یه بچه کرمو و شیطون
بچه های کلاس قبلیه هنوز تو کلاس بودن و داشتن از استادشون سوال میکردن. جدی جدی داشتم از خجالت میمردم جلوی اون استاده با اینکه نمیشناسمش…همینطور که داشتم به اونا توضیح میدادم و مشغول بودم، یهو گوشام یه چیزی شنیدن که دیگه حالیم نشد دارم چی به اونا میگم و اونا چی میپرسن. فقط اینو میدونم که تا آخر ساعت همش به خودم میگفتم خاک تو سرت کنن که انقدر احمقی و خر. اونموقع که باید یه کاری میکردی هی نشستی و هرهر کرکر خندیدی… خلاصه که کلی آه و فغان و ناله و ای بابا و آره و اینا! حالا باید همه تلاشم رو هفته دیگه بکنم که….
نتیجه اخلاقی: نجنبی خیلی زود دیر میشه!
یکی از بازی های دوران بچگیم وقتی خونه نیاوران بودیم این بود که از کله ظهر تو تابستون، که آقا سگه هم تو لونش بود و داشت از گزما میمرد و به استخونش لیس میزد، میرفتم تو حیاط و یه دبه گنده که مخصوص بازیم بود رو برمیداشتم.
کمین میکشیدم که مگسا بیان نزدیک و بگیرمشون و بندازمشون تو دبه ه. حالا با چه بدبختی اینکارو میکردم و چقدر خون دماغ میشدم بماند. تعدادشون که زیاد میشد تو دبه رو پر آب و مایع ظرفشویی مبکردم و میشستم نگاه میکردم. این پروژه هر روز من تو تابستونا بود. جداهنوزم نمیدونم چرا انقدر بچه دیوونه و کرمویی بودم!
تو خونه خودمون بچه خیلی شیطونی بودم و تقریبا هرچی خراب میشد یا در حالت عادیه خودش نبود می اومدن سراغ من. عین موریونه بودم و هر چی رو تا تهش رو درنمیاوردم و نمیفهمیدم چطوری ساخته شده ول کن نبودم که نبودم. یه جورایی زلزله ۹ ریشتری افقی پیش من هیچ بود. اما خونه بقیه که میرفتم دست به هیچی نمیزدم و با اسباب بازیای خودم مشغول بودم. این بود که همه جا جام بود و همه دوستم داشتن.
14 پاسخ به “یه بچه کرمو و شیطون”
اکتبر 26th, 2009 at 11:06 ب.ظ
دوشنبه 4 آبان1388 ساعت: 23:6
عجب!!!
البته دیگه توی این دوره زمونه شیطنت پسربچهها افتاده گردن دختربچهها…
راستی من فلسفه اون بازی شما را متوجه نشدم میشه بیشتر توضیح دهید؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
والا ما که مال اونموقع بودیم اونطوری بودیم
خودمم نمیدونم چیه فلسفش فقط انقزه میدونم که کرم داشتم کمی تا قسمتی ابری
اکتبر 27th, 2009 at 10:25 ق.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 10:25
الهی
بچه معصوم ما رو ببین
یادم باشه بیام با کله فروت کنم توی یه دبه بیست لیتری پر از کف تا بدونی اون بیچاره ها چی میکشیدن … هنوز هم وقتی یادشون میاد توی قبر دوباره سنگ کوب میکنن !!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اکتبر 27th, 2009 at 10:26 ق.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 10:26
در جواب کامنتتون :
احسان عیوضی مینویسد : به نه خدای کلیسا و مسجد …خدای قلبهای کوچولو رو دعا میکنم که هر چی خیره برات پیش بیاد … آمین ( با نون کشیده )
اکتبر 27th, 2009 at 10:26 ق.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 10:26
واییییییییییییییی
چه قد شر بودی
بیچاره مگسا
دلم سوخت 🙁
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تازه این یه قسمتش بود. بقیش رو بعدا مینویسم
اکتبر 27th, 2009 at 10:27 ق.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 10:27
پریا؟ هک شدی؟ یا اینا که گفتی کار خودت بوده؟
عجـــــــــــــــــــــــــــب
بابا ما ندانسته با شما رفاقت کردیم!
حالا چی شنیدی؟ (آیکون فضول چه شکلیه دقیقا؟)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
صدای من رو با دست نوشته های خودم میشنوید
یه چیزی که…..
اکتبر 27th, 2009 at 11:02 ق.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 11:2
شیطون بودن بچگیهات از سر و وضع الانت تراوش می کنه!
درست نفهمیدم .کی چی گفت؟کی چی شنید؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تورو خدا؟ تازه خیلی سعی میکنم بعضی جاها آروم باشم و کرم نریزم
یکی یه چیزی گفت و من شنیدم و ….
اکتبر 27th, 2009 at 2:42 ب.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 14:42
در جواب کامنتتون :
احسان عیوضی مینویسد : ایتالیایی … جونم !!!! … به پدر خوانده سلام برسونید …
اکتبر 27th, 2009 at 4:04 ب.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 16:4
در جواب کامنتتون :
احسان عیوضی مینویسد : خدا کمک کن بره … سلام هم نمیخواد برسونه … خدایا بره … بره !!!!!
اکتبر 27th, 2009 at 8:35 ب.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 20:35
کم پیدا شدم! چقدر خوب…
خیلی وقته دیر شده………………
گز دوست دارم! "از گزما می مرد!"
فکر می کنید دوستون داشتن!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اتفاقا هم خیلی بده
تازه! تو چند پست قبل یه سوتی گنده داده بودم، وقتی دیدم کسی چیزی نگفته منم صداش رو در نیاوردم دیگه به خود کفایی رسیدم
جدی؟؟؟
اکتبر 27th, 2009 at 10:30 ب.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 22:30
کلا در تمام ادوار زندگیت به قول خودت کرمو بودی….اصلا معلومه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
باز به روم آوردی؟
اکتبر 27th, 2009 at 11:10 ب.ظ
سه شنبه 5 آبان1388 ساعت: 23:10
سلام
موفق و شاد و سربلند باشید
اکتبر 28th, 2009 at 3:19 ق.ظ
چهارشنبه 6 آبان1388 ساعت: 3:19
سلام
تو وبلاگ گوریل فهیم کامنت گذاشته بودی….انقزه…..بروجردی بود؟!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام
نه نیستم. همینطوری تو دهنم هست
اکتبر 28th, 2009 at 9:21 ق.ظ
چهارشنبه 6 آبان1388 ساعت: 9:21
در جواب کامنتتون :
احسان عیوضی مینویسد : اصولا کوچولوها فرشته های بالفعل هستند و خیلی از بزرگترها خرهای به ذات !!!!
اکتبر 28th, 2009 at 1:31 ب.ظ
چهارشنبه 6 آبان1388 ساعت: 13:31
ای پریای عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز
(هـــــــی روزگار)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چی شده؟