من و تو، درخت و دشت
دلم می خواد برم یه جایی که سبزه همش. مثه یه دشت. مثه اون دشتی که قبل از شیرازه و همش پر از درختای گنده و پیر، پر از گیاه های بلند بلنده.
برم تو این دشته و یه درخت گنده و پیر رو انتخاب کنم. دستامو تا جایی که جا داره باز کنم و درخته رو بغلش کنم… بعد بشینم رو زمین و تکیه بدم به درخته و پاهامو از تو کفشم در بیارم و دراز کنم و از سایه درخته لذت ببرم. یه باد خنک و ملایم هم بیاد. صدای گنجشک هایی که بالای سرم رو شاخه ها نشستن با صدای آب برکه ای که چند قدمیمه قاطی بشه و بهترین آهنگ دنیارو بشنوم. دو تا پروانه که دنبال هم میکنن هر از گاهی از جلوم رد بشن و منم هی از این بترسم که الان میشینن رو صورتم و قلقلکم میاد. یه مورچه هم رو زمین داره یه دونه رو با خودش میکشه و میبره.
بعد کم کم خسته بشم و همینطور که به درخته تکیه دادم، یواش یواش سر بخورم پایین و دراز بکشم. دستامو بذارم زیر سرمو و زل بزنم به آسمون و پرنده هارو نگاه کنم که دنبال هم میکنن تو آسمون و بازیشون گرفته. ابرها با حرکت باد تغییر میکنن و هوس کنم ابر بازی کنم. حدس بزنم الان ابرها شبیه چی شدن؟!… بعد کم کم خورشید حرکت کنه و از لای شاخه های درخته آفتاب بزنه تو چشمم و یه دستمو بذارم رو صورتم و اون یکی هم هنوز زیر سرم.
از خنکی و تمیزی هوا و گرمای ملایم خورشید کم کم خوابم ببره و خواب ببینم. خواب ببینم که رفتم تو یه دشت. خواب ببینم تو از اون دور داری میایی و هی نزدیک و نزدیکتر میشی و اون خنده دوست داشتنیت هم رو لبت ِ … از ذوقم از خواب بپرم و ببینم بالای سرم نشستی و با چشمای همیشه خندونت داری نگاهم میکنی. با یه دست موهامو نوازش میکنی و یه دست دیگت رو گرفتی جلوی چشمام که نور تو چشمام نخوره. سرتو میاری پایین و آروم دم گوشم میگی “…
جولای 19th, 2010 at 8:15 ق.ظ
خيلي قشنگ بود …
منم دلم همچين جائي رو ميخواد …
————————
ممنون
🙂
جولای 19th, 2010 at 9:00 ق.ظ
چه تصورات قشنگي …
————————
ممنون
جولای 19th, 2010 at 9:01 ق.ظ
راستي ياد شعر سهراب افتادم
و خدايي كه در اين نزديكي است
لاي آن شب بوها …
————————
“هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است،
عشق زمین مال من است”
جولای 19th, 2010 at 9:07 ق.ظ
آخ که منم دلم اینا رو میخواد
فقط بی زحمت چشماش سیاه باشه
————————
تو هم که کشتی مارو با این چشمون سیاه 😀
حالا نمیشه چشم عسلی، عین سوسن خانوم باشه؟ 😀
جولای 19th, 2010 at 9:16 ق.ظ
نه چشم عسلی دوتا داریم خونمون….
چشم سیاه میخوام که وقتی نگاه میکنی تو چشاش بگی چشاش سگ داره!!!
————————
چشمای قهوه ای خودم رو وقتی سگ دار میشه باید ببینی!
جولای 19th, 2010 at 9:25 ق.ظ
و ایضا چشمای قهوه ایه خودم رو!!!
این است اقتدار امردادی ها!!
البته خرداد هم بود اشکالی نداره… 😀
————————
خرداد نه تورو خدا 😉
جولای 19th, 2010 at 12:50 ب.ظ
چقدر فضائی که ترسیم کردی منو یاد ماداگاسکار میندازه!!!
————————
:))))))))))))
جولای 19th, 2010 at 7:36 ب.ظ
دختری خوبی
قشنگ و عالی بود
الهی خوشبخت شی
————————
سلام بابا جون
چقدر خوشحال شدم بهم سر زدین 🙂
ممنونم خوبم، شکر خدا.
خیلی ممنون…واقعا ممنون (گل)
جولای 19th, 2010 at 9:11 ب.ظ
خواهر چه لطیف شدی :دی
آدم دلش اینجایی رو که گفتی میخواد مخصوصا تو این گرما
راستی خواهر اینجا خیلی خوبه ها دست دوستات درد نکنه 🙂
————————-
نگفتم بهت تغییر اسم دادم به لطیفه؟ 😀
واقعا دستشون درد نکنه 🙂
جولای 23rd, 2010 at 11:34 ق.ظ
دلم خواست ! آرامش داشت خیلی این پست …
اولش رو که خوندم نمی دونم چرا یاد داستان درخت بخشنده شل سیلور استاین افتادم .
————————–
🙂
نخوندم این داستان رو، اما میگیرمش
منم دوست دارم این پستم رو… تصورش حتی برام شیرینه