بایگانی نویسنده

گشنمه هنوز!

کارآفرینی: (مبین جان من بخدا شرمندم که هر روز یه شوکی باید به تو وارد کنم)…نمره کارآفرینی هم اعلام شد.

مو: انقزه ه ه ه ه بدم میاد که تو غذام مو باشه که نگو…امشبم همین شد. یکی از دوستان کوفته برنجی درست کرده بود و برای ما هم آورده بود. منم گشنه، با یه ولعی شروع کردم به خوردن که نگو. قاشق اول بین زمین و هوا و دهن من بود که یهو …..

همونجا کوفتم رو درسته انداخته تو سطل برای گربه ها و خودم گشنه موندم تا حالا.


تورو خدا برای عمو خوندم دعا کنید…حالش خیلی بده.سرطان پروستات و استخوان با هم داره. دیگه دکترا هم جوابش کردن. دعا کنین هر چی بصلاحش هست همون پیش بیاد

+ نوشته شده در ;یکشنبه بیستم بهمن 1387ساعت;10:0 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 8 فوریه 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 53 نظر

یوگی و دوستان

مرخصی: ثبت نام کارشناسی امروز بود. صبح با کلی اعتماد بنفس پاشدم رفتم دانشگاه که ببینم برای مرخصی باید چه غلطی کنم! اصلا اسم منو الان وارد میکنن یا نه؟ از مدارکی هم که گفته بودن فقط شناسنامه و عکس و کپی داشتم. نه مدرک معادلی نه ریز نمره ای…خیلی محترمانه گفتن “شما که هنوز هیچ مدرکی نداری غلط خوردی (!) که با این همه اعتماد بنفس اومدی اینجا و وقت مارو میگیری. برو شهریور با ولیت بیا. یعنی با همون مدرکم.”

پروژه مالی: یه چند روزی بود حالی به روده های مبین و دوستان (بر وزن یوگی و دوستان) نداده بودم، گفتم بیام این خبر رو اعلام کنم که از خجالت مبین و دوستان دربیام…نمره پروژه مالیمم اومد. اومد دیگه! چی بگم وقتی خودتون میدونین چند شدم! حتما باید مستقیم حرف بزنم؟…تا الان ۴ تا ۲۰، یه ۱۹.۵ دارم تو کارنامم. مبین خوبی؟

+ نوشته شده در ;شنبه نوزدهم بهمن 1387ساعت;7:40 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 7 فوریه 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 9 نظر

بهترین چیزای دنیا!

توالت: گلاب به روتون، بهترین جای خونه توالت. نصف روزمو اونجام…به قول شاعر کشنگی نکشیدی که عاشقی از یادت بره، شاشت نگرفته که جفتش یادت بره…واقعا گل گفته شاعر…تصور کن اگر نبود روزگارمون سیاه میشد جدا!

حموم: اگر اختراع نشده بود من واقعا کپک میزدم و گیریس از سر و روم میریخت پایین…بس که هر روز به این مکان (این مکان با اون مکان زمین تا آسمون فرق داره) رفت و آمد دارم تصمیم به تغییر نام از “پریا” به “مرغابی” دارم.

تو خیابون: تا وقتی تو خونه ای نه کلیه ها و نه روده موده ها، اعلام موجودیت نمیکنن. اما کافیه یه قدم پاتو از در بذاری اونورتر و بدونی که تا شب خونه برنمیگردی، آنچنان خودی نشون میدن که آرزوی رفتن به جهنم رو کنی! خدا نصیب گرگ بیابونم نکنه این وضعیت رو…وای ی ی روله ه ه، روله جان (به لهجه لری بخونین) اشک آدم در میاد تا برسه خونه!

بارون بهاری: فکرشو که میکنم بهار هی نزدیک و نزدیک تر میشه و بارونای بهاری شروع میشن، از ذوقم پوستم برام کوچیک میشه…عاشق بارونای بهاریم شدیدا!

شاعر بزرگوار، فقید و عالم، جهت دعوت از شخصی بس مهم میفرماید “بیا بمون دیگه حالا با ما تو باز، ببین اینجا اومدن حالا سامان و یاس”

+ نوشته شده در ;شنبه نوزدهم بهمن 1387ساعت;12:30 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 7 فوریه 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 11 نظر

پو

پو: این یکمله رو با خوندن این پست از وبلاگ مبین مینویسم…اینم “پو” دوست جون منه که میشینه بقل دست من روی پایه چراغ رو میز. هر کاریم که من انجام میدم اونم بلده انجام بده. یعنی بهش یاد دادم…پارسال تولدم برای خودم کادو خریدمش…از اون بچه خرس تخصای (دیکتش درسته؟) پررو هست که تو چشات زل میزنه میگه “به توچه! دوست دارم این کارو بکنم!”…لطفا اسمش رو هم با اون یکی خرسه که Pooh هست اشتباه نگیرین، چون خیلی بهش بر میخوره.

