پریا راننده میشود! (۳)

واقعا بعضی از این مردا خیلی {بییب} هستن. امروز مامانم بیرون بود، زنگ زد به من گفت زنگ بزن به آقای فلانی بگو چیزی رو که من می خوام آماده کنه که من میرم اونجا زیاد علاف نشم و زود بگیرم و بیام خونه. حالا این آقای محترم! زن و بچه داره و کلی سنشه خیر سرش. زنگ زدم به آقاهه بعد از سلام و احوالپرسی میگه “…اگه میتونی شماره موبایل منو یادداشت کن باهام تماس بگیر کارت دارم” میگم چی کارم دارین؟ خب اگر کار بخصوصی هست الان بگین! “میگه آخه تو که نمیدونی چیه!…چجوری بگم؟ شنیدی میگن پیری و معرکه گیری؟ حالا حکایت من و شماست!!!”

فک کن من پشت تلفن بیحس شده بودم از این حرف این مرتیکه احمق. برگشتم گفتم ببخشید من با آقایون، بخصوص که متاهل هم باشن کاری ندارم. به مامانم هم زنگ زدم و یه چیزایی حالیش کردم که این مرتیکه چی گفته. تاکید کردم که میری اونجا حسابی حالش رو بگیر عوضی رو.

انقزه پرروه به مامانم برگشته گفته “من در مورد موضوع خاصی با دخترتون حرف زدم…” که مامانم میپره تو حرفش میگه “بله گفت شما چی گفتین بهش. خیلی عصبانی شده از دستتون. واقعا خجالت داره با این سن و سال این حرفارو به دختر من زدین.چه فکری کردین پیش خودتون؟” و در یک کلام قیده بهش و اومده.

خوبه حالا من تو روابطم با آقایون، علی الخصوص که متاهلم باشن خیلی رعایت میکنم و محتاطانه رفتار میکنم، اگر اینطوری نبودم و عور و عشوه می اومدم چی میشد دیگه؟! انقزه عصبانی شدم که از ظهر یه سره دارم بهش فحش میدم فقط.


دیشب رفتیم تمرین رانندگی. حدودا یه ماهی میشد که تمرین نکرده بودم. خب انتظار هم نداشته باشین که همین الان پاشم برم تو رالی مسابقه بدم! اولش یه نموره خنگ میزدم، اما بعدش اوه ه ه ه! پارک طالقانی رو گذاشته بودم رو سرم. کلی حریف میطلبیدم برای خودم.

+ نوشته شده در ;یکشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1388ساعت;10:3 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در یکشنبه, 17 می 2009 ساعت 10:03 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

3 پاسخ به “پریا راننده میشود! (۳)”

  1. نسیم شمال گفته :

    دوشنبه 28 اردیبهشت1388 ساعت: 2:33

    بی خیال …

    راننده شدنت هم مبارک
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    هنوز که نشدم…تازه تابستون می خوام برم کلاس

  2. مبین.م گفته :

    دوشنبه 28 اردیبهشت1388 ساعت: 16:30

    اوه اوه مرتیکه چه رویی داشته خداوکیلی…انقزه از این جور آدما که تو روابطشون(حالا هرچند محدود) قصد سوءاستفاده دارن بدم میاد که نگو…..اون موتور سه چرخه که پریشب دور خودش می چرخید حوالی پارک طالقانی تو بودیییییی؟!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سه چرخه نبود اتفاق. 2چرخه بود

  3. Meci گفته :

    دوشنبه 28 اردیبهشت1388 ساعت: 20:22

    وا مرتیکه خر!خجالتم خوبه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهر مامانم له ش کرد…تورو خدا خودتو ناراحت کن. برای قلبت خوب نیستا!