غذای تند
تجربه ثابت کرده وقتی می خوام غذایی درست کنم، بی برنامه که باشه نتیجه خیلی خوب از آب درمیاد تا اینکه روی اصول و قواعد پیش برم. اصول و قواعد تو آشپزی دیوونم میکنه. امروز مامان اینا ناهار رفتن سمت لشکرگ (لشگرک؟!) و چون درس داشتم و یه ذره هم همچین حالم خوب نبود موندم تو خونه. به سرم زد یه سوپ برای خودم درست کنم و زیر باد خنک کولر همینطور که دارم میلرزم و عطسه میکنم، سوپرو بخورم. اصولا وقتی مامانم خونه نباشه غذا درست میکنم که هی نیاد غر بزنه و بگه چی بریز، چی نریز.
۳تا پیاز گنده و با ۲ تا سیب زمنی گنده تر رو انداختم تو میکسر و انقزه خوردشون کردم که آش شد. ریختم تو قابلمه. می خواستم گوشت قرمز بریزم اما دیدم خوب نیست و به تیکه های جوجه کباب -که مامانم خوابونده بود تو زعفرون و پیاز و یه سری چیزای دیگه- رضایت دادم. اونارو هم ریختم تو میکسر و خوردشون کردم. بعد دیدم پیازش کمه و دوباره یه دونه پیاز گنده دیگه هم ور داشتم با همون روش قبل آشش کردم و ریختم تو قابلمه.
اینبار نوبت فریزر بود که خودی نشون بده. خیلی دلم می خواست ساقه های پیازچه یا تره فرنگی میریختم تو سوپم اما هر چی گشتم پیدا نکردم. شایدم نداریم. یه بسته سبزی خورد شده که هیچی روش نوشته نشده رو ورداشتم. هر چی بو کردم چیزی حالیم نشد. چون هم بینیم تعطیله هم اینکه سبزی یخ زده که بو نداره! بالاخره اونم ریختم تو قابلمه. یه دونه از این قرصای طعم گوشت مرع هم انداختم.
رفتم سر کابینت و یه بسته سوپ جو آماده مهنام (یا یه همچین اسمی بود) رو ورداشتم و خالی کردم تو قابلمه. یه نصفه قالب کره هم انداختم. ۱۵تا حبه سیر هم با دست ریز کردم و ریختم توش. نعنا و آویشن پودر شده هم اضافه کردم. بعدشم به قول مامانم “شیلنگ رو بستم تو قابلمه” و زیرش رو روشن کردم.
مممممم…! عجب چیزی از آب دراومد. بوی پیاز و سیرش آدم رو دیوونه میکنه. همچین بوش تو خونه پیچیده که نگو. اون سبزی هم که نفهمیدم چی بود فکر میکنم سبزی دلمه بود چون سوپه یه ذره همچینی بگی نگی مزه دلمه گرفته. اما Who cares ؟
وقتی هم که خواستم بخورم آب لیمو ترش تازه (از این لیمو گنده ها) با کلی فلفل قرمز و یه ذره نمک (طوری که از بقل کاسه سوپ یکی گفته باشه نمک) ریختم و خوردم.
مزه غذا هر چی تندتر باشه بیشتر دوست دارم. انقزه غذای تند خوردم که دیگه واقعا دهنم بی حس شده نسبت به تندی. رستوران هندی که میریم بیچارشون میکنم بس که موقع سفارش تاکید میکنم که غذای من رو خیلی تند کنن. اگه خودم تنها باشم و بخوام غذا درست کنم هیچ کس بغیر از خودم نمی تونه بخوره. البته پرهام هم میتونه بخوره، اما بخاطر پدیده مجبوریم تند نکنیم غذارو. مامانمم که کلا معتدله.
خان جون که بدنیا بیاد از همون روز اول عادتش میدم به غذای تند که دردسر نداشته باشیم باهاش.
4 پاسخ به “غذای تند”
می 23rd, 2009 at 11:59 ق.ظ
شنبه 2 خرداد1388 ساعت: 11:59
با عرض سلام و ابراز کلی ندامت و ژشیمانی و این حرفا خدمت خواهر خودمان!
1-خوشا حس بویایی تعطیل شده!
2-این کارا رو نکن دختر!….پس فردا عزا میگیری که خودت رو چه ریختی لاغر کنی!
3-بیچاره خان جون…دلم از همین الآن براش کباب خواست!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام برادر…چه عجب یاد ما کردی…معلومه شماها کجایین؟؟؟
2- آدم مریض نباید سوپ بخوره؟ اینم که همش پیاز بود
3- دلت برای خان جون نسوزه. مامانش به اندازه کافی پدر منو درآورده وقتی کوچیک بودم. حالام نوبت منه
می 23rd, 2009 at 10:55 ب.ظ
شنبه 2 خرداد1388 ساعت: 22:55
خواهر یه کتاب اشپزی بده بیرون
بیچاره خان جون
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلااااااام خوبی خواهر؟
توهم گرفتم بس که 60تاد بار در روز اومدم ببینم اومدی یا نه
سفر خوب بید؟
می 23rd, 2009 at 10:59 ب.ظ
شنبه 2 خرداد1388 ساعت: 22:59
این بالایی کیه برات کامنت گذاشته؟؟!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
یعنی چی کیه؟
خودت و مبینی هستین دیگه
می 24th, 2009 at 4:50 ب.ظ
یکشنبه 3 خرداد1388 ساعت: 16:50
اخه برادر مبین گفته: " هرگونه کامنتی در وبلاگ شما یا دیگران با نام من کاملا ساختگی است….دقت کنید.کاملا ساختگی است."
حالا این خودشه یا ساختگیه؟؟!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه خواهر جان خودشه…نیمرخش برام آشناست]