گلاب به روتون…دلتون نخوادش



ساعت یک ربع به ۷ بیدار شدم که کارهامو بکنم و برم دانشگاه دیدم اصلا” نمیتونم. انگار توی دلم ماهی انداخته بودن و هی اینور و اون ور میرفتش.به دوستم زنگ زدم که به استاد بگو فلانی مریضه و نمیادش. خوابیدم تااااااا ۹ . بیدار شدم و کارهامو کردم و رفتم. از اونجایی که به قول دوستم من مایه ننگ دانشجوهای دیگه هستم
، و از اونجاتری که میترسیدم اگر نرم سر کلاسا و برای هر یه کلاس که غیبت داشته باشم، ۲ نمره مفت و مجانی رو در آخر ترم از دست میدم به اجبار پاشدم و رفتم. اما اگر یه میت رو میذاشتی کنار دست من ، اون از من زنده تر بودش
.
تا عصری که بیام خونه فقط هی آب خوردم…هی آب خوردم…هی آب خوردم.نمیدونم این همه آب کجا رفتش که یه ذره هم ……دلت نخواد یه سردردیم گرفتم که حد نداشتش. ۳ ساعتی که از دانشگاه تا خونه تو راه بودم واقعا” جون کندم.جون کندن به معنای واقعی ها. وقتی هم رسیدم با اینکه خواهرم و شوهرش اومده بودن اصلا” نمیتونستم بشینم و رفتم خوابیدم تاااااااا حدودهای ۱۲:۳۰. الانم که بیدارم (۳:۰۴ صبح) یه ذره سر دردم بهتره.
کلا” امروز ، روز خیلی بدی رو داشتم.بازم خداروشکر
یک پاسخ به “گلاب به روتون…دلتون نخوادش”

اکتبر 13th, 2007 at 5:46 ب.ظ
شنبه 21 مهر1386 ساعت: 17:46
سلام
با تبادل لینک موافقی؟
منم چلچراغ میخونم اما از وقتی که دیگه ساندویچش بر داشته شده و یاسمن دیگه نمینویسه زیاد دیگه برام جالب نیست اما خدا رو شکر ژوله برگشته تا حداقل یکم از خاله زنک بازیای شرمین نادری کم کنه تو چلچراغ!