آرشیو برای دسته ی ’شعر و آهنگ’

بهار

همیشه 31 خرداد که میشه ته دلم یه طوری میشه. دقیقا متضاد همون حسیه که تو روزای آخر اسفند دارم.

روزای آخر اسفند حس یه بچه رو دارم که بهش قول دادن آخر هفته میبرنش شهربازی و کلی ذوق داره تا اونروز و تا آخر هفته بشه کلی ثانیه شماری میکنه. اما روز آخر بهار حس همون بچه رو دارم وقتی از شهربازی داره برمیگرده و تو صندلی پشت ماشین نشسته و در حالی که دستاش رو خم کرده زیر چونش و از شیشه پشت داره ماشینای عقبی رو نگاه میکنه، و تو دلش داره به خدا میگه زودتر یکهفته دیگه بگذره و دوباره بیاد شهربازی.

بهارو دوست دارم چون بارون دوست داشتنی داره که دیوونه راه رفتن زیرش هستم، با بوی خاک نم خورده ش، با هوای خنکی که دوست دارم لباس کم بپوشم و یخ کنم. خیالی هم نیست اگر مریض بشم که هیچ موقع هم نمیشم.

بهار امسال یه طور دیگه بود برام. پر از حسای درهم و برهم. هم حسا و ثانیه های خوب توش بود، هم حسا و ثانیه های بد. سر بسر بودن باهم تقریبا. نمی تونم بگم کدوماش بیشتر بود و کدوما کمتر. اما از اونجایی که دوست ندارم غر بزنم و سعی میکنم همیشه بدیا رو نادیده بگیرم تا خوبیا به دلم بیشتر مزه بده، پس میگم خوبیاش بیشتر بود. تو هم قول بده بازم زود بیایی، زودتر از اونی که فکرشو کنم.

بهار، مارتیک

+ نوشته شده در ;دوشنبه سی و یکم خرداد 1389ساعت;1:14 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 21 ژوئن 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 11 نظر

دل بود کاه

غم بود کوه، دل بود کاه

آتش عشق درد جانکاه

بس نهاده عشقت به دوش دلم بار

ترسم از غمت جان سپارم به یکبار…

سالار عقیلی، سبکبار، آلبوم مایه ی ناز (+)

پ.ن: هیچ موقع حس اون شب تیرماه رو فراموش نمیکنم!


وقتی عشق بخواد بیاد، همچین میاد میشینه تو دلت آدم که آدم خودشم حالیش نمیشه. فقط یه روز یهو چشماش رو که باز میکنه میبینه تو دلش یه حس جدید اومده که روش هیچ تاریخ ورود و خروجی نداره. اگر عشقش واقعی باشه هیچ موقع از دلش نمیره و همونجا میمونه و کم کم میشه مالک اون قسمت از دل آدم. دیگه مستاجر نیست. حتی بعد از مرگم بازم باهاشه.

درست عین این آدمایی که سالهای ساله تو یه محل ساکن هستن و حتی اگرم خونشون رو شهرداری بخواد بکوبه، بازم حاضر نیستن از اون محل یه جای دیگه برن. به هر آب و آتیشی خودشون رو میزنن تا پول جور کنن و بازم یه قطعه زمین تو همون محل بخرن. ممکنه برای یه مدتی از اون محل برن یه محل دیگه و خونه اجاره کنن، اما موقتیه، دوباره برمیگردن تو همون محل قدیم و دوباره میشن همون “ساکنای قدیم محله”.

یه موقع هایی میشه که آدم روزی صدبار با بلکم بیشتر به خودش لعنت میفرسته و قول میده هرطوری شده حتما این مالک رو بیرون کنه، محلش نذاره تا کم کم خودش بره و دیگه هم راهش نده. کم محلیش میکنه و اونم میره. اما کافیه یه جرقه زده بشه تا باز یادش بی افته و دلش براش تنگ بشه و یادش کنه. اونموقع هست که میبینه نرفته و فقط این مدت خودش رو یه گوشه کناری اون ته مه های دل آدم قایم کرده بوده که جلو چشم نباشه فقط. این جرقه ها همون خاطره های آدم هستن.

یه روزایی ازش متنفر میشه، اما در عین حال دوستشم داره. اصلا از اینکه سنگینی بودنش رو تو دلش حس کنه لذت میبره اما همزمان پسش هم میزنه. درگیره با خودش. هی با خودش میگه حیف من که … ای کاش… و هی این حیف گفتن ها و ای کاش گفتن ها ادامه داره. اما یه ذره که میگذره از گفته هاش پشیمون میشه و حاضر نیست مالک رو آواره کنه. بیشتر دوستش داره حالا.

