تغییرات زندگی پریا!
تو این یه ماهه نی نی کلی ی ی متحول شده. سابق براین سر نی نی سمت چپ بود و پاهاش سمت راست، اما الان سرش بالاست و پاهاش پایین. یعنی یه جورایی انگار سرپا ایستاده. همش نگران این بچه هستم که پاش درد نگیره سر پا وایساده.
امروز رفتم کارآموزی شرکت خواهر اینا. البته با بستنی. تو شرکتشون رسمه هر کی سوتی میده باید بستنی بخره. خداروشکر امروز سوتی موتی ندادم و بخیر گذشت. نامم رو هم امضا کردن و خلاص. حالا باید بشینم از این به بعد تو خونه کارای تایپیش رو انجام بدم و زودتر تحویل استاد بدم.
خواهر مسی دعوتمون کرده به یه بازی.
تغییرات زندگی پریا:
اولش رو دوست دارم اینطوری شروع کنم که از خودم بگم. دختر شیطون و پر سرو صدایی هستم و سعی میکنم همیشه همه چیز رو آسون بگیرم. نیشم همیشه تا پشت گردنم بازه. البته خدا نکنه که عصبانی بشم، واقعا دیوونه میشم. سعی میکنم چیزایی که آذیتم میکنن رو زودی فراموش کنم و بیخیالش بشم. و آخرین اما مهمترین اینکه، خدارو واقعا دوست دارم و همیشه میدونم که کنارمه.
۱- اولین تغییر اساسی تو زندگیم مال ۶سالگیمه. با جدایی مامان اینا دیگه مزه پدر داشتن رو نچشیدم. البته مامانم همیشه مثه شیر از ماها حفاظت کرد، اما خب گاهی هم یه خلائی حس میشه. اما بیخیال.
۲- بر خلاف اون چیزی که فکر میکردم و می خواستم، وارد هنرستان حسابداری شدم. اصلا دوست نداشتم همین رشته رو تو دانشگاه ادامه بدم. حال و حس تغییر رشته رو هم نداشتم.
۳- بطور یهویی-ناگهانی چشم باز کردم و دیدم معلم زبان هستم و عاشقانه کارم رو دوست دارم.
۴- طی این پروسه زمانی ۲بار تا پای ازدواج رفتم و خداروشکر خر نشدم. به تمام معنا واقعا خدا بهم رحم کرد.
۵- بعد از دیپلم ۵ سال تموم دور درس و دانشگاه رو خط کشیدم و چسبیدم به کارم. از بهمن ۸۵ (بازم واقعا) بطور یهویی-ناگهانی وارد دانشگاه شدم. همون رشته حسابداری.
۶- از همون ترم اول شاگرد ممتاز بودم. خودمم نمیدونم چطوری! (آیکون جل الخالق!)
۷- از روزی که وارد دانشگاه شدم تا یک سال بعدش پام تو گچ بود. واقعا روزای بدی رو گذروندم. بقول یکی از بروبکس “چشمم زدن” (یه اصطلاحی تو زبان انگلیسی هست که میگه “Doggy Day” به این معنی که “روز گند و گوه” دقیقا مثه همون روزایی که من داشتم)
۸- بعد از گچ بطور بدی چاق شدم.
۹- تازگیا به خودم یه قولی دادم که می خوام عملیش کنم. اما همچنان هیچ غلطی نکردم.
۱۰- تازگیا هم بعد از ۶سال، نی نی به جمع ۴نفریمون اضافه شده (که ذکر خیرشون رفت) و در عضو استراتژیکم غوغایی برپاست که بیا و ببین.
۱۱- To Be Continued!
خیلی چیزای دیگه هم بود که لاک گرفتم و نگفتم.
11 پاسخ به “تغییرات زندگی پریا!”
می 3rd, 2009 at 9:07 ب.ظ
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 21:7
ای جان برم بخونم تغییرات خواهر گلمون رو
می 3rd, 2009 at 9:12 ب.ظ
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 21:12
آخییی…نی نی دختره؟!
1-عیبی نداره خواهر.دنیا دو روزه!
2-همین ها اساس زندگی آدم رو تغییر میده
3-منم معلمی می خواااام!!
4-نزدیک بوده گوشات دراز بشه هاااا
5-چه کرده این انگیزه
6-باز هم همون مورد گونی و کیسه 2کیلویی و این حرفا!
7-دمت گرم…حال کردم با اصطلاحت!
8-لاغر کن
9-این کاره نیستی لابد!!
10-آخی
11-!!! YES
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره قربونش برم
1- آره بابا بیخیال
2-فعلا که مال رو داده
3-میشی ایشالا
4- آره…واقعا چه خری بودم ها!
