 |
بالاخره یه سال دیگه بزرگتر شدم. ( امیدوارم که خدا مثل تا الان که کمکم کرده ، برای یک سال آینده هم کمکم کنه که انسانتر بشم)
امشب( منظورم 8 امرداد هستش و چون الان هنوز هوا تاریک هستش و شب هستش میگم امشب) جشن تولدم رو با کفش گچیم گرفتم. وای ی ی ی خدی من خیلی سخت بودش که با این کفش بخوام راه برم اونم وقتی که عجله دارم و باید کارهام رو به سرعت انجام بدم. از یه روز قبلش همش ایستاده بودم و در حال آماده کردن غذا بودم . فقط میتونم بگم که پام به حدی ورم کرده بودش که فکر میکردم الان گچ رو میشکونه و از طرفی هم کلی درد داشت .
امشب هم که دیگه خودم رو کشتم. از بس که ورجه وورجه کردم و بالا و پایین پریدم :D…آخه چی کار کنم خوب؟!! نمیتونم آروم بشینم اونم شب تولدم فقط میتونم اینو بگم که خیلی رو داشتم که با این همه ورم و دردی که داشتم( و هنوزم دارم) این همه رقصیدم و ورجه وورجه کردم. اما فکر کنم یکی از خاطره انگیز شبهای تولدم بشه. با این حال خوشحالم که اجازه ندادم درد وناراحتی بهم غلبه کنه و شبم رو خراب کنه، من به اون پیروز شدم و اون رو شکست دادمش …این اون حسی بودش که میخواستم بدونم چیه |
+ نوشته شده در ;سه شنبه نهم مرداد 1386ساعت;4:50 قبل از ظهر; توسط;papary; |;
این پست
در سهشنبه, 31 جولای 2007 ساعت 4:50 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا.
می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.
|
جولای 31st, 2007 at 4:54 ق.ظ
سه شنبه 9 مرداد1386 ساعت: 4:54
آخی تو چقد شنگولی
راستی
من بازم میام میخونم