یه روزی میشه که خود مالکه -حالا به هر دلیلی- میذاره و میره. اما هیچ چیزیش رو با خودش نمیبره و همه رو بجا میذاره. چیزایی که بجا میمونن همون خاطراتن. دقیقا مثه این همسایه هایی که خونه زندگیشون رو میذارن میرن خارج. هر روز که از جلو در خونشون رد میشه یادشون میکنه و یه آهی هم میکشه و جاشون رو خالی میکنه تو دلش. خاطره هایی که دیروز رو باهاشون زندگی کرده و امروز تو ذهنش مرور میشن و فردا هم دوباره همینطورن. هی مرور میشن و هی جلوی چشم آدم میان و میرن.

خاطره ها عین ثمره های زندگی مالکه هستن. مالکه میاد تو محله و یه چند صباحی که میگذره و بچه هاش بزرگ میشن و سرو سامون میگیرن، برای اینکه زیاد از اصل و نصبشون دور نباشن میرن یه دوتا کوچه بالاتر خونه میگیرن و ساکن میشن.

کم کم طوری میشه که دوست داره فقط خود مالک رو نگه داره و بچه هاشو بیرون کنه. اما هر کاری کنه نمی تونه اینارو از هم جدا کنه. بدون هم اومدن، اما جدا نمیشن از هم. مگه میشه عشق رو بخوایی و خاطره هاش رو نه؟ مگه میشه خاطره هارو بخوایی و عشقی که تو دلته رو پس بزنی؟ اگر میشد که پس چرا با رفتن به جایی، با خوندن یه متن یا یه دستخط، با شنیدن یه حرف یا کلمه یا حتی یه آهنگ، مالکه تق تق میزنه به در خونش و اعلام میکنه که من هنوز اینجام ها!؟

و چه روزایی رو که این مالک و بچه هاش به یاد آدم نمیارن! گاهی این خاصیت آدما خوبه و تو دل آدم یه شوری بپا میکنه. اما گاهی هم نه، همچین میزنه دل آدم رو داغون میکنه که تا عمر داره یادش نره.

کاش همه مالک ها و بچه هاشون خونه ویرون کن نباشن!

+ نوشته شده در ;چهارشنبه بیست و ششم خرداد 1389ساعت;12:35 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 16 ژوئن 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 31 نظر

برس به داد دل عاشق ما جوون ها!

دیشب قبل از اینکه بخوابم یهو و بی دلیل یاد کنسرت اندی افتادم و خیلی یهویی تر یاد آهنگ “خدای آسمون ها” که اندی، شهرام معصومیان، سپیده، مایکل و آراز با هم خوندن، افتادم. فورا ویدیوش رو دیدم و با مامانم دوتایی کلی خاطره ترکوندیم!

یکی از آهنگ هاییه که خیلی دوست دارم (با تاکید روی خیلی). می خواستم ویدیو عید رو آپلود کنم، اما وقتی صدای ضایع خودم رو شنیدم که عین کلاغی که صداش گرفته و مجبوره غارغار کنه، دارم می خونم، بیخیال شدم. در اصل بهتون رحم کردم!… انقدر جیغ و داد زده بودم که صدام به کلی تغییر کرده بود. چه اصراری بود که حالا بخونم منم نمیدونم والا؟! اندی گفت “بچه های ایران! همه با هم بخونیم”، چرا آخه جدی گرفتم؟! 

علی الحال (این کلمه رو دوست دارم)، گشتم تو اینترنت و ویدیو و موزیک هارو پیدا کردم تا شماها هم حالشو ببرین عین من. شعرش رو هم به تقلید از مسیحا نوشتم. جاهایی که Bold شده، بیشتر دوس دارم.

یادش بخیر! کوچیک که بودم (من و کودکم) هر شب قبل از خواب ورژن اندی و کوروس رو در حالی که تو بغل خواهرم میچپیدم، دو تایی گوش میکردیم و از اونطرفم داد مامانم هوا بود که “بخواااااابین بابا!”…

—————————

ویدیو که کنار استخر نمایشگاه های تهران اجرا شده…(نیاز به فیل! و سگ آبی داره!)

طوفان- Original- لینک

طوفان- Remixلینک

اندی و کوروس- لینک

Club Mix – Barobax- لینک

شعر: جهانبخش پازوکی

خدای آسمون ها

خدای کهکشون ها

برس به داد دل عاشق ما جوون ها

دستا بیگانه، قلبا تو خالی

حرفا دروغ، عشقا پوشالی

دوست دارم ها فقط یه حرفه

عمرش قده یه گوله برفه

خدای آسمون ها

خدای کهکشون ها

برس به داد دل عاشق ما جوون ها

هر کسی توی دنیا صبح که شد

به شوق یه عشقی از خواب پا میشه

اما عشقی که امروز تا فردا

تو قلبا بمونه پیدا نمیشه

خدای آسمون ها

خدای کهکشون ها

برس به داد دل عاشق ما جوون ها…

+ نوشته شده در ;چهارشنبه پنجم خرداد 1389ساعت;1:33 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 26 می 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 20 نظر