بارون…گچ…آیینه…شونه…نایلوون…لاینوون…گل…خونه…نمیاد..نمیاد

بارون میباره…بارون میباره…از ابرا داره آسمون میباره….روی هر قطره اشک ستاره داره رو گل و گلدون میباره…بارون میباره…بارون میباره ه ه ه

این شعر از مرضیه رو خیلی دوست دارم.هر موقع یادش می افتم حس میکنم که الان تو فصل بهارم و داره بارون زیبای بهاری میباره.

امروز اولین روزیه که داره تو تهران بارون میاد. از صبح هوا ابری و تاریک بود. از این نوع هوا زیاد خوشم نمیاد. یه جورایی دلگیرم میکنه. بارون بهاری رو بشتر دوست دارم. قبلا” هم نوشتم. با اینکه عاشق بارونم اما نمیدونم چرا نمیتونم زیاد از بارون پاییزی خوشم بیاد. امروز خیلی دلم می خواست که برم بیرون و راه برم اما حیف که نمیتونم. بارون میره تو پام. فردا هم که کلی دردسره برام. باید برم دانشگاه به خاطر کلاس فوق العاده ریاضی( همون جلسه ای که استاد نیومد و ……..)، حالا همه اینا به کنار که باید سه ساعت بشینم سر کلاس ریاضی ، بدتر از همه اینه که باید پام رو توی یه نایلون(نایلون یا لاینون…جکش رو شنیدی؟) کنم و برم. فکرشم میکنم یه جوری میشم. باید اول روی گچم یه نایلون بکشم و بعد کفش گچم رو پام کنم…خدا میدونه فردا چقدر مضحکه میشم.

جک : به یه ترکه میگن شما شبا ساعت ۹ آشغالاتون رو توی چی میذارین که بذارین دم در؟ میگه : والا نمیدونم…نایلوونه یا لاینوونه!!!

تورو خدا ببین از بارون رسیدم به چیا؟!!!

+ نوشته شده در ;سه شنبه بیست و نهم آبان 1386ساعت;8:34 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 20 نوامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 6 نظر

کر

از بس که فکرم مشغوله و خرابه الان به خودم اومدم و میبینم از وقتی که نشستم پای کامپیوتر و مدیا پلیر رو باز کردم سه تا آهنگ توش گذاشتم و دقیقا” سه ساعته از ساعت ۱۰:۴۶ تا الان که ۱۲:۴۶ هست یه سره این سه تا دارن میخونن همش. و منم هیچی نشنیدم اصلا”. از بس که فکرم مشغوله کر شدم.

پاشم برم بخوابم که هر چی بشینم بدتره. چند روز پیشا به یکی از دوستام میگفتم وقتی از چیزی ناراحتی سعی کن دراز بکشی تو جات و به اون موضوع فکر نکنی. حالا خودم دارم از کوزه شکسته آب میخورم.خدا جونم خودت بیا کمکم.خودت میدونی چقدر بهم ریختم.

+ نوشته شده در ;دوشنبه بیست و هشتم آبان 1386ساعت;0:49 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 19 نوامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 4 نظر

پریا زر زروو

۱- امروز کلی تو مترو ایسته کردم. پام خیلی درد گرفت.تا امام خمینی جا نبود بشینم.صادقیه هم که می خواستم برم سمت وردآورد جلوی در جا نبود بشینم. من نمیدونم چرا این مردمی که سالم هستن یه ذره به خودشون فشار نمیارن که از پله ها برن بالا و میشینن جایی که مخصوص سالمندانه یا کسانی که مشکل دارن، اونوقت من باید برم بالا و پایین….الانم پام کلی ورم کرده و نمیتونم درست و حسابی راه برم. خسته شدم از این شرایط دیگه.

۲-یه چیزی امروز خیلی بهم زور اومد. یکی از بچه ها که منو پنج شنبه ندیده بود و مثلا” جون خودش می خواست  منو دلداری بده یا شایدم احوالپرسیمو بکنه مثلا” ، اومد پیشم و گفت :ای بابا! باز که تو پات تو گچه…میدونی چیه ؟! اصلا” این پا رو بکن و بندازش دور و به جاش یه پای مصنوعی بگیر….آخه این حرفه که به من میزنه؟ نه تورو خدا تو بگو! خیلی بهم زور اومد. منم از رو لجم گفتم : این حرف خوبی نیست که به یکی که این شرایط رو داره میزنی. با پررویی به من میگه : مگه چی گفتم من؟ از روی لجم بیشتر گفتم : اگر بنظرت حرفت حرف بدی نیست ، منم امیدوارم که ایشالا پات بشکنه و بره تو گچ و یکی بیاد این حرف رو بهت بزنه تا بفهمی چه مزه ای داره….میدونم حرف بدی زدم اما خیلی لجم گرفت و خیلی تر ناراحتم کرد. به ظاهر میخندم اما تو دلم کلی ناراحتم به خاطر پام. یه جورایی خودم نزده میرقصم حالا حساب کن یکی هم بیاد و مثلا” بابا کرم بزنه.

۳- از یه هفته پیش در طی روز ممکنه نیم ساعت غصه بخورم اما تا میاد فیل م بره هندوستون یا شایدم مالزی و اونطرفا برش میگردونم اینوری.دارم به خودم یاد میدم که بیخیال باشم اما میدونم که یه ذره زمان نیاز داره.

