نمه نمه
۲-۳ شب پیش داشتم با خودم فکر میکردم حالا که ۲۶ سالم داره میشه، طی یکربع قرن گذشته چیکارا کردم و اصولا چه چیزی!! از آب در اومدم؟ چقدر به اون اهدافی که برای خودم تعیین کرده بودم رسیدم؟ و یا نزدیک شدم؟ چقدر انحراف داشتم؟
اینو اضافه میکنم که هیچ موقع اجازه نمیدم برنامه هایی که دارم، محدودم کنن. برنامه هام رو دارم، اما انعطاف پذیری هم کنارشونه. من چمیدونم طی یک ثانیه دیگه چی پیش میاد که بتونم دقیقا همون برنامم رو اجرا کنم؟!
به هر حال، از اونجایی که آدم بی برنامه ای نیستم پیدا کردن جوابا کار سختی نبود. برای خودم تا ۳۰ سالگی یه سری اهداف رو معین کردم که باید بهشون برسم تا اونموقع. میشه گفت تقریبا الان نصفه راه رسیدم و تا ۴ سال بعدی نصفه دیگه رو باید کامل کنم.
برای بعد از ۳۰ سالگی هم اهداف دیگه ای دارم که خب باید مسیر اونها رو هم نمه نمه طی کنم و همینطور ادامه بدم و بدم تا جایی که دیگه برنامه ریزیش دست من نیست و از اون به بعد رو باید افقی طی کنم! چی میشد اگه برای بعد از زمان افقی شدنمم میتونستم برنامه ریزی داشته باشم؟
اونموقع ها که بچه بودم، همیشه وقتی آدمای ۲۵-۶ ساله رو میدیدم پیش خودم فکر میکردم عجب آدمای بزرگی هستن! یعنی میشه منم یه روز ۲۶ سالم بشه؟… حالا الان که دارم ۲۶ ساله میشم میبینم که نه بابا همچینم چیز خاصی نیست. بالاخره آدم ۲۶-۷-۸… ساله هم میشه و به اون آرزوی بچگی هاش میرسه. اما وقتی ۲۶ ساله یا بیشتر میشه یه آرزوی اصلی داره که عمرا دیگه بهش برسه. اونم آرزوی برگشت به بچگیه.
با اینکه خاطرات بچگیم از ۲-۳ سالگی به بعد همش پره از ترس و دلهره و وحشت و ناراحتی، اما روزای خوبم توش بود که بخوام آرزو کنم بهشون برگردم. فقط خدارو شکر میکنم که بچه شیطونی بودم و تونستم این خاطره های خوب رو برای خودم بسازم، وگرنه که اون سرم صحرا بود.
پ.ن: گویا کاربرد کلمه “نمه نمه” خیلی گسترده تر از این حرفاست! میدونین که؟!
14 پاسخ به “نمه نمه”
جولای 4th, 2010 at 4:17 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 16:17
تولدت پیشاپیش مبارک
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اووووووووه! حالا کو تا شام
ممنون
مال تو هم تا دو سال دیگه پیشاپیش مبارک
جولای 4th, 2010 at 4:18 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 16:18
به به کامنت دونی بازه و منم اول شدم.
خـــــــــــــــــــــــــدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــااااااااااااااااا شکرت!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چون میدونستم ذوق میکنی بازش گذاشتم
جولای 4th, 2010 at 6:20 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 18:20
چند تا نکته
1: اساسا وقتی یه آدمی متولد میشه. توی یه روز متولد میشه. نه یک ماه قبلش
2: اصولا شما یا هر کس دیگه ای که توی یک سالی به دنیا میاد باید سال جاری رو منهای سال تولدش به اضافه 1 بکنه تا سنش بدست بیاد. یعنی شما الان داری 27 ساله میشی. 26 تموم میشه میری تو 27. عین اینکه ایتالیا دقیقه 53:1 گل میخوره میگن دقیقه 57 ایتالیا سوراخ گشت.
3: آقا این داستان که اینقدر میگی شیطونی چیه؟ خب دقیقا هر کسی میتونه شیطون باشه ولی به قول شیخ ابو حمزه به ما چه (گوارا)
4: همینه اینقدر کودک درونت بیش فعاله دیگه. بعد از 47 سال هنوز احساس کودکی میکنی.
5: اصولا ما در این کامنت تفریح کردیم از چزوندن شما
6: البته واضح و مبرهن است که از این کامنت من داری تو پوستت میترکی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
2- من شدیدا معتقدم که اینطور حساب کردنت اشتباهه. تو ماشین حسابم که سال تولدم رو از سالجاری کم کنی، 26 میشه.
