آرشیو برای دسته ی ’در راه صعود تا گواهینامه!’

در راه صعود تا گواهینامه! (۸)

امروز تو پارک دوبل برعکس من، دوستم خیلی عالی بود. فرمون اولم رو خیلی خوب میگیرم اما تو فرمون دوم حسابی گند میزنم. هم برای خودم و هم برای مربیم خیلی عجیبه که چرا روزای اول به اون عالی دوبل میزدم در صورتی که الان به این خوبی گند میزنم؟!

ساعت اول دوستم داشت دوبل میزد و من پشت نشسته بودم. یهو چشمم افتاد به زیر صندلی مربیمون و دیدم یه ۱۰۰ تومنی که جدودا نیم ساعت پیش از جنگ برگشته بود، افتاده. ۱۰۰ تومنیه رو بهش دادم و گذاشت تو اون جایی که زیر ضبط هست.

ظهر که نوبت من بود بیچاره هر کاری میکرد تو مخ من فرو کنه که خوب دوبل بزنم، انگار که داره یاسین تو گوش پینوکیو اون زمانی که خر شده بود، میگفت. منم از این طرف حسابی عصبانی از دست خودم بودم که چرا این آخر کاری باید اینطور گند بزنم. یهو مربیمون همون ۱۰۰ تومنیه رو برداشت و گفت “هر چی بهت میگم و خواهش میکنم که فایده نداره. لااقل این دفعه رو بیا و خوبی کن و جون آقا (اشاره کرد به عکس روی ۱۰۰ تومنی!) درست دوبل بزن.”…اینو که گفت تا یه ربع من و دوستم ولو بودیم ازخنده. البته منم روی آقا رو زمین ننداختم و تا جایی که جا داشت گند زدم.

یه ذره دو فرمون تمرین کردم و یه جا وایسادم که دوباره دوبل بزنم. دوباره مربیمون گفت “تورو خدا، جون مولی این دفعه رو خوب بیا. آخه دختر تو چت شده؟” دوستم از پشت گفت “وقتی جون آفا تاثیری نداشت و بدتر کار کرد، دیگه چه انتظاری از جون مولی دارین شما؟”…البته برای اینکه پوزشون رو بزنم استثنائا این یه دونه رو خوب زدم، اما بعدش هر چی تلاش کردم، دیگه نه جون آقا و نه جون مولی پولی، هیچ کدوم تاثیر نداشت.

شنبه جلسه آخرمونه. باید همه تلاشم رو به خرج بدم که روز شنبه عالی باشم…من میتونم!

+ نوشته شده در ;جمعه سی ام مرداد 1388ساعت;1:0 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 21 آگوست 2009 مربوط به موضوع در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 4 نظر

در راه صعود تا گواهینامه! (۷)

امروز بطور غریبی من و دوستم شوت زدیم سر پارک دوبل. برای خودمونم خیلی عجیب بود چرا اینطوری شدیم. ماشین بقلی که میرسه تو مثلثی دوستم فرمون اولش رو شل میگیره و من برعکسش، انقدر سفت میگیرم که هنوز به شیشه جلوم نرسیده تمومه. مربیمون میگفت “این چیزا عادیه. بعضیا وقتی همه چیز رو یاد میگیرن یهو فرداش قاطی میکنن و نمی تونن تمرکز داشته باشن.”

امروز یه سوتی ۲۰۰۰ دادم در حد تیم ملی! دوستم پارک دوبل کرده بود و مربیمون گفت “تا من آب می خورم شماها جاهاتون رو عوض کنید و شما (یعنی من) از پارک بیا بیرون و دور بزن.خودت ببین دو فرمونه یا یه فرمون.” جاهامونو عوض کردیم و صندلی و آینه ها رو درست کردم، کمربندمم بستم و منتظر شدم  مربیمون بشینه و حرکت کنم.

