از تو قابلمه تا خط مقدم

پانیا و مامانش از دیشب خونه ما موندن. نه اینکه فکر کنین خدایی نکرده خواهرم با شوهرش دعوا کرده بودن و با ساکش اومده بود خونه ننش! نه. چون صبح زود باید جایی میرفتن، و نمی خواستن که پانیا بدخواب بشه کله سحر، ترجیح دادن که یه شب رو با طبعیت از قانون زنا اینور-مردا اونور سر کنن و ضعیفه ها بمونن خونه ما و مردا بمونن خونه اونا. البته منظورم از “مردا” شوهر خواهر گرامیم و خودش هست.

ظهر قبل از اینکه بخوام برم دانشگاه، یهو به سرم زد که از پانیا عکس بگیرم. قابلمه رو آوردم و گذاشتیمش تو قابلمه و عکس گرفتم. اول رو مبل بود، بعد دیدم حال نمیده، بردیمش گذاشتیم رو گاز و اونجا ازش عکس گرفتیم. اگر وقت بیشتری داشتم و عجله نداشتم احتمالا به سرم میزد تو قابلمه ه یه ذره آب بریزم و زیرش رو روشن کنم! آدم وقتی یه خاله ای چون من داشته باشه این چیزا رو هم در پی خواهد داشت!


قبل از دانشگاه با چنتا از دوستان وبلاگی یه قرار ملاقات داشتم. طبق معمول که همیشه باید همه جا زود برسم، اولین نفر رسیدم. 

از اونجایی که وقتی خرخون باشی، وقتی تر که یه درس 4 واحدی هم اونروز داشته باشی و وقتی تر تر که یه لشکر از بروبکس دانشگاه هم منتظرت باشن برای گرفتن جزوه هات، با اینکه خیلی دوست داشتم بیشتر بمونم پیششون مجبور شدم زود از پیششون بیام.

پ.ن: به دلیل اینکه این قرار یک قرار عمومی نبود، و به دلیل اینکه شاید دوستان دوست نداشته باشن اسمی ازشون برده بشه، پس منم اسمشون رو نمی نویسم.


تو پست قبلی نوشته بودم که آمار یه نفر از بروبکس دانشگاه رو می خوام بگیرم اما چون هیچکسی رو نمیشناسم فعلا نمی تونم. امروز متوجه شدم یکی از همکلاسی های خودم، یه دوستی داره که (دوست داره با دوست تو دوست بشه، تو دوست داری…) شاید بتونه آمار اون بنده خدا رو در بیاره. مکالمه بین من و “ف” دوستم رو بخونین و خودتون برداشت کنین.

من: میتونی یه کاری کنی برام لطفا؟

ف: …

من: به اون دوستت میتونی بگی اگر براش امکان داره آمار {…} رو برام بگیره؟

ف: آره! چرا که نه. در چه رابطه ای آمار می خوایی؟

من: آمار دیگه. آمار باشه. تو چه موضوعی نداره!…میتونی؟ یا اگر برات زحمت میشه بیخیالش بشو.

ف: نه بابا چه زحمتی! میرم به دوستم میگم که بره از {…} جزوه آمارش رو بگیره!…تا کی بر میگردونی بهش؟

من: …منو مسخره میکنی یا جدی متوجه نشدی چی میگم؟

ف: وااا! مسخره برای چی؟ تو میگی آمار {…} می خوایی، منم میرم به دوستم میگم جزوه آمارشو بگیره برات. اما تو که این ترم آمار نداری!

من: باباااا! منظور من اینه که بری بپرسی از دوستت ببینی فلانی…

ف: آهااا! حالا فهمیدم! آخه تو میگی آمار. خب بگو بره ببینه {…} چطور آدمیه و چی کار میکنه و …!

باور کنین من عین حقیقت رو بدون هیچ کم و کاستی یا شاخ و برگ اضافی نوشتم. خودمم جدا داشتم میترکیدم از اینکه چرا یه نفر نباید منظور منو متوجه بشه در صورتی که اینطور واضح دارم حرف میزنم! بالاخره متوجه شد من چی میگم و چی می خوام. اما بازم فکر نکنم بتونه کاری از پیش ببره. احتمالا میره به شخص مورد آمار قرار گرفته میگه “جزوه آمارتو بده می خوام بدم به اون دختره!” در صورتی که با انگشت اشاره داره منو نشون میده.


شب هم که تو راه برگشت بودم، یکی از دوستانم که حدودا ۶ ماه! به دلایلی! هیچ خبری ازش نداشتم و نگرانش بودم، و چند روز هم بود که تو فکرش بودم، بهم زنگ زد و کلی خوشحالم کرد. همه این مدت اینجا رو می خونده و ازم خبر داشته و احتمالا هم این پست رو بخونه.

به خودت نگفتم اینو، اما خوشحالم از اینی که زنده و سالم هستی! حالا خط مقدمم نیومدی، نیومدی.

