خسته شدم، پس غر میزنم!
بعد از اینکه صنعتی تموم شد تا 1 یه مقداری از چکنویس هامو پاکنویس کردم و بعد رفتم بوفه یه نسکافه با کولوچه -بعنوان ناهار- بخورم تا تصمیم بگیرم باقی زمانم رو چی کار کنم!
طبق معمول همیشه که از 12 تا 1 تو بوفه قسمت دخترا سوزن بندازی پایین نمیاد، شلوغ بود. قسمت پسرا شاید 10-12 نفر نشسته بودن. مدل بوفه این ساختمون اینطوریه که یه سالن بزرگه که بینش یه نیمچه دیوار کشیدن که مثلا “مردا اینور، زنها اونور” باشن! اما همه از تو قسمت همدیگه رد میشن و میرن میان. در اصل اون دیواره یه چیز تو مایه های کلاه شرعیه و اگر اون دیواره نباشه هممون تو آتیشای جهنم جززغاله میشیم! شوخی نیستا، جزغاله میشیم!!
یه آب جوش (نسکافه رو خودم دارم) و کولوچه گرفتم و همینطوری وایسادم! صندلی و میز خالی نبود. یه ذره که گذشت چنتا دختر پاشدن برن و منم رفتم صندلیشون رو آوردم اینجایی که خودم وایساده بودم، و نشستم. دوتا دختر چادری هم همونجایی که من نشسته بودم، نشسته بودن و داشتن ناهارشون رو می خوردن.
لیوانم رو برده بودم نزدیک دهنم و می خواستم قلپ اول رو بخورم که دیدم فاطی کماندو -همون خانم حراستی دانشگاه- سر رسید و یه چیز داره میگه! چون صدا زیاد بود نفهمیدم چی میگه و بهش لبخند زدم و یه خسته نباشید گفتم… دیدم دوباره داره یه چیز میگه و اون دوتا دخترا هم دارن نگاهش میکنن! بهش گفتم ببخشید! صداتون یواشه متوجه نمیشم چی دارین میگین، میشه یه بار دیگه تکرار کنین؟
فاطی: دارم میگم از اینجا بلند بشین برین اونور بشینین. اینجا روبروی جاییه که پسرا نشستن! این صندلیا رو هم بدین ببرم تو قسمت پسرا که بتونن بشینن! چرا آوردینش اینور؟
من: خب نشسته باشن، مگه به همدیگه کاری داریم؟ من که دارم کار خودمو میکنم و این دوتا هم دارن ناهارشونو می خورن، اونا هم که سرشون به کار خودشون گرمه! پس کسی به کسی کار نداره. صندلیرو همین چند دقیقه پیش از یک دختره که رفت گرفتم.
فاطی: اشتباه میکنی! صندلی مال اونوره! اونا وایسادن سر پا، اونوقت شماها اینجا نشستین! پاشو خانومم، پاشو! حرف اضافه هم نزن دیگه! برو اونور بشین!
لحن حرف زدنش خیلی بهم بر خورد!
دخترا: راست میگه، صندلی رو الان آوردش اینجا… اصلا مشکلتون چیه؟ مشکلتون اینه که پسرا اونورن و ممکنه ماهارو ببینن، یا اینکه دلتون سوخته براشون که صندلی ندارن؟ بهشون بگین بیان بالا بشینن تو اتاق شما زیر کولر. اینطوری هم صندلی راحت دادین بهشون هم خنک میشن…
من: (یه ذره لحنم رو تندتر کردم) اشتباه نمیکنم! یه صندلی هم ارزش نداره که بخوام براش دروغ بگم! من از اینی که پسرا اونورن اصلا و ابدا ناراحت نیستم. نه من به اونا کار دارم نه اونا به من. همینجا میشینم و از جامم بلند نمیشم تا کارم تموم بشه. مشکلی دارین شما؟
یه چپ چپم نگام کرد و بعد رفت سر یکی از میزها و به اونا شروع کرد به گیر دادن. البته اونا هم خیلی ساکت نموندن و از خجالتش حسابی دراومدن!
دیوانن بخدا!
—————————
تو خیابون عین مورو ملخ ریختن و عین چی! دارن گیر میدن. “ف” میگه حتی برای لاک ناخن هم جریمه نقدی تعیین کردن و رنگ لاک تو 150 هزار تومن جریمشه. با پسرم که بیرون باشی دیگه بدتر! اول فکر میکنم شوخی میکنه، بعد میبینم نه داره جدی جدی حرف میزنه.
