یک خاله کامل در جمعه شب

اول از همه بگم اون موضوعی که تو پست قبل ازش نوشته بودم و مربوط به امشب بود، به خیری و خوشی گذشت. اما خدا میدونه تا ساعت ۱۰ و خورده ای شب که خبر دار بشم، روزم رو چطوری گذروندم و چقدر سر خودمو گرم کردم که زیاد به موضوع فکر نکنم. همش به خودم میگفتم اونورو نگاه کن؟ ببین پیشی رو داره میره؟! و مثلا سر خودمو گول میمالیدم!

صبح که بیدار شدم اول از همه برای اینکه نشون بدم اصلا طوریم نیست! و کاملا اوضاع عادیه و آسمون آبیه، حدود ۲ ساعت موزیک گذاشته بودم و با صدای بلند گوش میدادم و همش ورجه وورجه میکردم تو خونه. انگار یه جوری می خواستم این حس بدی که درونم بود رو اینطوری خالی کنم. اگه پام درد نمیگرفت و ترس از درد کشیدن تو خواب نداشتم، بازم ادامه میدادم.

بعدشم که نشستم درس بخونم. همیشه یک ساعت می خونم و یک ربع استراحت میکنم و دوباره… اما امروز برای اینکه میدونستم اگر اون یک ربع استراحت رو به خودم بدم ممکنه فکر “جمعه شب” بره تو مغزم و گذر ساعت رو متوجه بشم، هر دو ساعت یه بار استراخت میدادم به خودم. گاهی هم بیشتر از دو ساعت می خوندم و وقتی میدیدم مغزم کلا هنگ کرده یه استراحت کوتاهی میدادم به خودم.

تا اینکه خواهرم اینا اومدن و یه ذره با پانیا مشغول کردم خودمو. دوستم که زنگ زد و خبرارو بهم داد به حالت عادیه خودم برگشتم و شدم پریای همیشگی.

خدایا چی تو فکرت هست واقعا؟! هر چی که تو فکرته و می خوایی پیش بیاری، لطفا مثل همیشه خیر باشه و خوب.


امشب حس کردم یه خاله کامل هستم!

حدود این ۶ ماهی که پانیا به دنیا اومده هیچ موقع نشده بود که پوشکش رو من عوض کنم. میترسیدم یهو وسط کار تکون بخوره و خدای نکرده …

یکی دو ماه پیش بعد از اینکه مامانم شسته بودش یه بار پوشکش رو خودم بسته بودم و بلد بودم چیکار کنم. اما هیچ وقت خودم به تنهایی نشسته بودمش. تا اینکه امشبم این کارو کردم.

خیلی باحال بود. اول حوله رو گرفته بود و می خواست بکنه تو دهنش. تازگیا هر چیزی که دستش میاد میکنه تو دهنش. حتی گاهی دستش رو که میگیرم اگه حواسم نباشه یهو میبینم دستم خیس شده و داره تند و تند میخوره.

خواهرم حوله رو از دستش کشید بیرون. دیگه چیزی دم دستش نبود که بکنه تو دهنش، گیر داده بود به جای صابون مایع و اونو چسبیده بود. پاهاشم زده بود به دیوار روبرو و یه جورایی لم داده بود تو بقل خاله جان. آب رو خیلی دوست داره و کلی حال میکنه با آب وقتی میشوریمش یا حموم میره…آخر کار مگه جا صابونی رو ول میکرد؟!

آخرشم که می خواستم پوشکش رو ببندم کلی باهاش بازی کردم و شیکمش رو پووووف کردم. آخر سر از ترس اینکه نکنه یهو سرما بخوره لباسشو تنش کردم… در کل تجربه خیلی باحالی بود!

+ نوشته شده در ;شنبه سی ام آبان 1388ساعت;1:24 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 21 نوامبر 2009 ساعت 1:24 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

11 پاسخ به “یک خاله کامل در جمعه شب”

  1. ... گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 1:37

    وقتی از بچه ها مینویسی قلمت شیرین و زیبا تر میشه .
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    وقتی کودک درون فعال باشه این چیزا هم هست دیگه

  2. پرهام گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 1:52

    من اولم! کامنت دونی شما باز نشد!
    از طرف گروه (خواهر مسی و joker جان) اولیت(!) رو اعلام می کنم!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    حالا یه موقع هایی هم نوبت رو به دیگران بده دیگه

  3. پرهام گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 1:53

    یکی به من بگه چرا آدرس گذاشتم؟
    خدا نصیب من یکی نکنه این پوشک عوض کردن رو!
    خدایا شکرت که هیچ وقت خاله نمیشم!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    آدرستو پاک کردم برادر. خیالت راحت
    وبلاگتو چیکار کنم؟ چرا اونطوریه؟ کجا میشه نظر پروند؟

  4. پرهام گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 2:17


    مرسی.
    چه طوریه وبلاگم؟ همه میان و مشکلی ندارنااا.

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    یه صفحه ابی باز میشه که اون قبلیه نیست
    جایی هم نیست که بتونم توش نظرم رو بگم

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اینی که لینکش رو دادی که همون قبلیه هست. خوندمش اینو.
    الان رفتم تو اون آبیه موفق شدم بالاخره(آیکون دارم میترکم از ذوق)

  5. پرهام گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 2:32


    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

  6. الهام - روح پرتابل گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 3:31

    با این اوصاف من هیچوقت یه خاله ی کامل نشدم
    چون وقتی خواهرزاده ی اولم به دنیا اومد 6 ساله بودم، برای دومی هم 12 ساله بودم
    یه جورایی یکی می خواست پوشک خودمو عوض کنه!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    می خوایی صحبت کنم برات پارتی بازی کنم؟ یه دستی بکشی به پانیا

  7. فرزاد گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 18:32

    جالب بود…

  8. قوچ سر به زیر گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 19:26

    آخی.خیلی وقته یه بچه کوچولو رو بغل نکردم…اصلا بچه کوچیکی که مال فامیل نزدیک باشه و بهش بشه دست زد و مامانش نترسه ندارییییممم

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

  9. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 20:43

    در جواب کامنتتون :

    احسان عیوضی مینویسد : این به خاطر سرورهایی هستش که توی ایرانه … بقیه دوستان تونستند ببینند … سایتشم کم الکی نیست سایت آپلود عکسی که من استفاده میکنم picasa.google. هستش … معتبر تر از این !!! این کلمه millage چی هست ؟؟؟

  10. پرهام گفته :

    شنبه 30 آبان1388 ساعت: 20:59

    یه سوال بی ربط!
    وبم مشکلی نداره؟ از نظر باز شدن صفحه یا نظرات؟

  11. !!! گفته :

    یکشنبه 1 آذر1388 ساعت: 11:58

    ايول به خاله مهربون !