از تو قابلمه تا خط مقدم
ظهر قبل از اینکه بخوام برم دانشگاه، یهو به سرم زد که از پانیا عکس بگیرم. قابلمه رو آوردم و گذاشتیمش تو قابلمه و عکس گرفتم. اول رو مبل بود، بعد دیدم حال نمیده، بردیمش گذاشتیم رو گاز و اونجا ازش عکس گرفتیم. اگر وقت بیشتری داشتم و عجله نداشتم احتمالا به سرم میزد تو قابلمه ه یه ذره آب بریزم و زیرش رو روشن کنم! آدم وقتی یه خاله ای چون من داشته باشه این چیزا رو هم در پی خواهد داشت!
قبل از دانشگاه با چنتا از دوستان وبلاگی یه قرار ملاقات داشتم. طبق معمول که همیشه باید همه جا زود برسم، اولین نفر رسیدم.
از اونجایی که وقتی خرخون باشی، وقتی تر که یه درس 4 واحدی هم اونروز داشته باشی و وقتی تر تر که یه لشکر از بروبکس دانشگاه هم منتظرت باشن برای گرفتن جزوه هات، با اینکه خیلی دوست داشتم بیشتر بمونم پیششون مجبور شدم زود از پیششون بیام.
پ.ن: به دلیل اینکه این قرار یک قرار عمومی نبود، و به دلیل اینکه شاید دوستان دوست نداشته باشن اسمی ازشون برده بشه، پس منم اسمشون رو نمی نویسم.
تو پست قبلی نوشته بودم که آمار یه نفر از بروبکس دانشگاه رو می خوام بگیرم اما چون هیچکسی رو نمیشناسم فعلا نمی تونم. امروز متوجه شدم یکی از همکلاسی های خودم، یه دوستی داره که (دوست داره با دوست تو دوست بشه، تو دوست داری…) شاید بتونه آمار اون بنده خدا رو در بیاره. مکالمه بین من و “ف” دوستم رو بخونین و خودتون برداشت کنین.
من: میتونی یه کاری کنی برام لطفا؟
ف: …
من: به اون دوستت میتونی بگی اگر براش امکان داره آمار {…} رو برام بگیره؟
ف: آره! چرا که نه. در چه رابطه ای آمار می خوایی؟
من: آمار دیگه. آمار باشه. تو چه موضوعی نداره!…میتونی؟ یا اگر برات زحمت میشه بیخیالش بشو.
ف: نه بابا چه زحمتی! میرم به دوستم میگم که بره از {…} جزوه آمارش رو بگیره!…تا کی بر میگردونی بهش؟
من: … …منو مسخره میکنی یا جدی متوجه نشدی چی میگم؟
ف: وااا! مسخره برای چی؟ تو میگی آمار {…} می خوایی، منم میرم به دوستم میگم جزوه آمارشو بگیره برات. اما تو که این ترم آمار نداری!
من: باباااا! منظور من اینه که بری بپرسی از دوستت ببینی فلانی…
ف: آهااا! حالا فهمیدم! آخه تو میگی آمار. خب بگو بره ببینه {…} چطور آدمیه و چی کار میکنه و …!
…
…
باور کنین من عین حقیقت رو بدون هیچ کم و کاستی یا شاخ و برگ اضافی نوشتم. خودمم جدا داشتم میترکیدم از اینکه چرا یه نفر نباید منظور منو متوجه بشه در صورتی که اینطور واضح دارم حرف میزنم! بالاخره متوجه شد من چی میگم و چی می خوام. اما بازم فکر نکنم بتونه کاری از پیش ببره. احتمالا میره به شخص مورد آمار قرار گرفته میگه “جزوه آمارتو بده می خوام بدم به اون دختره!” در صورتی که با انگشت اشاره داره منو نشون میده.
شب هم که تو راه برگشت بودم، یکی از دوستانم که حدودا ۶ ماه! به دلایلی! هیچ خبری ازش نداشتم و نگرانش بودم، و چند روز هم بود که تو فکرش بودم، بهم زنگ زد و کلی خوشحالم کرد. همه این مدت اینجا رو می خونده و ازم خبر داشته و احتمالا هم این پست رو بخونه.
به خودت نگفتم اینو، اما خوشحالم از اینی که زنده و سالم هستی! حالا خط مقدمم نیومدی، نیومدی.