4- بازم حساب کتابت اشتباهیه دیگه برادر
5- روزی هم نوبت من میشه که بچزونمت….آی ی ی حالی میده
6- چون جوونی و جویای نام؛ میگم آره!
جولای 4th, 2010 at 6:47 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 18:47
نمه نمه تولدت مبارک …
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
شما هم که خودت مشمول نمه نمه میشی
ممنون
جولای 4th, 2010 at 8:37 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 20:37
برعکس
هیچ حس خاصی به تولدم ندارم
آنقدر این بی میلی شدید است که سعی میکنم تا حد ممکن کسی روز تولدم را نداند و تبریک نگوید و هیــــــــــــــــــــــــــس …. همه چیز در سکوت بگذرد!
فردای تولدم نفس راحتی میکشم که گذشت!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چرا آیا؟؟؟؟؟
مگه روز بدیه؟
جولای 4th, 2010 at 8:38 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 20:38
برنامه ریزی هایم کوتاه مدت شده
به خصوص این روزها
از سه ماه آینده آن طرف تر را نمیبینم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خب چون این مدت درگیری زیاد داشتی.
از این به بعد همه چی خوب میشه
جولای 4th, 2010 at 8:55 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 20:55
عزیزم تولدت مبارک
یادمه 10 -12 سالم بود دلم میخواست 25 سالم بود…
مامانم بهم میگفت 25 ساله میشی ولی هیچ وقت دیگه نمیتونی آرزو کنی که به این سنت برسی… یعنی 10 سالگی…
الان که25 سال و اندی سن دارم این حرف مامانم تو گوشمه… و راستش از سنم میترسم! آبان 26 سالم میشه! خیلی یجوریه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ممنون اما هنوز تفلدم نشده
بیخیال نترس… بترسیم و نترسیم بالاخره جلو میره، پس بهتره که بدون ترس بریم
جولای 4th, 2010 at 9:52 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 21:52
نه نمیگی کامنت دونی رو باز میذاری من یهو بیام اینجا یه چیز خلاف شرع بنویسم بعد همه میخونن؟؟بعد آبروی من بره؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حالا که ننوشتی
بعدش خواهر جان بلاگفا یه سرویسی داره که میتونی کامنتت رو خصوصی بفرستی
جولای 4th, 2010 at 10:02 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 22:2
تا وقتي كوچيكيم ميگم كاش زود بزرگ بشيم
وقتي بزرگ شديم ميگيم كاش كوچيك مونده بوديم
آدميزاد هميشه انگار شاكيه
وقتي 18 سالم بود چه روياهايي براي اين روزها كه نداشتم
و الان به اون روزها رسيدم و روياها فقط رويا موند
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اما اگه بخوایی میشه تا حدی بهشون رسید
جولای 4th, 2010 at 11:20 ب.ظ
یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 23:20
خب سخته من یه کلیک اضافه کنم و یه تیک بزنم واسه کامنت خصوصی!میدونی که من تنبلم خب
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره الان که فکر میکنم میبینم خیلی سخته واقعا
جولای 5th, 2010 at 1:12 ق.ظ
دوشنبه 14 تیر1389 ساعت: 1:12
اونقت حتما میخوین روز تولدتون مانتو ابی رو بپوشین دیگه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دقیقا درست حدس زدین
جولای 5th, 2010 at 12:59 ب.ظ
دوشنبه 14 تیر1389 ساعت: 12:59
روز بدی نیست
من اما هیچ دوستش ندارم
دلم نمیخواد کسی یادآوریش کنه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
!!!
جولای 5th, 2010 at 8:34 ب.ظ
دوشنبه 14 تیر1389 ساعت: 20:34
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : آره مدتیه پیدام نیست … دارم برای جشن تولد خودم کادو گیر میارم !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
کااااادوو؟!
آقا کادو رو بیخیال، دلمون برات تنگ شده
جولای 5th, 2010 at 9:32 ب.ظ
دوشنبه 14 تیر1389 ساعت: 21:32
هزارتاااااااااااااااا بوس برای شما.
راستی یادم رفت بگم من تو گودر هم هستم!!!اما نمیدونم چرا اون موقع گفتم نیستم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
هزاااااارتا هزارتا بوس برای شما هم ایضا!
نچ نچ نچ دروغ گفتی؟
رو دیوارت افشا میکنم