حمایت
اما کنفرانسه بیشتر از همه بهم چسبید و کلی نشاط آور بود. کنفرانسم در مورد “مدیریت بحران” و در آخر با بحث “نقش زنان در مدیریت بحران” موضوع رو جمع کردم.
تو کلاسمون یه آقای حدودا 30 یا شایدم بالاترم هست که همیشه گیر میده به من. بنام ف.ق.خیلی دوست داره با من سر بسر بذاره و همیشه تیکه میندازه بهم. یا اگر تو کلاس یه نظری میدم سریع رو نظر من یه نظر مخالف میگه که وارد بحث بشه با من. اکثرا هم همیشه خودش میگه “آره با نظرتون موافقم.” اکثر مواقع سعی میکنم حرفی بهش نزنم و فقط یه لبخند میزنم.
امروز قبل از اینکه کلاس شروع بشه به بروبکس گفتم بچه ها تورو خدا وقتی دارم توضیح میدم گوش کنین و اگر ازتون سوال کردم درست جواب بدین. خواهشا هم شکلک و از این حرفا در نیارین. ف.ق هم تو کلاس بود و میشنید!
استادمون که اومد بعد از حدودا 5 دقیقه من شروع کردم به ارائه کنفرانس. خداییش هم خیلی خوب ارائه میکردم و سعی میکردم با مثال های ملموس و عینی توضیحاتم رو تکمیل کنم. ف.ق و یکی دیگه از پسرای کلاس، ته کلاس و روبروی من نشسته بودن.
همینطور که چشم تو چشم بچه ها بودم و ارائه میکردم، چشمم افتاد به ف.ق و دیدم داره شکلکای خنده دار در میاره. بار اول محل ندادم و روم رو به طرف دیگه کردم. دوباره برگشتم اونطرف بخیال اینکه بیخیال شده، اما بازم داشت همون شکلک رو درمیاورد. یهو من یه ذره خندم گرفت اما نه اونطوری که حرفام رو قطع کنم. در اصل یه لبخند گنده اومد رو لبم. اما زودی خودم رو کنترل کردم و دیگه تا آخر سر به اونطرف نگاهی نکردم.
استادمون به عادت همیشه یه صندلی گذاشته بود جلوی تخته و نشسته بود روش و سرش هم پایین بود و داشت گوش میداد وقتی من حرف میزدم.
ارائم که تموم شد استاد تشویقم کرد و رفتم سمت صندلیم که بشینم. یهو اون یکی پسره که کنار ف.ق نشسته بود گفت “استاد ببخشید! من یه ایرادی داشتم به کنفرانس ایشون… ایشون اصلا نحوه برخوردشون خوب نبود. همش اون سمتی رو نگاه میکردن و اصلا نگاه و حواسشون به اینطرف کلاس نبود.”
تا استادم اومد جواب بده، با یه حالت خیلی مودبانه (چون از توهین خوشم نمیاد، مخصوصا تو اینطور مواقع و شرایط) گفتم اتفاقا کاملا حواسم به اونطرف کلاس بود. اما بهتره دلیل اصلیش رو از آقای ف.ق بپرسین!
ف.ق گفت “از من؟ چرا از من؟ به من چه ارتباطی داره این موضوع؟”… گفتم وقتی میخندین چرا من باید به شما و اون سمت کلاس نگاه کنم؟…جواب داد “خنده؟ خب من همیشه این لبخند رو لبم هست. فکر نمیکنم این لبخند برای شما مشکلی بوجود بیاره، درسته؟”… جواب دادم اما اینی که من روی صورت شما دیدم نه لبخند بود نه خنده. من اسمش رو میذارم شکلک در آوردن. از شما تو این کلاس یه همچین کاری فکر میکنم بعید بود آقای ق. و بعدش هم نشستم سرجام و استادمون شروع کرد به حرف زدن.
در تکمیل توضیحات من درباره “مدیریت زنان” تئوری “سقف شیشه ای” رو که از تئوری های به ثبت رسیده خودش هست و ارائه کرد و آخرش رسید به اینکه “چرا نباید زنانمون رو باور کنیم؟ چرا اصلا نباید این مورد رو که باید یه زنانمون احترام بذاریم رو بلد بشیم؟ چرا آقای ق نسبت به این دانشجوی من که اینقدر عالی هست باید یه همچین رفتاری داشته باشه و ایشون رو مسخره کنه؟ کار شما اصلا درست نبود!”
خیلی این طرز برخورد استاد بهم چسبید. برای اینکه یه استاد غیر همجنس ازم در برابر یه همکلاسی غیر همجنس اینطوری حمایت کرد و برعکس خیلی از اساتید دیگه از کنار این موضوع بی خیال رد نشد. برعکس خیلی از اساتید دیگهُ حرمت دانشجو براش خیلی ارزش داره. البته ناگفته نمونه که از خودم هم خیلی خوشم اومد که اینطور در کمال احترام، جواب آقای ق و دوستش رو دادم.
6 پاسخ به “حمایت”
دسامبر 18th, 2009 at 3:19 ق.ظ
جمعه 27 آذر1388 ساعت: 3:19
معلوم خیلی حال کردیا.
مطلب جالبی بود دوست من.مرسی….
دسامبر 18th, 2009 at 5:40 ب.ظ
جمعه 27 آذر1388 ساعت: 17:40
سلام… چون این بحث کاملاً فمینیسمی بود من هیچگونه صحبتی ندارم…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حسودیم حدی داره برادر
دسامبر 18th, 2009 at 9:49 ب.ظ
جمعه 27 آذر1388 ساعت: 21:49
زدي اين طرف له كردي !!!!!
دسامبر 18th, 2009 at 10:40 ب.ظ
جمعه 27 آذر1388 ساعت: 22:40
الهییی
سخت نگیر خواهر جان این شکلکام باحاله به هر حال
دسامبر 19th, 2009 at 4:35 ب.ظ
شنبه 28 آذر1388 ساعت: 16:35
پریا جون ایشالله تو تمام مراحل زندگیت شاد و سربلند باشی و فول پروفسور بشی و توی سمینارای بزرگ ارائه داشته باشی. مطمئنم تو میتونی
دسامبر 19th, 2009 at 10:07 ب.ظ
شنبه 28 آذر1388 ساعت: 22:7
آفرین
یه بوس گنده طلبت