کنار ریل قطار

چهارشنبه 12 آبان مامانم اینا مشهد رفتن. من چون کلاس داشتم و ازین حرفا نرفتم و موندم. حرکتشون 19:50 با قطار نمی دونم چی چی بود. یه روز بارونی و پر از ترافیک بود. همون هفته ای که چند روز پشت سر هم بارون اومد.

چهارشنبه ها تا ساعت 8:15 شب کلاس دارم. کلاس آخریم از 5 – 5:15 شروع میشه و اکثرا بدون آنتراک ادامه داره تا خود 8:15 شب. به محض اینکه کلاس تموم میشه، من در نقش جنازه ایفای نقش می کنم! همون روز قبل از اینکه کلاس شروع بشه با مامانم حرف زدم و قرار شد کلاسم که تموم شد خودم بهشون زنگ بزنم و باهاشون حرف بزنم.

8:25 دقیقه بود که تو تاکسی بودم و زنگ زدم بهشون. تا شماره رو بگیرم داشتم به این فکر می کردم که الان اینا راه افتادن و تو کوپه هستن و لابد هنوز دارن وسایلشون رو جابجا می کنن، یا اینکه یه چایی ریختن و منتظرن تا چاییشون خنک بشه و بخورن و دارن در مورد اینکه شب کی بره بالا بخوابه و کی پایین بخوابه رای گیری! می کنن، یا اینکه مهماندار قطار اومده دم در کوپه و مثلا داره سوال می کنه چیزی نیاز دارن یا نه؟ یا خواهرم رفته از مهمانداره خواهش می کنه غذای پانیا رو بذاره تو یخچالشون تا خراب نشه. تک تکشون رو تصور می کردم که الان دارن چی کار می کنن و … یهو بوق خورد و مامان گوشی رو برداشت.

من: سلام . همگی خوبین؟ جاتون راحته؟ (البته اگه تو تاکسی نبودم می گفتم شلام مامانی. خوف بیدی؟…)

مامان: سلام. مرسی. خوبیم همه. تو قطار نیستیم…

من: وااا! برای چی؟ مگه تاخیر دارین؟

مامان: نخیر! تاخیر نداشت. ما جا موندیم از قطار. الان تو یه سمندیم که مارو برسونه سمنان و ازونجا سوار بشیم اگه موقع توقف قطار تو سمنان برسیم.

من: (بعد از اینکه یه خنده کردم) خیلی بامزه بود شوخیت! آره الان شماها از قطار جا موندین و با چمدوناتون دارین دنبال قطار میدویین! لابد می خوایی اینو بگی دیگه! (و همزمان این فیلم های وسترن اومد تو ذهنم که یه عده با اسب کنار ریل قطار پیتیکو پیتیکو کنان دارن دنبال قطار می کنن و پشت سرشونم یه عالمه گرد و خاک بلند شده! یکیشون موفق میشه بپره رو سقف قطار، اما همون موقع قطار وارد یه تونل میشه! :D)

مامان: شوخی چیه؟ دارم بهت می گم ما جا موندیم از قطار (با تاکید زیاد اینو گفت). خاله ت و پرهام رسیدن دم قطار، اما ما تا اومدیم پایین حرکت کرد و راه افتاد رفت. الان یه ماشین گرفتیم که…

دیگه واقعا نمی شنیدم مامانم چی داره می گه! یعنی هنوز باورم نمیشد که اینا جا مونده باشن از قطار. اولین بار بود که یه همچین چیزی پیش می اومد برامون!!

زیاد نخوام کشش بدم، با اون راننده ای که رفتن، بالاخره حدودای 11 رسوندتشون سمنان و سوار شدن. اما خدا می دونه تا برسن من چی کشیدم اینجا و چه حالی داشتم. خودشون هم که بدتر از من. تقریبا هر نیم ساعت یه بار باهاشون تماس می گرفتم که ببینم کجان و چی شده!

به هر کسی می گفتم مامان اینا جا موندن از قطار خیال می کرد دارم شوخی می کنم! بعداز یکی دوبار قسم و آیه خوردن تازه باورشون می شد! 😀

پ.ن: یه تغییراتی تو صفحه اصلی ایجاد کردم! اگر گفتین چیه؟ 😉

این پست در جمعه, 26 نوامبر 2010 ساعت 9:12 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي پپري. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

9 پاسخ به “کنار ریل قطار”

  1. معمار بیکار گفته :

    مو خودُم قبلا تو جریان بودُم 😀
    الان تو فکر کن من مونا هستم(منظورم اینه که با لحن مونا بخون )
    ————————–
    لابد دستات رو هم گذاشتی ….! 😀

  2. معمار بیکار گفته :

    اون که آره بابا الان بایدم دستامو بذارم 😀
    ————————–
    تا آخر این هفته اگه برزو باشی، عذرت موجه هست. اما بعدش به هیچ عنوان!!! 😉

  3. معمار بیکار گفته :

    من که تغییری ندیدم هرچی هم دقت کردم متوجه نشدم احتمالا اونقدر ریزه و جزیی هست که من نمیتونم پیداش کنم
    ————————–
    از شما بعیده جدا خواهرم!!!
    دقت کن… تو می تونی!

  4. مهرداد گفته :

    پريا داشتم اون صحنه ي فيلم وسترن رو توي ذهنم تجسم ميكردم
    سوار اسب شده بودم و پريدم روي سقف قطار و آهنگ فيلم وسترني هم توي ذهنم بود
    در واقع من قهرمان فيلم بود
    من يهو به تونل رسيدم و … آخخخخخ سرم ! خيلي نامردي 😀

    اون قسمت جستچويي كه اضافه كردي قسمت جديد سايتت نيست؟ همون search
    ————————–

    :)))))
    اونو فکر می کنم یکی دو ماه بعد از اینکه اینجا اومدم اضافه ش کردم.
    دقت کن!!!

  5. معمار بیکار گفته :

    قبلا یه ستون بود که لینکات توش بود یه ستون هم بود که مال بلاگرولینگ بود لینک دوستات رو برداشتی ولی امروزی ها همچنان سر جاشونه!
    این برداشت منه!!!
    ————————–
    این یه قسمت از تغییرات هست.
    یه کار دیگه هم کردم 😀

  6. 1zanzalil گفته :

    شكل آيكون فيد خوراك خوان رو تغيير دادي؟…حالا اگه گفتي من چه كردم تو وبلاگم؟!
    ————————–
    اووووووه! اونکه از اول همینطوری بود
    بیشتر دقت کنید چی کار کردم
    افاضات صبح گاهی رو اضافه کردین

  7. سحر گفته :

    انگار خطش عوض شده نه؟
    فونت ها؟
    ————————–
    نه. اصلا به فونت ها کاری نداشتم

  8. 1zanzalil گفته :

    فهميدم…لينك دوستان رو حذف كردي و فقط امروزي ها رو گذاشتي….در واقع از دوباره كاري پرهيز نمودي!!! يوهاهاهاها فهميدم!
    ————————–
    قبول نیست، چون شما یه بار دیگه هم نوشته بودین جواب رو و تقریبا نصفه نیمه بود… در نتیجه جایزه بی جایزه 😀

  9. مسيحا گفته :

    خداييش خوب نميشه باور كرد
    يكي به قطار نرسيده باشه
    بعدش با سمند بيافته دنبال قطار
    :دي
    ————————–
    حالا که شده بود و رسیدن 😉