۴۰چراغ جونم
بیشتر از همه از چیزی که خوشم اومدش رفتار نویسنده ها با خواننده ها بود.نمیدونم اوضاع و روابط بین خودشون چطوریه؟با هم خوبن؟با هم دشمنن؟ جونشون برای هم در میره؟سایه همدیگرو با تیر میزنن؟نمیدونم و نمی خوامم بدونم چون به من ربط نداره که بدونم.اما طرز برخوردشون با خواننده ها خیلی خوب بود. خودشون رو بیخود نمیگرفتن . با حوصله با همه برخورد میکردن که فکر میکنم این بهترین حسنشون هست.باهاشون میشد به راحتی حرف زد، میشد باهاشون شوخی کرد. رفتارهای صمیمانه داشتن.فکر کنم این خودش بزرگترین حسنشون باشه و هست.
الانم که یه چیز دیگه دیدم که کلی ذوق مرگ شدم. به نقل از آقای بکتاش : ” دیشب در آخرین روز برگزاری جشنواره مطبوعات تموم خستگی از تنمون در رفت… آخرین لحظههای صفحهبندی…خبر رسید كه غرفه چلچراغ به عنوان غرفه برتر چهاردهمین نمایشگاه مطبوعات وخبرگزاریها انتخاب شد…و از همه مهمتر اینكه این انتخاب از طرف بازدید كنندگان جشنواره صورت گرفته…چیزی كه ارزش انتخاب رو صد چندان میكنه…در شرایطی كه از طرف بعضی دوستان مسوول هنوز هم چلچراغ بچه زن باباست…واقعن جای ذوق مرگی داره…حتی یادمون رفت امروز كه 23 آبان باشه…هنوز حقوق ماه مهر رو نگرفتیم! “
دیگه همه چیز تکمیل شد و واقعا” شایستشون هست.![]()
دیشب توی راه برگشت از نمایشگاه، داشتم از وسط خیابون از خط عابر پیاده رد میشدم که یه موتوریه نمیدونم چی بگم بهش ، داشت با چراغ خاموش می اومد.حواسم به اون بود که نزنه بهم ، پام رفت توی یه چاله که درست در وسط خط عابر پیاده بود و پیچ خورد .![]()
امروز صبح که رفتم بیمارستان دکتر عکس گرفت و گفت باید یک ماه گچ بگیرم
.دکترم خندش گرفته بود. میگفت چرا هر دوماه یک بار یه بلایی سرت میادش؟
اما تاکید کرد که اگر یه بار دیگه چیپ بخوره باید عمل بشه
.

فعلا” روز اوله و چیزی روش نوشته نشده. اینو داشته باش تا یک ماه دیگه ببینیم چه شکلی شده![]()
به هر کسی میگم پام رو گچ گرفتم میخنده فقط. واقعا” هم خنده داره. طی ۸ ماه این بار سومه که گچ گرفتم
. اما یه خوبی داره که همه بهم محبت میکنن و هوام رو دارن حسابی. ناهار بردنم بیرون خوردم….برام آب میوه خریدن که زودتر خوب بشم….کلی ی ی ی بهم تماس دارن میگیرن و احوالم رو میپرسن
.
بر عکس جمعه، امروز لقب خاصی نگرفتم.حتی از نصیحتی هم که سرنوشتم رو تغییر بده خبری نبودش.![]()
اما به جاش حدس میزنی چه کسانی رو دیدم؟
فکر میکنی آقایی که پهلوی آقای اکبرپور نشسته اند کی هستن؟؟؟
حدس زدی؟متوجه نشدی؟

از این نما چطور؟؟؟بازم نه؟ای بابا…ماشالا به این هوش و ذکاوت
…خب اشکال نداره لینکهای زیر رو باز کن و خودت ببین.کمکت کردم و تقلب رسوندم، اسامی رو روی لینکها نوشتم
.
اما قبلش باید عذر خواهی کنم برای اینکه اگر بعضی عکسها فلو شده..نمیدونم چرا امروز همش دستم میلرزیدش.![]()
آقای وحید رونقی به همراه آب و جارو و عطر![]()
آقای محسن امامی به همرا آقای رونقی در نقش دسته گل![]()
یه سری هم به غرفه های دیگه زدم و چنتایی هم عکس انداختم.اما بیشتر از همه عکسایی که حتی برای خودم هم جالب بود رو میذارم اینجا.

