|
امروز با ۲تا از دوستام که خیلی وقت بود ندیده بودمشون رفتیم خانه هنرمندان. یکیشون رو که دقیقا از پارسال نمایشگاه کتاب، و اون یکی رو از ۲ سال پیش ندیده بودم. خانه هنرمندان هم با اینکه تا خونه ما یه ربع راهه حدودا ۶ ماه بود نرفته بودم. ایوان کافه شاپ خانه هنرمندان رو خیلی دوست دارم، مخصوصا اون دست چپیه.
همه چی دست به دست هم داده بود که یه عصر خوب رو داشته باشم با دوستام. قبل از رفتن رگبار شد، بعد آفتاب، بعد ابری و بعدشم نم نمه بارون بهاری. خونه هم که می اومدم بارون شدید گرفت. کلا همه چی اونطوری بود که دوست دارم.
دیروز زنگ زدم به دوستم -دختره- گوشی رو ورداشته بجای اینکه بگم سلام میگم “علی پس کی میایی؟”…خودمم هنوز نمیدونم علی کیه و برای چی باید می اومده؟!
این روزا شدیدا یه جای خالی رو تو زندگیم حس میکنم. کاش به خوبی پر بشه!!!!
|
+ نوشته شده در ;یکشنبه سی ام فروردین 1388ساعت;10:17 بعد از ظهر; توسط;papary; |;
این پست
در یکشنبه, 19 آوریل 2009 ساعت 10:17 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا.
می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.
|
آوریل 19th, 2009 at 10:22 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 22:22
احیانا اسم اون پسره تیریپ مشکیه علی نیست؟!!!……جای خالی؟!….هییییی خواهر جان!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه تورو خدا…بیخیال اون تیریپ عذا داره بشو
آوریل 19th, 2009 at 10:41 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 22:41
خوب بذار یه بار بیاد جلو آیفونتون رد بشه….شاید شرایطش خوب بودا!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اه اه اه اه اه! انقزه خسیسه که نمیره برای خودش لباس بخره، اونوقت چطوری می خواد بیاد از دم آیفونمون رد بشه؟
آوریل 19th, 2009 at 10:50 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 22:50
ببین تو این زمونه خسیس و کور و کچل و لنگ و لوک و یه وری و اینا،هرکی بود باهاس بگی بیاد محض نمونه هم که شده رد بشه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تورو خدا؟
خوبه مشاور خانواده نشدی!!!!!
آوریل 19th, 2009 at 10:55 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 22:55
هستم!………راستی اشتباه کامنت تو پست قبلی گذاشتی…..بگو خرس سیفید یه وقت ملاقات به این شهروز ننه مرده ما بده!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
پس همه بیچارن!!!!
اشتباهی نبید، خودم اونجا نوشتم.
خرس سیفید به من میگه که به تو بگم، که تو به شهروز بگی (فهمیدی چی شد؟) Baby کی؟ کجا؟
بعدشم میگه که آخی ی ی ی! والده چرا فوت شدن؟
آوریل 19th, 2009 at 11:02 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:2
باغ فردوس 5 بعدازظهر!…….والا یه شب سرد زمستونی….زیر شرشر بارون….ننه شهروز(سر هم بخون!) سر زا رفت……شهرزاد هم زنده نموند(خواهر شهروز که داشت میومد ولی نیومد!)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
یاد اون فیلمه انداختی منو!!!
معمولا اینطوری تراژدیا یه شب سر زمستونی که برف میاد اتفاق میافته ها!
خرس سیفید به من میگه که به تو بگم که تو به شهروز بگی الهی ی ی ی ! دلم براتون کباب ترکی دوست دارین؟
آوریل 19th, 2009 at 11:08 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:8
امروز دوباره دیدمش….خیلی قشنگ بود ولی نه به اندازه خواب زمستانی…….مال ما بارون میاد.چیه؟!حرفیه؟!………شیشلیک رو بیشتر می پسندیم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جدی میگی؟ خوشبحالت!
خواب زمستانی رو یادم نیست. شایدم ندیدم اصلا.
آره برادر حرفیه؟ (با شاخ و شونه) حالا چی میگی؟
خرس سیفید به من میگه که… باشه پس میریم شاندیز تو جردن.
بازم به من میگه که… آقا شهروز میتونن این همه پول میز رو بدن؟
ببین بچم چه به فکر شهروزه!!!