5- یاد فردوسی پور افتادم
6-
7- ایضا جواب شماره 6
8- داریم میکنیم برادر
9- هستم برادر اما زمان می خوام و شرایط
10-
11- yup!
می 3rd, 2009 at 9:19 ب.ظ
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 21:19
1-بیخیالش
2-به این میگن سرنوشت یا قسمت یا یه همچین چیزی
3-ای جان!!
4-شکر!!
5-دوباره قسمت سرنوشت و اینا؟
6-گفتنی های اینو برادر مبین گفت ما سکوت میکنیم
7-اخی!!
8-میفهمم
9-؟؟؟؟؟
10-نازی!
11-موافق!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
1-آره ه ه ه…!
2- یه چیز تو همین نایه ها
3-موافقیم خواهر جان
4-واقعا ها
5- دقیقا
6- اه اه اه اه انقزه از بچه های تنبل بدم میاد که نگووووو
7-اینم جزو همون قسمت و ایناس خواهر جان
8- ای بابا!
9- دیگه دیگه
10-من یا اون؟
11- …..
می 3rd, 2009 at 9:27 ب.ظ
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 21:27
هر دوتون
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اییییییول
می 3rd, 2009 at 10:35 ب.ظ
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 22:35
…..من هم مثل مسی شیوا شدم!(حیف که کلی از اسم شیوا خوشم میاد وگرنه کلی خواهر مسی رو اذیت می کردم!)
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اگه اینطوره که هممون شیوا شدیم
می 4th, 2009 at 12:50 ق.ظ
دوشنبه 14 اردیبهشت1388 ساعت: 0:50
اوووه. چه تغییرات اساسی. چه حالی داری. من حال نداشتم هنوز از بچگی تغییر نکردم.
بگو کدوم اموزشگاه بیاییم ثبت نام
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادر تو خودت رو قاطی نکن
شما جون بخواه
می 4th, 2009 at 4:42 ب.ظ
دوشنبه 14 اردیبهشت1388 ساعت: 16:42
آخی توئم داری خاله میشی…
اگه بدونی وقتی میاد چقد شیرینه !
بیا وبلاگم خودت میفهمی چی میگم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
از حالا عروسیه
می 4th, 2009 at 9:11 ب.ظ
دوشنبه 14 اردیبهشت1388 ساعت: 21:11
سلام
قبل از هر چیز باید بگم
.
.
.
.
به منم سر بزنید
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آمدیم نبودید
برادر مارو سر کار گذاشتی؟ آدرست که حذف شده به سلامتی
می 4th, 2009 at 9:24 ب.ظ
دوشنبه 14 اردیبهشت1388 ساعت: 21:24
00- از الآن داره آماده میشه برای این پیاده روی هایی که شما می خواید ببریدش
01- شما که اعتبار ندارید یه دفعه به ازای دو بار بستنی می خریدید که نگران نباشید
1- …
2- من الآن میگم کاش دکتر میشدم!
3- به من هم یاد میدید؟ (فقط در حد I’m blackboard بلدم
4- بله. فکر کنم خدا دوستون داره.
5- قسمت بوده
6- ممتاز که چه عرض کنم. روی همه ی درس خون ها رو ….
7- یک سال؟؟؟؟؟؟؟؟ چی کار کردید با خودتون؟ من فکر می کردم یه ماه بوده!
8- این مشکل دختراس! چاق شدم، لاغر شدم!
9- همون می توانید قبلاً
10- این دفعه خواهشاً دایورت نکنه.
11- منتظر می مانیم.
مثلاً چه چیزایی؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
01- وااااا! دست پیش بگیرم یعنی؟!
3- بازم خوبه چیز دیگه ای نمیگی
7- آره بابا. قشنگ 3بار گچ گرفتم تو یه سال. شرح حالم تو وبلاگ سال 86 هست
8- اما من جدی گفتم بخدا. این گچه بدجوری منو ریخت بهم
9- ببینیم میتونم امسال یه غلطی بکنم در این مورد یا نه؟
10-دایورت یعنی چی؟ دایورت به کی؟
11- بمانید که کاری خوبی میکنید برادر
دیگه دیگه!
می 4th, 2009 at 9:24 ب.ظ
دوشنبه 14 اردیبهشت1388 ساعت: 21:24
در شماره ی 3 یک عدد ")" جا افتاد.
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اشکال نداره. این نشون میده که شما چقدر کامل بلدین
می 9th, 2009 at 9:35 ق.ظ
شنبه 19 اردیبهشت1388 ساعت: 9:35
دایورت مربوط به دفعه ی قبلی که برای نی نی گذاشتم گفتید دایورت کرده رو شما!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آهااا! گرفتم
فکر کنم از دایورت خارج کرده باشه