تا اومدم کلاج (ممنون برادر مبین که درستش رو گفتی) رو آزاد کنم و یه تکون کوچیک بخورم، یهو مربیمون ترمز کرد و دستی رو کشید. نگاش کردم، یه ذره غیر طبیعی بنظرم اومد ام طوری نبود که انکار خراب کردم! گفتم چرا؟ منکه همه چیز رو رعایت کردم و دارم درست میام بیرون! گفت “وقتی نشستم دیدم چراغ کمربند راننده روشنه هنوز. نگاه کردم ببینم کمربندتو بستی یا نه، که دیدم بستی! تعجب کردم پس چرا هنوز این چراغه روشنه؟ میبینم بجای اینکه تو قفل خودت بندازیش، انداختی تو قفل من!”

تا اینو گفت سر دوستم رفت زیر صندلی و خودمم شیرجه زدم تو فرمون از خنده. اما خودش نمی خندید. دوستم گفت “به این سوتی به این بزرگی پس چرا نمی خندین؟” میگه “می خوام برم آموزشگاه به مربی های دیگه بگم و با اونا بخندم. آخه تا حالا تو این همه سال که دارم کار میکنم همچین سوتی ندیدم!”


دیشب با خواهرم رفته بودم تجریش که کفش بخره. ساعت حدود ۹ بود. نرسیده به سر پل، دم بانک صادرات، دقیقا تو حلق جدول، زیر تابلو ایست ممنوع نگه داشت. گفت “بشین پشت فرمون، از تو آینه نگاه کن، اگر دیدی افسر داره میاد آروم راه بیافت و یه جای دیگه نگه دار. دقت کنیا! به منم زنگ بزن بدونم کجایی. سه سوته میام…پریا دقت کنیا!”

با اعتماد بنفس کامل، آماده باش نشسته بودم و همینطور زل (درست نوشتم) زده بودم تو آینه و کشیک میکشیدم. یه مدت که گذشت یه پسره  -واقعا خوشتیپ و خوشگلم بود-  از پیاده رو سمت راست اومد بیرون و به زور می خواست از جدول کنار من رد بشه. چنتا کیسه گردو هم تو دستش بود. خیلی داشت تلاش میکرد که حتما خودشو اونجا جا کنه. همینطور که داشتم نگاهش میکردم پیش خودم میگفتم آخه مگه مجبوری از اینجا رد بشی؟ خب این یه تیکه رو برو تو پیاده رو. مگه تا الان تو پیاده رو نبودی؟

تو ذهنم غرغر میکردم که یهو دیدم در سمت راست باز شد و نصف تن پسره تقریبا اومد رو صندلی! تازه غرم زد که چرا بقل جدول وایسادی نمیتونم سوار بشم؟…… یهو گفتم هان؟ تا اینو گفتم سرشو آورد تو و تا منو دید عین برق گرفته ها پرید بیرون و یه کیسه از گردوهاشم افتاد. تندی شروع کرد به معذرت خواهی که “خانم بخدا اصلا متوجه نشدم اشتباه اومدم. فکر کردم ماشین دوستمه. اوناهاش پشت شما ایستاده…”

از خنده داشتم منفجر میشدم و اینم همینطوری عذر خواهی میکرد. نفهمیدم کی درو بست و رفت. فقط از تو آینه نگاه کردم دیدم یه Verna همرنگ ما وایساده پشتمون و راننده اونم منفجر شده از خنده.

+ نوشته شده در ;چهارشنبه بیست و هشتم مرداد 1388ساعت;4:21 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 19 آگوست 2009 مربوط به موضوع در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 12 نظر

در راه صعود تا گواهینامه! (۶)

امروز دهمین جلسمونم تموم شد. چه زود گذشتا؟! اما خدارو شکر خیلی خوب شدیم. فکر نمیکردم تو 10 جلسه انقزه خوب بشیم. حالا هر دو تامون میتونیم راحت بریم تو جاهای شلوغ. اصلا اگه جای خلوت بریم برامون افت داره! تو 3 جلسه ای که اضافه داریم باید همه تلاشمون رو بکنیم. منکه با خودم قرار گذاشتم همین بار اول قبول بشم.

سه شنبه هفته دیگه مدیر آموزشگاه یه امتحان ازمون میگیره، اگر تایید بشیم معرفی میشیم برای امتحان اصلی که سه شنبه بعدشه! (وای چقزه سه شنبه!)

