تازه وارد
این هفته بازم مثل هفته پیش دیر اومدش( یک مسئله کاملا عادیه).![]()
دیروز(شنبه) از بس که چلچراغ خوندم هر چیزی رو که نگاه میکردم ، 40 تایی میدیدمش.
(یه چیز تو این مایه ها که داشتم چلچراغ بالا می آوردم
). تا شب دیگه چشمام باباقوری گرفته بودش و وغ زده بودن بیرون.
امروز وقتی مامانم برام چلچراغ رو آوردش ، همون سر ناهار چند صفحش رو بلند بلند خوندم( همون قضیه مهر و این حرفا). البته ناگفته نماند که مامانم من رو یه جور خاصی نگاه میکردش اما خدا رو شکر این دفعه نگاهش خوب بودش و توش از اون حرفا نبودش. به سرم زده برای اینکه مهر چلچراغ رو زودتر بندازم تو دل مامانم، آخرین شماره رو تو آب بزنم و بریزم تو غذای مامانم تا شاید اوضاع بهتر بشه.![]()
طبق معمول هم تا شب همشو خوردم تا فردا امتحانش رو خوب بدم.![]()
از لودگی و این خزعبلات که بگذرم ، باید بگم که تو شماره این هفته ، وقتی داشتم
” گزارش لحظه به لحظه دیدار چلچراغی ها با آقای خاتمی“ رو میخوندم خیلی خوشم اومدش ( نه اینکه از بخشای دیگه خوشم نیادش ها، اما با این گزارش ارتباط بهتری داشتم). با اینکه منم یه خواننده عادی هستم( نه آوازه خوان ها) انگار منم اونجا بودم و توی تمام گزارش حضور خودم رو حس میکردم.انگار همه این حرفها رو شنیده بودم و تمام صحنه ها رو من هم دیده بودم.(فکر بد نکن)![]()
اما از اینکه دیگه محرمانه رو رها نمینویسه کلی ناراحت شدم.
. محرمانه این هفته هم خوب بودش اما رها چیز دیگه ایه.کاشکی بازم خودش بنویسه.![]()
تی این 2-3 هفته ای که چلچراغ میخرم و میخونم، ارتباط خیلی خوبی تونستم باهاش برقرار کنم. شاید به قول بعضیا ضعف داشته باشه ، اما همینی که یه تازه وارو تونسته اینقدر سریع باهاش اخت بشه خیلی عالیه(البته از نظر شخصی خودم اینو میگم).![]()
