این روزها….

این روزها همه حرف از پریا میزنند، شما چطور؟

اهم…اهم!(گلوم رو صاف کردم مثلا” دیگه…گیر نده)

خانما، آقایون، حضار محترم توجه بفرمایید!!!….توجه کنید دیگه! بله با شمام آقا!

زیاده امری نیست،اما چون میدونم از این خبر خوشحال میشین فقط خواستم اعلام کنم که این هفته امتحانام تموم میشن و مثل یک ماه گذشته زود به زود میتونم بیام سر بزنم.

تورو خدا زیادی ذوق نکنین و خودتون رو کنترل کنید

این مدت از بس همه جا کم پیدا شدم، از خواهرم گرفته تا دوست و آشنا و عیره و ذالک غر میزنن که کجایی تو؟…اتفاقی برات افتاده؟…از ما ناراحتی؟ و هزار صد جور حرف و سخن و گلایه دیگه…خداییشم راست میگن ها! این یکماهه بغیر از دانشگاه نه جایی رفتم و نه بغیر از درس خوندن کار دیگه ای….از صبح تا شب گوشه اتاقم مشغول خوندن بودم…یه جورایی خودمم خسته شدم دیگه…حالا باز خوبه که طی ترم اون همه خر میزنم و موقع امتحانا این طوریم!!!…خدا کنه برنامه تابستونم طوری باشه که بتونم یه سفر برم بدون اینکه از کلاسام عقب بیافتم

+ نوشته شده در ;جمعه چهاردهم تیر 1387ساعت;1:3 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 4 جولای 2008 ساعت 1:03 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

4 پاسخ به “این روزها….”

  1. شیوا گفته :

    شنبه 15 تیر1387 ساعت: 0:24

    اه اه اه…. من واقعابعد 24 سال هنوز درک نکردم که چرا باید ادم درس بخونه…. حیف زندگی نیست….؟ مگه یه باز بیشتر زندگی میکنه ادم…؟ به نظر من باید همه ی عمرتو بخوابی….. من الان دقیقا روزی 12-13 ساعت میخوابم…. اینقده خوبه…. توهم امتحانات تموم شد همین کارو بکن….درضمن من چون خوابم نمیتونم بیام نت…. میگم تو نمیخوای شوهر کنی…؟ واقعا الان نمیدونم این سوالو از کجام دراوردم…. ولی حتما جواب بده…. فک نکنی میخوایم بیایم خواستگاری ذوق کنیا… همینجوری گفتم که وقت بگذره…. فعلا…

  2. ايمان گفته :

    شنبه 15 تیر1387 ساعت: 15:18

    سلام
    باحال مي نويسي اين جور كه معلومه تازه شروع به وب نويسي كردي منم يه وبلاگ داشتم اون قديما الانم هستش سعي دارم بهترش كنم
    داشتم وب لاگ تو ميديدم كه يه هو چشمم خورد به پيوند هاي روزانه كنار وب لاگت كه ديدم تو هم مثل من معتاد 40 چراغ هستي اي ول من كمتر كسي رو مي بينم كه اين روز ها مجله خون باشه اونم 40 چراغ
    40 تا چراغ زنبوري 40 تا چزاغ هالوژن 40 تا چراغ ….

  3. کاوه گفته :

    شنبه 15 تیر1387 ساعت: 18:45

    سلام

    بابا من که شمارو فراموش نکردم و اغلب سر میزنم. اما هر وقت میومدم میدیدم مشغول درس خوندنی میگفتم بهتره مزاحم نشم برم بعدا بیام

    خوشحالم که امتحاناتت داره تموم میشه. انشالا با معدل بیست پاسشون کرده باشی

  4. نسیم شمال گفته :

    یکشنبه 16 تیر1387 ساعت: 1:33

    موفق باشی خانومی …
    مگه درسات تموم نمی شن؟ … از ترم تابستونه متنفرم…
    ایشالله تابستون یه سفر بیا شمال تا همدیگر رو ببینیم …