—————————
نشستم تو تاکسی، پشت راننده و “خدای آسمون ها” با صدای 50 تو گوشم داره می خونه. یه خانم میانسال کنارم، یه آقای جوون کنارش و یه دختره هم جلو.
خانمه برای کرایه به راننده غر میزنه. حرفاشون رو درست نمی شنوم اما بیش و کم متوجه میشم که در مورد جوونا دارن حرف میزنن و دلشون به حال ماها میسوزه!! نمی خوام حرفاشونو بشنوم، صدای موزیکم رو میبرم رو 100 و “خدای آسمون ها” از تو چشامم میزنه بیرون تا بلکه برسه به داد دلمون.
خسته شدم. خسته شدم از این وضعی که داریم. از اینکه چپ بریم، راست بریم گیر بدن بهمون. تو بوفه دانشگاه عین آدم نشستم دارم یه چیزی می خورم گیر میدن، تو خیابون داری راه میری گیر میدن، با ترس و لرز باید بری بیرون و بیایی، مانتو فلان رنگ میپوشی چپ چپ نیگات میکنن… همه هم دلشون به حال جوونا میسوزه!
همه امیدم شده بعد از فوق بتونم یه خاکی تو سرم بریزم و هرطوری هست برم. هر جایی برم کمه کمش اینه که میدونم لااقل کسی برای لباس پوشیدنم، نشستن تو بوفه دانشگاه یا لاک ناخونم بهم گیر نمیده.
پ.ن: تنها جایی که راحت میتونم غرغرامو بنویسم و به زبون بیارم اینجاست!
15 پاسخ به “خسته شدم، پس غر میزنم!”
می 31st, 2010 at 8:15 ب.ظ
دوشنبه 10 خرداد1389 ساعت: 20:15
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تو خود نمره 20
می 31st, 2010 at 8:20 ب.ظ
دوشنبه 10 خرداد1389 ساعت: 20:20
پپری
استرالیا خوبه ؟؟؟
میگما دوست منم همینا رو دیده رفت
البته اولی همین
دوم هم همین
این آخره فکر کنم میشه 50 یا 51
تو هم میری
وبلاگتو که با خودت نمیبری
یکی بود میگفت
هرچی میخوای ببر
وبلاگو با خودت نبر
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
استرالیا
نه وبلاگ رو میذارم بمونه، از اونجا آپ میکنم
می 31st, 2010 at 9:28 ب.ظ
دوشنبه 10 خرداد1389 ساعت: 21:28
یه روزی میرسه که همه چی آرومممم باشه
همه خوشحال باشن
دیر نیست اون روز
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خدا کنه
از خدامه تو خاک خودم باشم و آروم باشم، نه تو خاک دیگرون و آروم
می 31st, 2010 at 10:26 ب.ظ
دوشنبه 10 خرداد1389 ساعت: 22:26
بدتر خواهر
بدتر!!!!!!!!
ع
ق
ف
گ
ش
ط
ی
.
.
.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
دارمت!
ع
ق
انرژی
برق
آب
گاز
….
می 31st, 2010 at 10:40 ب.ظ
دوشنبه 10 خرداد1389 ساعت: 22:40
جریمه برای لاااااااااک؟؟؟!!!
میگم صورتی چرک چقده جریمهش؟!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره!
جریمه داره
می 31st, 2010 at 11:21 ب.ظ
دوشنبه 10 خرداد1389 ساعت: 23:21
ای خدااااااا
کشتنمون به خدا
خدا رو صد هزار بار شکر این قضیه دختر و پسر هست که اینا گیر بدن و اینهمه اشتغال زایی بشه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حالا که فقط گیرشون دختر و پسر نیست!
