اون روزا

از پریروز که اون اتفاق افتاده، دارم پستهای سال پیشم رو می خونم این دو روزه.

خدا جونم واقعا” شکرت. شکر برای اینکه کمکم کردی تا از اون قضیه به خیری بیرون بیام و یه موقعی کاری دست خودم ندم از شدت ناراحتی…شکرت برای اینکه زمانش رو رسوندی که حرفم رو بزنم و حرفای اون رو هم بشنوم.

واقعا” نمیدونم اگر تو و مامانم نبودین تو اون مدت به من چی میگذشت؟ چی میشدم؟

شکرت که اون روزا تموم شد، وگرنه الان یه دیوونه کامل شده بودم…از این به بعدش چی میشه یعنی؟

+ نوشته شده در ;جمعه پانزدهم شهریور 1387ساعت;2:7 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 5 سپتامبر 2008 ساعت 2:07 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.