18 پاسخ به “از تو قابلمه تا خط مقدم”
نوامبر 24th, 2009 at 1:07 ق.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 1:7
اووووووول
با یاد داش پرهام Joker خان
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نوامبر 24th, 2009 at 7:28 ق.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 7:28
ببین خودت داری به بحث ضد فمینیستی استفاده از کلمه ی ضعیفه دامن می زنی ها……
راستی آرشیو موضوعی هم مبارک 🙂
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حالا من بگم شماها چرا باید استفادش کنین؟
مررررررررررسی
نوامبر 24th, 2009 at 9:54 ق.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 9:54
سلام به پریای گل خودم
عزیزم ما هم خیلی حیفمون شد که نموندی
اما خب به عوضش اینجور تخته گاز که تو داری درس میخونی به زودی میشی خانوم دکتر پپری
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلاااام عزیزم
مرسی عزیزم
دکتر؟ من از دکتری همیشه بدم می اومده(آیکون خودمو زدم به اون راه ها!…حالا به روم نیار)
نوامبر 24th, 2009 at 12:17 ب.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 12:17
خدایش مراقب اون دوستت باش یه وقت به سرش نزنه بره از این مملکت،بالاخره این مرز و بوم به همچین نخبه هایی نیاز داره
به خواهر هم بگو هرچه زودتر! برگرده خونشون تو خونه ی شما امنیت جانی نداره بچه اش
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من نگرانشم که یه روزی فرار مغزها بشه
بعد از اینکه من رفتم اونا هم بارو بندیلشونو بستن و رفتن خونشون
نوامبر 24th, 2009 at 1:17 ب.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 13:17
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : فقط محدودیت این دست نوشته ها و خاطره نگاره ها اینه که نمیشه توش نوازشها رو ذخیره کرد تا دوباره بعد از مدتها بتونی از توی دفترچه درشون بیاری و دوباره و چند باره دوره شون کنی …
نوامبر 24th, 2009 at 1:19 ب.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 13:19
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : ای مردادی شناس ، ای مردادی باش ، ای مردادی … ای مردادی … ( تست میکنیم میکروفن رو … ای مردادی !!! … صدا میاد یعنی !!! )
نوامبر 24th, 2009 at 1:23 ب.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 13:23
بنده به عنوان شاهد امر پانیا در قابلمه کنون! اعلام میدارم که این پریا خاله ایست بس خطرناک!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهرم اگر یه زمانی یکی خواست بیاد خواستاریم حتما تورو میارمتو مجلس که تعریفمو بکنی
نوامبر 24th, 2009 at 1:56 ب.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 13:56
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : ببین نوشتی " اما خوبیش اینه که تو دهن نگهشون داری " … من نیم ساعته نمیدونم این قضیه چه ربطی به دهن داره آخه !!! آخه نمیدونم خوشتون میاد روی " د " نقطه نمیگذارید مردم رو پا در هوا نگه میدارید آخه !!! … بعدشم درست نوشتید … دهن رو نمیگم جمله تون رو فبول دارم !!! اون نقطه کم مونده رو خودتون بگذارید !!!
نوامبر 24th, 2009 at 3:12 ب.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 15:12
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : خیلی عذر میخواهم !!!! فکر کردید آخر کامنت قبلیم که نوشتم " اون نقطه کم مونده رو خودتون بگذارید !!! " در مورد نقطه دال شما بود ؟؟؟؟ خیر خانوم محترم در مورد قاف من بود !!!
نوامبر 24th, 2009 at 8:44 ب.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 20:44
عجب روش جالبي براي آمارگيري نشان داديد !
عجب خاله وحشتناكي !
نوامبر 24th, 2009 at 11:58 ب.ظ
سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 23:58
بسی خوشحال شدم از دیدن دوبارهتون وناراحت از اینکه ناهار را با ما نبوده ایدددددددددددد انشالله در قرار بعدی…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
منم همینطور…مرررسی
نوامبر 25th, 2009 at 9:53 ق.ظ
چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 9:53
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : بفرمایید حدود منزل کجاست من بیام تاکسی بشم !!! ( ایکن پول کرایه دوبار بگیر !!! )
نوامبر 25th, 2009 at 5:15 ب.ظ
چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 17:15
امیدوارم موفق بشی تو آمار!ولی اگه امارشو گرفتی به همون اکتفا نکن!باید بعدش پرسش نامه جور کنی و تحقیقات به عمل بیاری!یه سریا ظاهر سازی میکنن!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من خودم 3 واحد آمار تا حالا پاس کردم و آشنام با این چیزا
نوامبر 25th, 2009 at 9:08 ب.ظ
چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 21:8
پریا انقده دلم سوزید که تا قبل از رفتن تو عکس نگرفتم
خو دلم برات تنگ میشه خو
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تا قبل از رفتن من به کجا؟(آیکون یه پریا که گیج شده)
نوامبر 25th, 2009 at 10:59 ب.ظ
چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 22:59
خواهرم کلی عکس گرفت از میز ناهار و از بچه ها ولی شما رفته بوووووودی منظورش اون بوووووووود
بعدشم امار کسی رو خواستی در بیاری بگگگووووووووووو منو علیرضا برریم رصد کنیم علی که متخصص شده
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آهااااا….میدونم…میدونم(آیکون تورو خدا به روم نیارین که سوتی دادم)
جدی میگین؟ آخه نامحرمه طرف ها! اشکالی نداره؟
نوامبر 25th, 2009 at 11:07 ب.ظ
چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 23:7
ما نیاییم اینجا شما که نمی یایید اونجا (وبلاگ من)!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حتما میاییم!!!!!!!!!!!!!!!!!
نوامبر 28th, 2009 at 9:26 ب.ظ
شنبه 7 آذر1388 ساعت: 21:26
باباااااااااا
خواهر مســــــــــــــی
نوامبر 28th, 2009 at 9:29 ب.ظ
شنبه 7 آذر1388 ساعت: 21:29
عملیات پانیا خوران
شما هم دل من آب کن. باشه. حالا یه جا من نیومدم ها
اینجور مواقع میگن "آی کیو"