۴- الانم که دارم اینو مینویسم نمیدونم چرا تو چشمام اشک جمع شده. فکر کنم بازم پریا زر زرو اومده.کاش تنها بودم و میتونستم راحت گریه کنم. نمیدونم …شایدم خوبه که تنها نیستم.

+ نوشته شده در ;یکشنبه بیست و هفتم آبان 1386ساعت;10:56 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 18 نوامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای پریا زر زروو بسته هستند

اقبال گچم بلند شده

خب…. مثل اینکه امروز اقبال گچم بلند شده…همه به طور یهویی دلشون خواست که روش بنویسن.

این اولی کار خواهرمه….همیشه دوست داره که یه مطلب گنده ه ه ه  بنویسه. روی اون گچ اولی هم انقدر نوشته بودش که پنداری گچ منو با دفتر مشق دوران بچگیش اشتباه گرفته بود

اینم هنر شوهر خالمه.معنی چیزی که نوشته اینه :”هر کاری میکنی برای جلب توجه”. اما نمیدونم چرا شکلکه منو یاد این میندازه که انگار یکی داره از دیوار میره بالا.

این رو هم خالم نوشته. لازم به توضیح هست که لقب ” خانم نباتی ” رو پسر خالم زمانی که من بدنیا اومده بودم به من داده بود.تا زمانی که من ۱۰ سالم شده بود من رو هنوز به اون اسم میشناخت.فکر نکنی کند ذهن بودا !!! نه…چون تو ایران نیست و به این خاطر فکر میکرده اسم من رو همچنان خانم نباتی گذاشتن.اگه بدونی چه ه ه ه ه ه خانم نباتی هستم

این رو هم مامانم نوشته.این لقب رو امشب بهم داد.فکر کن هم خانم نباتی باشم و هم انتر!!! چی میشه؟!!

منتظر تصاویر بعدی ما باشید

+ نوشته شده در ;شنبه بیست و ششم آبان 1386ساعت;1:57 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 17 نوامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا یک نظر

Very Important Paria

ترم پیش که سه ماه بهار رو با عصا راه میرفتم، با مامانم میرفتم دانشگاه و می اومدم. بار اولم بود که پام تو گچ بود و میترسیدم تنهایی برم تو خیابون. یه دلیلش هم برمیگشت به اینی که به مردم خیلی بدبین شده بودم و البته هنوزم یه ذره هستم..به خاطر همون بلایی که سرم آوردن تو مترو.

اما این دفعه که بار سومه ،دیگه حسابی خبره شدم. البته اگر این دفعه مامانم باهام نمیاد بیشتر به این خاطر هست که به واسطه اومدن با من تا دانشگاه الان دیگه دکتراش رو گرفته اما من هنوزم اندر خم یه کوچه هستم . مامانم میگفت : خوبه دیگه …ما یه شهریه میدیم اما دونفری میریم.

امروز خودم پا شدم و کارهام رو انجام دادم و رفتم. تازه ه ه ه ه ه از خونه تا دم مترو رو هم با اتوبوس رفتم…چی کار کنم خب؟….هیچ تاکسی رو پیدا نکردم که صندلیه جلوش جا داشته باشه. بیشتر هم می خواستم منتظر بشم دیرم میشد.

فکر نمیکردم که VIP باشم یه جورایی.البته این VIP یعنی :Very Important Paria نه Very Important Person . تو مترو که رفتم و می خواستم کارتم رو بزنم تا از گیت عبور کنم، مامور ایستگاه اومد نزدیک من و دیدم یه چیزی داره میگه. از اونجایی که بواسطه موزیک کر هستم همیشه ، دوباره که ازش سوال کردم دیدم میگه: ای بابا…شما هنوز از تابستون تا حالا خوب نشدین؟….از یه طرف شوکه شده بودم که یکی اینقدر دقیق آمارم رو داره و از طرفی هم نمیدونستم چی بهش جواب بدم؟نه راه پیش داشتم و نه راه پس.بالاخره بهش توضیح دادم که بار سومه و دیگه عادت کردم.

روزی که گچ گرفته بودم ، وقتی اومدم تو کوچمون همه نگاهم میکردن و بهم میخندیدن،حسابی سوژه شده بودم و البته هستم هنوز. یادمه بار اولی که گچ گرفته بودم وقتی اومدم تو کوچمون همه اومده بودن و دلداریم میدادن. اما انگار دیگه براشون شدم یه سیرک متحرک

تو دانشگاه هم کلی VIP بودم. از مامورین حراست گرفته تااااااا دانشجوها و اساتیدی که نمی شناسمشون همشون ازم یه سوال رو میپرسیدن. البته نا گفته نمونه که سوژه خنده هم بودم. بازم خداروشکر که مایه خنده هستم نه مایه عذاب و گریه.

تا امروز هم کسی نیومده رو گچم رو بنویسه.…وقت میگذره ها؟ بیایین زودتر..اگر به امید این هستین که یه بار دیگه گچ بگیرم ، عمرا”

+ نوشته شده در ;جمعه بیست و پنجم آبان 1386ساعت;1:52 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 16 نوامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای Very Important Paria بسته هستند