می 31st, 2010 at 11:23 ب.ظ
دوشنبه 10 خرداد1389 ساعت: 23:23
لابد من و تو باید اینجوری هزینه های دولت رو تامین کنیم دیگه
بذار حساب کنم مانتو آستین کوتاه میشه چه قدر؟ صندل؟ پای بی جوراب؟ دامن زیر مانتو؟آرایش؟ اینا رو جمع بزنیم هزینه یه روزشون دراومده والا!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر شما که جامعه رو میشناسی باید این مشکلات رو حل کنی
ژوئن 1st, 2010 at 12:02 ق.ظ
سه شنبه 11 خرداد1389 ساعت: 0:2
حالم خراب شد پپری
واقعا حالم خراب شد
نمی دونم چی بگم
واقعا متاسفم
درباره جریمه نقدی مطمئنی؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
متاسفم ناراحتت کردم
برای لاک رو که مستقیم خودم ندیدم، اما چیزای دیگه رو دیدم
ژوئن 1st, 2010 at 9:58 ق.ظ
سه شنبه 11 خرداد1389 ساعت: 9:58
هزارتا آیکون غم و اندوه هم نمیتونه حالم رو بیان کنه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نمی خوام ناراحتتون کنم، اما …
ژوئن 1st, 2010 at 11:51 ق.ظ
سه شنبه 11 خرداد1389 ساعت: 11:51
حق داري
اين مسخره ها خودشونو از خدا هم خداتر ميدونن
هر كدومشون باور كن ادعاي پيامبري دارن
با مرحومه موافقم
اندك اندك جمع مستان ميرسند
اندك اندك مي پرستان ميرسند
دلنوازان ناز نازان در رهند
گلعذاران از گلستان ميرسند …
………..
پپري جان سه تا لينك از سالار عقيلي برات پيدا كردم
ميزارمش همينجا
http://www.everlastingsongs.ir/post/270
http://delzendeha.blogfa.com/post-385.aspx
http://delzendeha.blogfa.com/post-364.aspx
دلم ميخواد يه بار لپهاي سالار عقيلي رو بكنم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مرحومه راست میگه
ممنون برای لینکا
ژوئن 1st, 2010 at 12:25 ب.ظ
سه شنبه 11 خرداد1389 ساعت: 12:25
علت عقب مانده گی ما
با تاريخ بيگانه ايم
حقيقت گريزي و پنهان كاري ما
ظاهر سازي ما
قهرمان پروري و استبداد زدگي ما
خود محوری و برتری جویی ما
بی برنامگی ما
رياكاري و فرصت طلبي ما
احساساتی بودن و شعارزدگی ما
ایرانیان و توهم دائمی توطئه
مسئولیت ناپذیری ما
قانون گریزی و میل به تجاوز ما
نوقع و نارضایی دائمی ما
حسادت و حسد ورزی ما
صداقت ما
همه چیز دانی ما
و نمونه ای دیگر از خلقیات ما
ژوئن 1st, 2010 at 4:06 ب.ظ
سه شنبه 11 خرداد1389 ساعت: 16:6
حالا ان که خوبه
گشت "نسبت" رو بگو!!!!!
فرض کن با دایی یا عموی جوونت یا حتی نامزدت و شوهرت و هرکی بیرون باشی!
به این عقده ای ها چجوری میخوای ثابت کنی این کیه؟
تازه اگه محرم باشین. اگر نه که وا اسلاما! وا مصیبتا!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تصورش رو میکنم خندم میگیره. خنده تلخ اما
ژوئن 1st, 2010 at 7:23 ب.ظ
سه شنبه 11 خرداد1389 ساعت: 19:23
ای خواهر من دکتری این رشته رو بگیرم از پس این جامعه برنمیام چه برسه الان…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ژوئن 2nd, 2010 at 8:33 ق.ظ
چهارشنبه 12 خرداد1389 ساعت: 8:33
به مام خیلی گیر می دن تو دانشگاه . مانتو بلند می پوشی می گن چرا شلوارت تنگه . شلوار گشاد می پوشی می گن چرا رژ لب داری ! مثل روح می ری دانشگاه می گن چرا مغنه ات شله ! بالاخره یک چیزی گیر میارن که بهت گیر بدن دیگه ! اون روز انقدر خندیدیم ! یکی از دوستام چاقه مانتو می پوشه عین گونی ! بعد بهش می گفت بعضی از نقاط بدن شما هوس انگیره ! این پسرا چه گناهی کردن ؟! بعد دوستم برگشت گفت من دیگه بیشتر از این نمی تونم بپوشونمش ! برو به اونا بگو نگاه نکنن !
چه می شه کرد …
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خودشون یه کاری میکنن که آدم اون رفتاری رو که دوست نداره باهاشون انجام بده
ژوئن 3rd, 2010 at 1:31 ب.ظ
پنجشنبه 13 خرداد1389 ساعت: 13:31
آخیشششش. سانسور نشده بودف تو این پست نوشته بودی!
اوکی. ابراز همدردی مرا بپذیر!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ممنون برای همدردی