پیشنهاد آدامسی
همون همکار دانشجویی که کارامو خیلی راه انداخته بود بهم گفت تو ترم گذشته بازم ممتاز شدم. هم گروه و هم دانشگاه. در نتیجه شامل ۲۰٪ تخفیف معدل میشم. برای پیگیریه کارم رفتم امور دانشجویی پیش همون خانومه که ترم پیشم می خواست بپیچونتم. قدرت خدا، هنوزم تغییری نکرده بود و بازم میگفت نمیشه. یه درخواست نوشتم به رئیس امور دانشجویی و زیرش نوشت “خانم (…) بررسی شود لطفا.”…چند روز دیگه باید پیگیری کنم.
ناباوریه من بیشتر از این هست که تونستم با کمک خدا مقداری از اون راهی که هدفم هست بیام جلو و موفق باشم…خونه که اومدم مدرک رو به مامانم نشون دادم و ازش تشکر کردم و بوسش کردم. بهم گفت “مرسی از تو که نذاشتی وقتت به بطالت بگذره و مایه شرمساریه من باشی.”…این حرف مامانم بیشتر از هزارتا جایزه برام ارزش داره.
خدا جونم تو که همیشه کمکم کردی و هوام رو داشتی، از این به بعدش رو یادت نره ها! هنوز کلی از راه مونده ها! حست میکنم همیشه.
اگر نصف طول وتر دایره رو در مجموع اعداد ۴۵۶، ۷۸۵۲۱ و ۱۵۲۳۶۸۴۵ جمع و سپس به قوه ۱۵۸ در زیج ثلث مربع با توان ۶ اسب بخار ضرب کنیم، نتیجه این میشد که من محاسبه کرده بودم ۲ هفته بعد از اینکه گواهینامه دوستم اومده، گواهینامه من هم میاد، چون ما با فاصله ۲ هفته از همدیگه آزمون دادیم. و اون ۲ هفته دیگه میشد امروز.
ذکر این نکته الزامیست که البته اگر محاسبات من اشتباه در می اومد، دیگه اون بستگی به جریان قرار گرفتن ستاره قطبی در راه شیری و یا احتمالا جهت وزش باد مخالف از ۶ درجه شرقی بود.
از ۵ شنبه به مامانم میگفتم شنبه که من میرم شهریار و نیستم خونه، تا من بیام تو حتما خونه باش که پستچی میاد گواهینامم رو تحویل بگیری. اگرنه که باید بریم پستخونه مرکزیه منطقمون. جوابمو نمیداد اما یه نگاهی بهم میکرد که معنیش میشد “زکی! حالت خیلی خوبه بچه! چی سرجاش و حساب شده بوده که این یکی بخواد باشه؟” و مامان امروز صبح بیرون رفته بود.
دقیقا با همدیگه رسیدیم تو پله ها. ردیف اول رو که اومدم بالا دیدم یه رسید پستی رو پله هاس که نوشته “ما اومدیم نبودین. بعدا بیایین پست خونه منطقه و گواهینامه بچتون رو بگیرین. این دفعه هم به حرفش گوش کنید یه چیزی میگه. دهه!”
نتیجه اخلاقی: به محاسباتم، حتی به اندازه یه چسه هم شک ندارم!
دقت کردین بعضی پیشنهادها، اتفاقات، آدما، حرفا یا خیلی چیزهای دیگه همچین عین آدامس به دل آدم میچسبه؟
دیشب که خوابیدم چند بار هی بیدار شدم. کلا شبا که می خوابم چند بار بیدار میشم و بعد از شناخت موقعیتم دوباره خوابم میبره. البته گاهی هم مجبور میشم سری به دستشویی بزنم و نصفه شبیه کلی فکر کنم و به خودم! یعنی به ذهنم فشار بیارم!
دیشب هر چی بیدار میشدم بیرون از پنجره روز بود و روشن، اما ساعتم رو که نگاه میکردم نصفه شب رو نشون میداد! مونده بودم یعنی خدا نصفه شبی سر کارم گذاشته و سر شوخی برداشته؟ یا من چت زدم؟
صبح که با دوستم میرفتیم هوا هنوز شب بود. جدا به مخیله خودم مشکوک شده بودم! بیرون که اومدم دیدم یه چراغ گازی، از اینایی که ماشالا چراغن ها که نصف شهر رو روشن میکنه سر کوچمون نصب کردن و نور اون بوده که من فکر میکردم هوا روز شده!
امشب که ما اصلا از لامپای تو خونه خودمون استفاده نکردیم، همش نور این چراغه میزد داخل. به فارسی به این میگن “یه سفره پهن کردیم همه دورشیم و هر کی یه لقمه میزنه تا روشن بشه!”
6 پاسخ به “پیشنهاد آدامسی”
اکتبر 25th, 2009 at 12:39 ق.ظ
یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 0:39
مبارکه!!!!!1
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مرررررررررسی
اکتبر 25th, 2009 at 9:45 ق.ظ
یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 9:45
سلام پریا جووونم
یکمی غایب بودم
الان فقط اومدم بگم که همچنان هستم!!!!!
حالا سر فرصت میام اختلاط کنیم مادر!
عجالتا گواهینامه مبارک
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام دوست جونم
مرسی
اکتبر 25th, 2009 at 11:07 ق.ظ
یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 11:7
مبارکه! دعا کن مدرک ما رو هم بدن.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
زودی میدن ایشالا
اکتبر 25th, 2009 at 5:48 ب.ظ
یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 17:48
شیرینی مدرکت کو ؟؟؟؟؟ کیک یزدی های پرهام قبول نیستا ، گفته باشم :دی
تازه باید شیرینی گواهینامه هم بدی…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
باشه، منکه نگفتم نه
اکتبر 25th, 2009 at 6:06 ب.ظ
یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 18:6
ای خواااااااااااااهر
بیا ببین چه بلائی سرم اومده!
بیا وبلاگ این آقای مردی از مترو ببین چه ها بر من رفت!!!
(تبادل تجارب رو پایه ام خواهر)
(بابت اونا(!) هم خیلی مرسی دوست جوونم)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چیا که گذشته بر تو؟
اصلا کی جرات کرده چیا رو بر تو بگذرونه؟
خواهش میکنم
اکتبر 25th, 2009 at 8:01 ب.ظ
یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 20:1
………حرف همچین خاصی ندارم!