ماشین تایپ خط بریل- مخصوص نابینایان-

آقای سرابی در حال تایپ

آقای سرابی از روشندلان
راستی تا یادم نرفته اینو بگم که نگفته نرم!!!! آقای ژوله به من لغب ” علاف کلوپ ” رو دادند که این لغب همطراز با نشان لژیون دونور( دیکتش رو نمیدونم درست
) می باشد.
ساعت ۱۲ بودش و زیاد کسی نبودش ، نه تو غرفه و نه تو خود نمایشگاه.اعضاء حاضر در غرفه : آقای اکبرپور – آقای خدابخشی- آقای مظاهری – آقای امیری – خانم عزتی و خانم حصارکی .

از راست به چپ به ترتیب : خانم عزتی،آقای اکبرپور ، آقای امیری و آقای خدابخشی
یه دور حدودا” سه دوره زدیم و یه ساعتی خودمون رو سرگرو کردیم تا بقیه هم بیان. وقتی وارد سالن شدیم چشم چشم رو نمی دید. خیلی ی ی ی شلوغ بود حسن ، میتونم به جرات بگم که جلوی غرفه چلچراغ بیشتر از همه شلوغ بود.

نمایی از غرفه زمانی که چشم به چشم نمیرسید
حالا دیگه نویسنده های دیگه هم اومده بودند. آقای سعیدی- آقای ضابطیان – آقای مرعشی – آقای ژوله – آقای صدری – و در آخر هم بعد از کلی انتظار
، آقای شرف الدین .

به ترتیب از راست به چپ :آقای ژوله( چه مظلوم !!!!) ، آقای مظاهری ، آقای امیری ، آقای سعیدی
تو این لینکها هم عکسهای نویسندگان هست که باید زحمت بکشین و روش کلیک کنین) به خدا من شرمندم…روم به دیواره که شما باید به خودتون زحمت بدین و کلیلک کنین.![]()
یه سوالی تاریخی توسط یکی از خواننده های عزیز پرسیده شدش که مطمئنم در تغییر خط مشی چلچراغ خیلی تاثیر داره.داشتم با آقای ضابطیان حرف میزدم که یکی از خواننده های مجله اومدند و گفتن : سلام آقای ضابطیان..خوب هستین؟
..چرا تازگی ها اینقدر” ساندویچ ” هاتون کم شده؟؟؟
—- آقای ضابطیان رو با آقای حسین پور اشتباه گرفته بودند.— خیلی دلم می خواستش که بدونم آقای ضابطیان اون لحظه چه فکری کردند؟؟؟
و مهمتر از همه اینکه اون خواننده عزیز چه فکری پیش خودش کرده که این همه راه رو اومده که این سوال تاریخی رو بپرسه![]()

نمیدونم صندلیه یا کوهی از مجله؟؟ به هر حال اینجا شدیدا” چلچراغ است![]()
و در آخر هم یک نصیحت از آقای صدری به من که خیلی راه زندگیم رو عوض کرد.” اگر در چلچراع چیزی به کسی میدی انتظار نداشته باش که پسش بگیری![]()
زمانی که داشتیم سر خودمون رو گرم میکردیم با یه خانواده نشریه دوست روبرو شدم که این عکسشونه.

طفلکی نی نی ، جاش رو داده بودش که نشریه ها
خدارو شکر استادم حذفم نکرده و از این بابت خدارو خیلی شکر میکنم
….یه هفته رو با کابوس سر کردم همش.اگر خدای نکرده حذفم میکردش یه درس ۳ واحدی رو که از دست میدادم و برنامه ریزیه ترمیم که به هم میریختش هیچی، اونوقت این ترم دیگه کی معدل بالا بازم میگرفت تا حال همه رو بازم به هم بزنه؟؟؟
.
سر کلاس ادبیاتم که انقدر تیکه انداختم و حرف زدم که خودم دیگه خسته شده بودم و فکم درد گرفته بودش. اما آخرش یه سوالی رو که هیچ کسی بلد نبود رو جواب دادم و نقدا “یه نمره مثبت برای پایان ترم گرفتم
. استادم میگفت :با اینکه خیلی حرف میزنی و همه رو میخندونی اما درستم خوبه.(
….نمایی از بچه های کلاس )
خونه هم که اومدم انقدر خسته بودم که فقط غش کردم و لالا کردم و تازه بیدار شدم(ساعت ۳ صبحه
)