این 3 روزه بیشتر رو پارک دوبل کار کردیم. دو فرمون و دوبل رو خوب یاد گرفتم. اما یه موقع هایی سر دوبل زدن لجم خیلی در میاد نمی دونم چرا؟! موقع فرمون گرفتن، با اینکه بقول مربیمون همچین زورمم زیاده و بموقع فرمون میگیرم، اما خیلی دستام درد میگیره. شبا بیچاره میشم تا صبح. ساق دست چپمم، دقیقا از بالای جایی که ساعت میبندم تو آفتاب حسابی سوخته و شدم نور علی نور! آستین بلند دیوونم میکنه.

راستی! فاصله پارک کردنم که تو پست قبل نوشتم، خیلی دقیق شده.

فعلا دیگه خبر خاص دیگه ای ندارم. شما چه خبر؟


یه سوال فنی؟ “کلاژ” درسته یا “کلاج”؟


یکشنبه جواب سراسری میاد. ته دلم یه جوریه. مامانم همش میگه “اگر قبول نشدی فدای سرت، نمی تونی خودتو که بکشی! آزاد رو برو!” اما خودم خیلی حساس شدم حتما قبول بشم.

+ نوشته شده در ;سه شنبه بیست و هفتم مرداد 1388ساعت;12:18 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 18 آگوست 2009 مربوط به موضوع در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 7 نظر

در راه صعود تا گواهینامه! (۵)

یکی از مربی های آموزشگاه خیلی احساس خوشتیپی میکنه. مطمئنم هر روز صبح قبل از اینکه بیاد، حداقل یه نیم ساعتی موهاش رو سشوار میکشه، چون موهای طبیعی خود آدم هیچ موقع نمی تونه صبح به اون زودی اینطور مرتب باشه. یه مانتو تقریبا تنگم میپوشه که هر آن احتمال اینکه دکمه هاش شوت بشن میره. قدشم یه ذره بگی نگی کوتاهه و پاشنه ۱۰ سانتی میپوشه. اگر چشمامون بسته باشه دقیقا میتونیم تشخیص بدیم کجا و چطوری داره راه میره! خونه که میاییم صدای تق تق پاشنه هاش هنوز تو گوشمونه. پاچه شلوارشم تا زیر پاشنه هاشه، دقیقا حرکتی که من بدم میاد. دیگه چرا قایم میکنی سانت پاشنه هات رو؟! ما هنوز نتونستیم کشف کنیم که با این پاشنه ها چطوری پشت فرمون میشینه؟! هر جاییم که میره این کیفش رو آرنجش آویزونه. حتی تو دستشویی که میره. باور کنین راست میگم! وقتیم حرف میزنه با یه افاده ای حرف میزنه که بیا و ببین. منی که یه دخترم حالم بد میشه، وای به …! اسمش رو گذاشتیم “نازیلا“!

خیابونایی که برای تمرین میریم معمولا مشترکن. هر وقت ما اینو دیدیم، با هنرجوش ماشین رو یه گوشه تو سایه وایسوندن و دارن هر هر میخندن. اولین مربی که بین کلاسها میاد،اینه. ما نمیدونیم پس این کی کار میکنه؟…خلاصه که این چند روزه ما بد جوری رفتیم تو نخ “نازیلا” و حسابی رو اعصابمونه!


امروز دیگه من صدام در اومد. مربیمون هر چی تذکر میده، این دوستم به دکمه مانتوش هم حساب نمیکنه! هر چی بهش میگه “وقتی دندت رو عوض میکنی، کلاژ رو یهو پرت نکن و یه مکس تو نیم کلاژ داشته باش بعد گاز بگیر” گوش نمیکنه که نمکینه. اون چند دقیقه ای که برای استراحت داشتیم، همچین بگی نگی جدی، اما یه جوری که به دوستم بر نخوره گفتم جون مادرت انقدر جز این بیچاره رو سر صبحی در نیار. تا شب اگه ۲ تا اینطوری شاگرد داشته باشه شب دیوونه میرسه خونه…خدا کنه گوش بده و یه ذره ترتیب اثر بده.

