ماه پیشونی


امروز آخر کلاس ریاضی، وقتی داشتم وسایلم رو جمع میکردم، پاک کنم از دستم افتاد رو زمین. رو صندلیم نشسته بودم. “ف” هم یه سره غر میزد که “چرا فس فس میکنی و اینطوری مرتب داری همه چیزتو میذاری تو کیفت؟… زودباش دیگه دیرم شد…” و از این غرغرا.
همینطور که اون داشت غر میزد و منم داشتم سعی میکردم که زود چیز میزامو جمع کنم، خم شدم که از رو زمین پاک کنم رو وردارم که یهو… دق! پیشونیم خورد به پشتیه صندلی جلویی و حسابی درد گرفت. یه آخ گفتم و همونطوری موندم پایین. تا چند ثانیه این جوجوها دور سرم جیک جیک میکردن. از ترسم پیشونیم رو سریع با دست گرفتم. انقدر محکم خورد فکر کردم شکسته.
خوشبختانه چیزیم نشده اما بخاطر اینکه پشتیه صندلی جلوییه هلالی هست، رو پیشونیم یه چیز شبیه ماه، باد کرده اومده بالا و یه سایه کمرنگ کبودی انداخته. دقیقا شدم خود ماه پیشونی!
آهنگ “ماه پیشانو” از دریا دادور!
یکی از استادایی که این ترم باهاش یه درس جبرانی دارم همیشه از من و اخلاقم تعریف میکنه و میگه “واقعا خوش اخلاقی.” یا “ببینین چه خانم خوبیه ایشون!” این تعریفای استاد تا جایی پیش رفته که سر کلاس حرف هیچ کسی جز من رو قبول نداره. نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه. چند باری شنیدم که پسرای کلاس یه چیزایی میگن و زیر زیرکی میخندن. اما هیچ موقع جرات اینو ندارن که حرفشونو بلند بزنن چون میدونن با اینکه باهاشون خوبم و مثه دخترای دیگه نیستم، اما ممکنه یهو قاطی کنم.
نمونش امروز سر کلاس که بودیم، داشت درس میداد و یه سوال از همه پرسید و همه جواب دادیم “روش ارزش خالص بازیافتنی”. استادم گفت “نه. اشتباهه… خانم “آ” شما چی نظر میدین؟” منم همچین با یه شکی که چرا اون جوابمون باید اشتباه باشه، دوباره همون رو تکرار کردم چون جواب دیگه ای براش نداشتم. استادم گفت “آفرین! اینی که ایشون میگن درسته”!!!! دقیقا تو اون لحظه هممون داشتیم از خنده میمردیم اما جرات نداشتیم بخندیم. خودمم هم ناراحت شده بودم و هم خندم گرفته بود.
برای خودمم جدا جالبه که چرا این استاد تا این حد اینطور رفتار میکنه! یکی از بچه ها میگه “بخاطر اینه که میدونه تو قبلا همین درس* و پیش نیازش رو تو کاردانی گرفتی و هر دوتاشم ۲۰ شدی و درستم خوبه و همیشه همه تمریناتو حل میکنی، به همین خاطر ازت خوشش اومده.”… نمیدونم جدا، شایدم این دوستم درست میگه! شایدم نه!
* ۲۰ واحد از درسایی که تو کاردانی داشتیم و پاس کردیم، دوباره باید تو کارشناسی ناپیوسته بعنوان جبرانی بگذرونیم. خدایی خیلی زور داره!
مامانم امروز رفت و پول رو از آقای دختر فراری! گرفت. ظاهرا این وبلاگ نویسی ینده حسابی رفته رو اعصابشون.
اون: لاغر شدی! همه عید میرن خوش میگذرونن اضافه وزن پیدا میکنن، تو برعکس همه ای… صورتت بیشتر نشون میده که لاغر شدی.
من: آخه از بس حرص خوردم سفر که بودم. بعدشم مواظب خودم بودم که وزنم بیشتر از اینی که هست نشه. تاثیرات همه اونا شدی اینی که الان میبینی.
اون: قدتم بلندتر شده ها!
من: نیست آخه تو سن رشدم، عیدم خوب غذا خوردم و حسابی رشد کردم!!
با این تصمیمی که گرفتم تنها دردم و نالم اینه که فقط خودم هستم و خودم، اما اگر بغیر از این تصمیم عمل کنم تنها خوشیم این میشه که یه روزی تنها درد و نالم این بود که خودم بودم و خودم.
تا جایی که به من مربوط میشه بهش حرفامو زدم، از این به بعد خودشه که باید تصمیم بگیره چی چی رو انتخاب کنه و عملی کنه. بیشتر که حرف بزنم مجوز گفتن “به توچه! زندگیه خودمه” رو برای خودم صادر میکنم.
دیروز عصر تمام عیدی هایی که گرفته بودم رو در عرض نیم ساعت با کمک مااادره جان در دوتا از مغازه های خیابون کریمخان خرج کردم و اومدیم خونه. برای تولد پانیا -که 18 خرداد هست- یه تو گردنی دلفین و برای خودم یه دستبند خریدم.
مثلا قرار بود با عیدی هام ساعت بخرم… حالا اکشال نداره با پولایی که برای تولدم میگیرم این کارو میکنم.
یه چیز رو دفت کردین؟! قد و سن ما با عیدی هایی که میگیریم نسبت عکس دارن! چرا آیا؟
اکثرا ازم سوال میکنن که “خانم ببخشید! اسم عطرتون چیه؟” حالا فرق نمیکنه زن یا مرد. اکثریت هم از اینکه یه خانم عطر مردونه میزنه متعجب میشن و با ابروی بالا رفته نیگام میکنن. حتی بعضی موقع هام ردمو با بوی این عطره میزنن. تا بحال این اتفاق چندین بار برام پیش اومده.
ترم پیش که روز جمعه برامون فوق العاده گذاشته بودن، اولین نفری بودم که تو کلاس رسیدم. البته عجیب نیست چون همیشه اولین نفر میرسم از بس که زود راه میافتم. همینطور که نشسته بودم تو کلاس و درو بسته بودم و پاهامو رو صندلی جلویی دراز کرده بودم و داشتم کتاب می خوندم و از view لذت میبردم (چون یه جوراب خشگل پام بود)، یهو در باز شد و یکی از بروبکس اومد داخل. تا چشمش به من افتاد بایه دوقی که خیال کردم یه اصل جدید کشف کرده پرسید “وقتی اومدی تو دانشگاه با آسانسور به طبقه دوم رفتی و بعد با پله ها اومدی پایین تو کلاس؟”
منو میگی همچین مونده بودم که این چطوری فهمیده! گفتم آره، اما چطور مگه؟ چیزی از جیبم افتاده؟ یا چیزی جا گذاشتم تو دستشویی بالا؟ گفت “نه! از در دانشگاه که اومدم تو از بس بوی عطرت پر بود فهمیدم که زودتر رسیدی. با آسانسور رفتم طبقه دوم که برم دستشویی هم تو آسانسور هم تو دستشویی بو عطرت پر بود. بعد با پله ها اومدم پایین که بازم بوی عطرت تو راهرو پیچیده بود… تورو خدا اسمشو به منم بگو چیه؟”
حالا همه اینارو گفتم که بدانید و آگاه باشید که اسم این عطر Vision هست!