                                    پو

 گشاد خانوم: همسایه روبروییمون یه عروس دامادن که از امرداد که مزدوج شدن اومدن اینجا. ساناز ۸ روز از من کوچیکتره. مثلا دانشجوی کامپیوتره اما بقول خودش از وقتی مزدوج شده این ترم رو فقط انتخاب واحد کرده و نرفته. یه نموره هم خالی بنده تو یه چیزایی… از روزی که ازدواج کردن جمعا یه ماه تو خونشون نبودن. همش خونه مادر شوهرش ایناس. اون چند باریم که خونه بود یه بار قیمه پخت اما بلد نبود سیب زمینی برای قیمه رو چطوری باید درست کرد که من براش درست کردم. (ماشالا به این همه کمالاتم)..اسمشو گذاشتم گشاد خانوم….خیلی هم مشتاق و علاقه منده که هر چه زودتر منو شوهر بده. حالا انگار رو دوش اون سنگینی دارم…تا اینجاش اصلا به این چیزی که می خوام بگم ربطی نداشت. فقط اینارو برای باز کردن باب آشنایی گفتم.

پریروز پای کامپیوتر بودم یهو دیدم یه چیزی افتاد دور گردنمو د ماچ بکن. (چقدرم من از ماچ کردن متنفرم…از بچگی هر کی بوسم میکرد همون جلوی خود طرف جاشو پاک میکردم). گشاد خانوم بود. اومده بود لباس بر داره و بره دوباره خونه مادر شوهرش…بهش میگم یه خبر خوب بهت بدم؟ کارشناسی قبول شدم! یه جیغ یواش کشید و تبریک گفت، بعد قیافشو کشید تو هم و گفت “همچین گفتی یه خبر خوب دارم، فکر کردم یکی اومده بله گفتی!”…!…خدایی این آدم سطحی نیست؟

چند بعدی بودن: از آدمایی که چند بعدین خیلی خوشم میاد. بنظرم آدمای تک بعدی مثه یه آب راکدن که همش درجا میزنن، هر چقدرم که تو اون کار مهارت داشته باشن.

مجنون شدم: دیشب به دختر داییم میگم فردا بیا اینجا. میگه کلاس دارم صبح. میگم خب پنج شنبه بیا. چپ چپ نیگام میکنه میگه مجنونیا جدی جدی. خب فردا پنج شنبس دیگه!


بعدا نوشتم: منظورم از آدمای تک و چند بعدی، آدمایی هست که یه کار یا چند کارو بلدن…اصلا هم قصد له و لورده کردن کسی رو نداشتم و ندارم و نخواهم داشت… فقط یه ذره آی کیو لازمه تا منظورم رو متوجه بشین

+ نوشته شده در ;جمعه هجدهم بهمن 1387ساعت;1:50 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 6 فوریه 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 17 نظر

سوراخی!

پفک نمکی مینو: یه بخشی از نوستالوژی های بچگی هام که با دیدن دوبارش بعد از اییییین همه سال ذوق مرگ شدم در حد برج ایفل. هنوزم به همون خوشمزگیه…چیز دیگه ای برای گفتن ندارم.

                        پقک نمکی مینو

چرا ۲۰؟: دیشب یهو به افکار ذهنم خطور کرد که وقتی من تو برگه امتحان قرآنم اون سوال ۲ نمره ای در مورد اما زمان رو چرت و پرت جواب دادم، و وقتی هم که امتحان روخوانی رو ۳ تا اشتباه یه نمره ای داشتم و ۷ از ۱۰ میشدم ،رو چه حسابی استادم ۲۰ داده به من؟

برف: ۲ روز بود تو سوراخیه* خودم بودم و از اضاع احوال بیرون تا امروز عصر که برم بیرون خبر نداشتم…آقا چه برفی می اومد!!! رفتیم سئول-چمران دنبال یه بنده خدایی که سعادت آباد بود. هر چی میگفت ماشین نمیاد پایین ماها باورمون نمیشد و میگفتیم تو {…} هستی (بخونین تنبل)! تا اینکه خودمون رفتیم اون نزدیکیا! اما بازم از رو نرفتیم که. بهش میگفتیم هوا آفتابیه، {…} نمی خوایی از جات تکون بخوری…شده بود عین گندم برشته.

یوزی و مینی: شنیده ها حاکی از آن است که این هفته یوزی (همون یوزارسیف خودشون و یوسف ما) تصمیم دارد قسمتی از سفرهای استانی خودش را به منفیس و تبس با خودرو مینی (همون مینیاتور) انجام دهد!


*طبق تشبیه مامانم اسم اتاق من سوراخیه. فلسفشم اینه که چون از کله خروس خون صبح تا بعد از بوق سگ (دقیقا نمیدونم زمانش کیه) عین موش چپیدم اینجا، و چون خانه موش هم یه سوراخه و چون چون (۲ تا دلیل پشت هم اومده از نظر دستوری باید نوشت “چون چون”) ته تاقاریش سال موش بدنیا اومدم، پس اتاق من سوراخیه!…جل الخالق!

 

+ نوشته شده در ;چهارشنبه شانزدهم بهمن 1387ساعت;11:13 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 4 فوریه 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 7 نظر