امروز دق ۲ قرمون رو درآوردیم و خودمون رو خفه کردیم. دیگه می خواستم سر تقاطع هم ۲فرمون بزنم بس که دستم راه افتاده بود. یه ذره بیشتر باید رو اندازه پارک کردنم دقت کنم. گاهی یه ذره بیشتر میشه. یه چند باریم که همه چی عالی بود، راهنما نزدم؛ که پارک کردنم به درد عمه جان که هیچ، به درد شوهر خالمم هم نمی خوره، دیگه چه برسه به خودم. قراره فردا فرآیند پنچر گیری رو یادمون بده. خوشبختانه بلدم چطوری انجام میشه.

+ نوشته شده در ;شنبه بیست و چهارم مرداد 1388ساعت;9:37 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 15 آگوست 2009 مربوط به موضوع در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 6 نظر

در راه صعود تا گواهینامه! (۴)

با اینکه مربیمون گفته بود “تا من نگفتم با ماشین دیگه ای تمرین نکنید” دیشب برای بار دوم طی مدت کلاسام رفتم تمرین. به مربیم نگفته بودم، اما تصمیمش رو داشتم که آخر کلاسا بهش بگم.

امروز بالای پارک ایرانشهر بودیم و نوبت دوستم بود. داشت پارک کردن رو تمرین میکرد. یه ۲۰۶ از دیشب همونطور اونجا پارک کرده بود. یهو از دهن من پرید چه باحال! ۲۰۰ و خورده ایه از دیشب همینجاس!……حالا موقع عادی وقتی من پشت میشینم، مربیمون حواسش به من نیست چی میگما، اما این یکی رو خیلی خوب شنید و لو رفتم! 

هر ماشینی قلق خاص خودش رو داره، ممکنه قاطی کنیم یهو. خدارو شکر من اینطوری نبودم و فقط یه بار، همون چند شب پیش که رفتم تمرین کنم چون اندازه کلاژ دستم نبود خاموش کردم. مربیمون یه ذره غر زد اما بعد که دید مشکل اساسی نداشتم دیگه چیزی نگفت و تشکر کرد از اینی که اینطور خوب! به حرفش گوش داده بودم!

امروز دور دو فرمون رو هم یاد گرفتیم. اولش یه ذره گیر داشتم و زود حرکت میکردم و دیر فرمون میگرفتم. اونم برای این بود که بیش از اندازه حواسم به آیینه هام بود. اما بالاخره خوب شدم و سه سوته دور میزدم… همین که دیدم خوب شدم و قضیه حله، به دوستم گفتم امروز ۲برابرش کنیم! و یعدشم به افتخار خودم یه بوق تشویفی زدم. (راستی چرا روی پراید بوق عرعری، یا کامیونی یا خروسی نصب نمیکنن؟)… مربیمون شک کرد که چی داریم میگیم و گیر داد که “باید بگین موضوع چیه؟” بالاخره وقتی بهش گفتم دیروز برای اینکه خودمون رو تشویق کنیم رفتیم بستنی خریدیم و تو کوچه وایسادیم خوردیم که مبادا یکی از اهالی خونه ازمون بگیره. حالا امروزم می خواییم همین کارو کنیم منتها دو برابر. اونم نه گذاشت، نه برداشت، برگشت گفت “زیادم خوشحال نشین. برگشتین آموزشگاه برین بالا و ۳ جلسه دیگه هم اضافه کنین به کلاساتون. امروز جلسه ۶ام تونه، اما حس میکنم اگر ۳تای دیگه اضافه بشه، همون بار اول قبولین!”

درسته خورد تو حالمون کمی تا قسمتی نیمه ابری همراه با بارش پراکنده و بعدش کلا بستنی رو بیخیال شدیم، اما چون مربی واقعا خوبی داریم خیالی نیست، به حرفی که میزنه اطمینان داریم… فعلا تا شنبه کلاس ملاس تعطیله و میشه زیاد خوابید!

+ نوشته شده در ;پنجشنبه بیست و دوم مرداد 1388ساعت;7:56 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 13 آگوست 2009 مربوط به موضوع در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 3 نظر