بای بای، ما رفتیم
اگر خوبی دیدن ازم تو این مدت، اشتباهی بود، به بزرگواریه خودتون بنده رو عفو ببخشید، یا یه چیزی تو همین مایه ها. اما بدی ها همه از قصد بود و دلم خواست بکنم.
عید به همتون خوش بگذره و تاااا میتونین شیرینی بخورین و با دندون پسته فندقا رو باز کنین…مهمونی هم که میرین تا میتونین بخورین. اگر جا نداشتین بریزین تو جیابتون بیارین خونه شب بخورین… مهمون هم که میاد خونتون انقدر بکشینش به حرف که کمتر بخوره و بیشتر شیرینی آجیلا بمونه برای خودتون. البته دیگه نیازی نیست تاکید کنم که سوالهای کوتاه بپرسین با جوابای بلند…سعی کنید زمان دید و بازدید هاتون رو نزدیک زمان شام و ناهار بندازین تا خونه فک و فامیل هی چتر شین. اما اگه کسی خواست بیاد خونتون سعی کنید طوری زمان بندی کنین که قبل از شام یا ناهار بیاد و زودم بره. مگه چقدر آدم باید یه نفرو ببینه؟ ۱۰دقیقه هم کافیه، مهم نفس عمله…لطفا” برای یه بارم تو زندگیتون شده، مسواک زدن رو بیخیال بشین. این سال نوییه خیرتون به دندونپزشکا هم برسه… تازه دهنتونم که بو بده کمتر کسی میاد باهاتون روبوسی کنه و کمتر تف مالی میشین. وای که چقدر از این بوس کردنا و تف مالی شدنا بدم میاد. منکه معمولا” دم عید سرماخوردگیم عود میکنه و تا ۱۳ بدر همینطور مریضم یه سره.
بعد از عیدم که به لطف بچه دماغوهای فک و فامیل و درو همساده، آدم کللی بدهی بالا میاره. به روی خودتم که نیاری مگه میذارن. میان تو چشات زل میزنن و هی خودشونو بهت میمالن و میگن: خاله ه ه(آب دماغشم از اونور آویزونه)، پولامو ببین چقدر زیاده! حالا چهار تا ۲۰ تومنی بابای خسیسشون برای از سر باز کنی بهشون داده خیال میکنن چهارتا پول کلیه… از اون بدترم که قبض موبایله که آخر فروردین عین بختک یهو میاد در خونه آدم رو مثل اون شتره میزنه.
خلاصه که این حرفای آخر من بود…خواه تو گوش گیر، نمی خوایی هم مجبوری که بخوایی…بای بای ما رفتیم.
یک پاسخ به “بای بای، ما رفتیم”
مارس 19th, 2008 at 9:58 ب.ظ
چهارشنبه 29 اسفند1386 ساعت: 21:58
sale no mobarak
ba arezuye shadi va salamaty baraye to duste aziz,dar sale jadid