خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۱۰)
نمیدونم کدوم احمقی این حرف رو انداخته تو دهن مامانم که بجای نقاشی، کاغذ دیواری کنیم. مگه دستم بهش نرسه!!! تیکه بزرگش لوزالمعدش میشه!
اصلا از کاغذ دیواری هیچ خوشم نمیاداا. حس میکنم تو قبرم وقتی یه جا وارد میشم که کاغذ دیواری داره. به جان خودم اگر بخواد خونه رو کاغذ دیواری کنه با همون روشی که بچه بودم و کاغذ دیواریای خونمون رو میکندم، میکنم همشون رو.
امروز با دوستم داشتیم از دانشگاه می اومدیم. تو مترو یکی از خانوما یه چیزی داشت میفروخت و من از دوستم پرسیدم تو از اینا استفاده میکنی؟ این دوست احمق من چنان جوابی داد که همه واگن شنیدن و هرهر به ما خندیدن. از خجالت می خواستم برم تو اتاق راهبر قطار. احمق اصلا کنترل صداش رو نداره وقتی حرف میزنه.
امروز شنیدم یکی از بچه های دانشگاه که ۶ ماهه عقد کرده، داره طلاق میگیره. شوهرش مشکل روانی داره و بیماره. خونواده پسره هم به این نگفته بودن. حالا که گند همه چی دراومده صداشون در اومده که جونت رو بردار و برو. حالا که با زندگیه یه دختر بازی کردن اینو میگن. بیچاره دوستم متولد ۶۸. از ظهر که اینو شنیدم انقدر ناراحت شدم که همش دارم بخدا التماس میکنم که کمکش کنه.
یه چند شبیه همش خوابای عجیب و غریب میبینم که نمی تونم تعبیرشون کنم. امکان نداره خواب ببینم و تعبیر نشه. البته همیشه خداروشکر به خوبی تعبیر شده. اما ربط خوابای این چند شب رو نمیدونم چیه؟
تو خیابون که راه میرم همش حس میکنم یکی داره تعقیبم میکنه و همه جا دنبالمه
4 پاسخ به “خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۱۰)”
آوریل 22nd, 2009 at 10:48 ق.ظ
چهارشنبه 2 اردیبهشت1388 ساعت: 10:48
در ابتدای امر اعتراض خودمون مبنی بر سانسور کردن کامنتمون اعلام میداریم!
1-من رفتار شناسی دارم که جزوه گلچین شده ی دست نویس یکی از دخترا که تازه ریز نوشته،شده 500صفحه!….حرفیه؟!
2-کاغذ دیواری خوشگل زیاده.بگردید خوشگلش رو بخرید!
3-حالا چی می فروخت؟!
4-پارک وی شده؟
5-الآن یک ماهه همش کابوس مابوس می بینم ولی عین خیالم هم نیست.یه شب قاتلم،یه شب پلیس،یه شب فراری….خلاصه داستانیه!
6-مالیخولیا یا احتمالا فوبیا داری!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادر منم دوست ندارم این کارو کنم اما بخدا حوصله ندارم که یه موقع (یک در هزار) مشکلی پیش بیاد. بازم یه عالمه ازت عذر می خوام.
1- خجمش مهم نیست که، مطالبی که توشه مهمه. جزوه ماها انقزه سنگینه که دستگان نتونست هزمش کنه
2- هر طوری باشه دوست ندارم آخه.
3- به تو چه…خواستی بیا تو مترو و خودت ببین
4- نه به شدت پاک وی اما ….
5- از این چیزا که زیاد مکیبینم اما ربطشون نمیتونم بدم.
6- احتمالا. اما خیلی بده بخدا
آوریل 22nd, 2009 at 3:25 ب.ظ
چهارشنبه 2 اردیبهشت1388 ساعت: 15:25
سلام پریا جون…. خوبی… ؟ ببخشید که من نتونستم تو این مدت بیام بهت سر بزنم… از قبله عید که میخواستم برم تبریز کلا کامپیوترم مخش هنگ کرد…. ویروسیه شدید شده بود…. کلی روزم داشتم داداشه التماس میکردم که بیاد درستش کنه…. الان تازه چند روزیه که راه افتاده…. چطوری کلا؟
راستی راجع به کاغذ دیواری من یکی که بیشتر از نقاشی دوست دارم…. ازینکه همش دیوارامون ساده و بی رنگه اصلا خوشم نمیاد ولی انگار هیچ وقت هیچ جا نظر من اهمیتی نداره…. فعلا… بوس
آوریل 25th, 2009 at 9:03 ب.ظ
شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 21:3
من می دونم شما می تونید! فعل خواستن رو صرف کنید (بلد نیستید بنویسم تا صرف کنید)
—
منم موافقم. اگه کاغذ دیواری شد همه رو بکنید. خداییش ….
میگم اگه این کاغذهای جدید باشه خوبه ها!
—
خب اگه منم بپرسم چی می فروخت باید برم مترو؟
—
لطفاَ این قسمت رو نخونید:
ای خاک بر سر خانواده ی پسره. ای جز جیگر..
خوندید که!
—
یوزارسیف در خدمت گذاری حاضر است
بگید تعبیرش کنم!
—
فکر می کنید
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
کاغذ دیواری از هر نوعش که باشه متنفرم کلا
آوریل 30th, 2009 at 7:46 ب.ظ
پنجشنبه 10 اردیبهشت1388 ساعت: 19:46
سلا م عزیزم به طور اتفاقی نوشته هاتو خوندم جالب بود اما خسته شدم .چون دنیای کوچیکی بود امید وارم تا سن ات بالا تر نرفته یه سر به آسمونم بزنی. می دونی که آسمون فقط ماه وخورشید و …. . نیست یه چیزای دیگه که چشم نمی بینه وفقط دل درکشون می کنه.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جان!؟!!!!!!!!!!!!!!!