 |
دم خونه ما ۳ تا شعبه تجارت،۱ صادرات،ملی،سپه،ملت،کشاورزی،کارگر هست…۱ شعبه پارسیان و پاسارگادم تا چند وقت دیگه باز میشه…از چند ماه پیش که همشون سیستم نوبت رو گذاشتن، دیگه نمیشه پا بذاری تو شعبه ها بس که شلوغه…ماه پیش برای پرداخت یه قبض ناقابل رفتم تجارت. جدا به غلط خوردن افتاده بودم… ساعت ۱۱ رفتم،۱ و خورده ای بود که با موهای سیخ سیخی اومدم بیرون
تصمیم گرفتم از این به بعد تا جایی که راه داره اصصصصلا پامو نذارم تو شعبه…دیروز قبضای موبایل عین بختک اومده بود در خونمون…پاکتش رو که باز کردم دیدم یه بروشور توشه که شماره تلفن بانک،سایت و شماره اس ام اس پرداخت قبوض در سه سوت رو داده…شب که اومدیم خونه حدودای ۲ بود. از طریق تلفن بانک قبضم رو تو سه سوت پرداخت کردم.
آخی ی ی ی ی! الهی! چه ذوقی کردم
راستی؟! بالاخره عکسای مسافرت رسید دستم…تو این هفته حتما یه پست تپل مینویسم
|
+ نوشته شده در ;شنبه بیست و هفتم مهر 1387ساعت;10:5 قبل از ظهر; توسط;papary; |;
نوشته شده توسط papary
در 18 اکتبر 2008 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا
لینک ثابت
|
دیروز موقعی رفتم دانشگاه که ماه تو آسمون بود، موقعی هم برگشتم که بازم ماه تو آسمون بود…۵:۳۰ صبح رفتم، ۸ شب اومدم خونه…قدرت خدا همشم سر کلاس بودم.
خونه که اومدم هم از گشنگی و هم از سر درد رو به موت بودم واقعا…شامم رو خوردم و مثلا رفتم یه چرتی بزنم تا پاشم کارمو بکنم…موبایلمم کوک کردم که ۱۰ زنگ بزنه تا پاشم…نشون به اون نشونی که ۹ صبح از خواب پاشدم…جالب اینه که فکر کردم کلاس دارم و مثه جت از جام پریدم تو توالت
بالاخره اینا هم قسمتی از مصائب یه بچه خر خونه دیگه
|
+ نوشته شده در ;پنجشنبه بیست و پنجم مهر 1387ساعت;10:41 قبل از ظهر; توسط;papary; |;
نوشته شده توسط papary
در 16 اکتبر 2008 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا
لینک ثابت
|
شنبه شب با یکی از دوستام داشتیم از دانشگاه با مترو می اومدیم خونه…چند ماه از من کوچیکتره. من امردادم، اون اسفند…همینطور که جفتمون داشتیم از خستگی میمردیم و دلمون می خواست بجای مترو تو رختخواب بودیم، یهو برگشت گفت: “خداروشکر تو زندگیم همه چیز دارم. سلامتی. خونواده خوب. پدر و مادری که همش هوامو دارن. درسمم که خوبه. اما دلم می خواد که شوهر کنم”…برای چند دقیقه واقعا اینطوری شده بودم …یه ذره اول جا خوردم و فکر کردم داره سر کارم میذاره. جدا خواب از سرم پرید…اما یه ذره که بهش نگاه کردم دیدم نه بابا! این بیچاره هم آره ه ه…همینطور که زل زده بودم بهش گفتم: “خب میدونی چیه؟! منم همینطور. اما کو اون پسری که ایده آلمون باشه؟!”
خلاصه که تا خونه هم تو حسرت رختخوابمون بودیم، هم آه ه ه ه ه میکشیدیم
|
+ نوشته شده در ;سه شنبه بیست و سوم مهر 1387ساعت;0:4 قبل از ظهر; توسط;papary; |;
نوشته شده توسط papary
در 14 اکتبر 2008 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا
لینک ثابت
|
جدا که بعضی از این مردا -یا حتی زنا- خیلی عوضین.
مرتیکه عوضیه آشغال … خجالت نمیکشه. دو ماه نیست دختره رو عقد کرده، شمارشو داده به من. محلش نمیذارم بازم از رو نمیره و دم درم موقع خداحافظی آروم میگه” فردا بهم زنگ بزن!”…جدا که اگر یه جورایی فامیل نبودن با شوهر خواهرم همونجا جلوی همه هشتر و پشترش میکردم کثافت عوضی رو…از دیشب تا حالا حس میکنم انگار سوسک اومده رو تنم بس که از این عوضی بدم اومده
|
+ نوشته شده در ;شنبه بیستم مهر 1387ساعت;9:8 قبل از ظهر; توسط;papary; |;
نوشته شده توسط papary
در 11 اکتبر 2008 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا
لینک ثابت
|
فرم کاردانی به کارشناسی رو پر کردم…امسال اگرم قبول بشم فکر نکنم بتونم برم مگر اینکه بشه یه ترم رو رزرو کنم…اگر فقط پارسال پام نمیشکست و میتونستم تابستون ترم بگیرم، الان ترم ۴ بودم و از بهمن کارشناسی رو شروع میکردم. اما حیف که همه اینا تو یه “آه ه ه” طولانی خلاصه میشه…نمیشه که تو کار خدا دخالت کنم آخه!! خودش مثه همیشه هوامو داره
حالا اشکال نداره. امسال و آزمایشی کنکور میدم ببینم چطوریه سوالا و یه ذره ترسم بریزه…مثه سگ از کنکور وحشت دارم …کاش خدا کمک کنه بشه یه ترم رو رزرو کنم
|
+ نوشته شده در ;جمعه نوزدهم مهر 1387ساعت;2:38 بعد از ظهر; توسط;papary; |;
نوشته شده توسط papary
در 10 اکتبر 2008 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا
لینک ثابت
|