آوریل 19th, 2009 at 11:14 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:14
بگو شهروز تیریپ معرفته…..خونه پرش اینه که ظرف میشوریم دیگه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خرس سیفید به من میگه که… واااااا! آقا شهروز چه چیزا که میگین؟ مگه منو ندیدین که چقزه سیفیدم، کثیف میشم؟ (البته اینا رو با صدای تو دماغی میگه ها)
جدی جدی میدونی کدوم خرس سیفید رو میگم؟
آوریل 19th, 2009 at 11:18 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:18
آره بابا……همون که کلی پشم و هیچی چشم داره دیگه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نه ه ه ه ه ه! اونی که تو میگی اسمش "پو" . اون قهوه ای هستش.اینجا رو باز کن "پو" رو ببین.
http://papary.blogfa.com/post-399.aspx
خرس سیفیدم اینجاس http://papary.blogfa.com/post-406.aspx
آوریل 19th, 2009 at 11:18 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:18
میندازمت تو ماشین لباسشویی!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
وای ی ی ی ! آقا شهروز من بدون شما جایی نمیرم (با تیریپ این دخترا که تو فیلم فارسیای قدیمی بودن چادرشون رو میکشیدن رو سرشون با عشوه حرف میزدن)
آوریل 19th, 2009 at 11:23 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:23
دیده بودمش در کل!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
از این کلمه در کل خیلی خوشت میاد انگار ها!!!!
پس چرا بچم رو با "پو" اشتباه گرفته بودی؟
حالا خوبه اینجا رو نمی تونه بخونه. من براش ترجمه میکنم. وگرنه بچم الان کلی سر خورده شده بود
آوریل 19th, 2009 at 11:25 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:25
اوا خرس سیفید(تیریپ این پسر سوسولا که با یه حرف فرتی شل میشن!)…..راستی بهش بگو دست از جلف بازی برداره…اون قلب گنده رو از رو دلش بکنه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
یعنی چی آقا؟؟؟
اصلا زیادی به دخرت ما گیر بدین "نون و پنیر ارزونیتون، دختر نمیدیم بهتون ها!!!!"
چرا دخالت میکنین تو زندگی مشترک این 2 کبوتر؟ بذارین با هم برن بق بقوشون رو بکنن
آوریل 19th, 2009 at 11:31 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:31
اولا که شهروز رفت لالا(تا دست منو نگیره خوابش نمیبره بچم!)……دوما که من هم باهاشون میرم بق بقو که مبادا شیطون بره تو جلدشون!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مگه شهروز و خرس سیفید سر جهازی می خوان که تو هم باهاشون میری؟
حالا یه بارم که شده بذار اینا شیطون بره زیر جلدشون
آوریل 19th, 2009 at 11:33 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:33
اوا خاک به سرم….مردم چی میگن؟!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
میگن اینا دارن بق بقو میکنن
گیر نده دیگه!
آوریل 19th, 2009 at 11:34 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:34
مبین حان امون ندادی ها …!
منم خانه هنرمندان دلم می خاد ولی …
آوریل 19th, 2009 at 11:36 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:36
من خودم تو این عمر نکبتی یه بار هم بق بقو نکردم اون وقت شهروز بره؟!….عمرا!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مبین خان دوره زمونه اینا تغییر کرده (با چهره یه خانم مسنی که همه موهاش از زمونه سیفید شده و عمری ازش گذشته)
آوریل 19th, 2009 at 11:42 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:42
آره دیگه خواهر…..ما رفتیم به اتفاق شهروز لالا!…..شب به خیر……ای بابا این شهروز کشت ما رو….میگه به خرس سیفید بگو شب به خیر هانی من!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ما هم کم کم بریم کپه بذاریم صب یونی داریم…شب تو هم بخیر
خرس سیفید به من میگه که … nighty night babe!
آوریل 19th, 2009 at 11:59 ب.ظ
یکشنبه 30 فروردین1388 ساعت: 23:59
این خیلی دوست داشتنیه که تو بهاری که سالای قبل از گرماش خفه میشدیم شده یه پا زمستون فرت و فرت بارون میاد
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آوریل 20th, 2009 at 11:41 ق.ظ
دوشنبه 31 فروردین1388 ساعت: 11:41
به به، رسما عاشق شدیا ولی خودت خبر نداری
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جدی؟ خودم چیزی نمیبینما
یعنی من تواناییش رو دارم تا این حد؟؟؟
آوریل 20th, 2009 at 6:56 ب.ظ
دوشنبه 31 فروردین1388 ساعت: 18:56
احیانا جای خالی منو حس نمیکنی؟بیام پرش کنم؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر قربونت من حیفم حسابیا!!!! از دست میرم یموقع