بیچاره پام
… … … … … … … … … … … … … … … …
محض احتیاط دور و برم رو یه نگاهی انداختم که یه موقع مامانم نیاد تو اتاق یهویی…اگر به مامانم بگم که پام دوباره انگار یه طوریش شده دیگه بیچارم میکنه و مجبورم میکنه برم پیش فرشاد جون(فامیلیه دکترم فرشاد هست)…همین دوماه پیش که رفتم این گچ آخریه رو باز کنم بهم اخطار کاملا” جدی داد که: “اگر یه بار دیگه اینورا پیدات بشه و بلایی سر این پای بیچاره آورده باشی،بی برو برگرد هیچ کاری جز عمل نمیشه کرد”…و از اونجایی هم که من – دور از جونه سگ – مثل سگ ترسو هستم این قضیه رو به مامانم نمیگم تا یه موقع باد به گوش فرشاد جون نرسونه و …اما خودمونیم حالا،مامانم هم که این ورا نیست الان،پام دوباره ورم کرده…وقتی هم می خوام جلوی مامانم راه برم خیلی به خودم فشار میارم که لنگ نزنم…کلی هم درد داره…کاریش هم نکردم جز اینکه چند باری روش دویدم و یه چند باری هم بارای سنگین ورداشتم..همینا فقط
2 پاسخ به “بیچاره پام”
فوریه 25th, 2008 at 1:42 ق.ظ
دوشنبه 6 اسفند1386 ساعت: 1:42
salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 8 final Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam
khosh hal shodam
behshad
bye
فوریه 25th, 2008 at 10:32 ق.ظ
دوشنبه 6 اسفند1386 ساعت: 10:32
سلام
بچه جون نمیتونی آروم بشینی. حتما باید مامانت بالا سرت باشه که ورجه ورجه نکنی؟!
خجالت نمیکشی با پاهای وصله پینه شده هی بالا پایین میپری. آروم بشین دیگه والا به مامانت خبر میدما!!!