+ نوشته شده در ;سه شنبه سوم آذر 1388ساعت;0:51 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در سه‌شنبه, 24 نوامبر 2009 ساعت 12:51 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

18 پاسخ به “از تو قابلمه تا خط مقدم”

  1. Meci گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 1:7

    اووووووول
    با یاد داش پرهام Joker خان

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

  2. گوریل فهیم گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 7:28

    ببین خودت داری به بحث ضد فمینیستی استفاده از کلمه ی ضعیفه دامن می زنی ها……
    راستی آرشیو موضوعی هم مبارک 🙂
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    حالا من بگم شماها چرا باید استفادش کنین؟

    مررررررررررسی

  3. مرحومه مغفوره گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 9:54

    سلام به پریای گل خودم
    عزیزم ما هم خیلی حیفمون شد که نموندی
    اما خب به عوضش اینجور تخته گاز که تو داری درس میخونی به زودی میشی خانوم دکتر پپری
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلاااام عزیزم
    مرسی عزیزم
    دکتر؟ من از دکتری همیشه بدم می اومده(آیکون خودمو زدم به اون راه ها!…حالا به روم نیار)

  4. طاهره گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 12:17


    خدایش مراقب اون دوستت باش یه وقت به سرش نزنه بره از این مملکت،بالاخره این مرز و بوم به همچین نخبه هایی نیاز داره
    به خواهر هم بگو هرچه زودتر! برگرده خونشون تو خونه ی شما امنیت جانی نداره بچه اش
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    من نگرانشم که یه روزی فرار مغزها بشه
    بعد از اینکه من رفتم اونا هم بارو بندیلشونو بستن و رفتن خونشون

  5. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 13:17

    در جواب کامنتتون »

    احسان عیوضی مینویسد : فقط محدودیت این دست نوشته ها و خاطره نگاره ها اینه که نمیشه توش نوازشها رو ذخیره کرد تا دوباره بعد از مدتها بتونی از توی دفترچه درشون بیاری و دوباره و چند باره دوره شون کنی …

  6. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 13:19

    در جواب کامنتتون »

    احسان عیوضی مینویسد : ای مردادی شناس ، ای مردادی باش ، ای مردادی … ای مردادی … ( تست میکنیم میکروفن رو … ای مردادی !!! … صدا میاد یعنی !!! )

  7. مرحومه مغفوره گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 13:23

    بنده به عنوان شاهد امر پانیا در قابلمه کنون! اعلام میدارم که این پریا خاله ایست بس خطرناک!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    خواهرم اگر یه زمانی یکی خواست بیاد خواستاریم حتما تورو میارمتو مجلس که تعریفمو بکنی

  8. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 13:56

    در جواب کامنتتون »

    احسان عیوضی مینویسد : ببین نوشتی " اما خوبیش اینه که تو دهن نگهشون داری " … من نیم ساعته نمیدونم این قضیه چه ربطی به دهن داره آخه !!! آخه نمیدونم خوشتون میاد روی " د " نقطه نمیگذارید مردم رو پا در هوا نگه میدارید آخه !!! … بعدشم درست نوشتید … دهن رو نمیگم جمله تون رو فبول دارم !!! اون نقطه کم مونده رو خودتون بگذارید !!!

  9. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 15:12

    در جواب کامنتتون »

    احسان عیوضی مینویسد : خیلی عذر میخواهم !!!! فکر کردید آخر کامنت قبلیم که نوشتم " اون نقطه کم مونده رو خودتون بگذارید !!! " در مورد نقطه دال شما بود ؟؟؟؟ خیر خانوم محترم در مورد قاف من بود !!!

  10. !!! گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 20:44

    عجب روش جالبي براي آمارگيري نشان داديد !
    عجب خاله وحشتناكي !

  11. امیر ارام گفته :

    سه شنبه 3 آذر1388 ساعت: 23:58

    بسی خوشحال شدم از دیدن دوبارهتون وناراحت از اینکه ناهار را با ما نبوده ایدددددددددددد انشالله در قرار بعدی…
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    منم همینطور…مرررسی

  12. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 9:53

    در جواب کامنتتون »

    احسان عیوضی مینویسد : بفرمایید حدود منزل کجاست من بیام تاکسی بشم !!! ( ایکن پول کرایه دوبار بگیر !!! )

  13. دانشجوی شکلاتی گفته :

    چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 17:15

    امیدوارم موفق بشی تو آمار!ولی اگه امارشو گرفتی به همون اکتفا نکن!باید بعدش پرسش نامه جور کنی و تحقیقات به عمل بیاری!یه سریا ظاهر سازی میکنن!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    من خودم 3 واحد آمار تا حالا پاس کردم و آشنام با این چیزا

  14. مرحومه مغفوره گفته :

    چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 21:8

    پریا انقده دلم سوزید که تا قبل از رفتن تو عکس نگرفتم
    خو دلم برات تنگ میشه خو

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    تا قبل از رفتن من به کجا؟(آیکون یه پریا که گیج شده)

  15. امیر ارام گفته :

    چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 22:59

    خواهرم کلی عکس گرفت از میز ناهار و از بچه ها ولی شما رفته بوووووودی منظورش اون بوووووووود
    بعدشم امار کسی رو خواستی در بیاری بگگگووووووووووو منو علیرضا برریم رصد کنیم علی که متخصص شده

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    آهااااا….میدونم…میدونم(آیکون تورو خدا به روم نیارین که سوتی دادم)
    جدی میگین؟ آخه نامحرمه طرف ها! اشکالی نداره؟

  16. شهاب گفته :

    چهارشنبه 4 آذر1388 ساعت: 23:7

    ما نیاییم اینجا شما که نمی یایید اونجا (وبلاگ من)!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    حتما میاییم!!!!!!!!!!!!!!!!!

  17. پرهام گفته :

    شنبه 7 آذر1388 ساعت: 21:26

    باباااااااااا
    خواهر مســــــــــــــی

  18. پرهام گفته :

    شنبه 7 آذر1388 ساعت: 21:29

    عملیات پانیا خوران
    شما هم دل من آب کن. باشه. حالا یه جا من نیومدم ها
    اینجور مواقع میگن "آی کیو"