ببعی
این یکی رو که از نزدیک داشتم نگاش میکردم انگار داشت التماس میکرد.…بیچاره زبون بسته تو اون سرما یه گوشه کز کرده بود.یعنی الان زندست هنوز؟؟
یادمه کوچیک که بودم خونمون تهران نو بود.سر کوچمون یه خرابه بود که همیشه محرما هیئت ترکا میشد.الان بانکش کردن اونجارو.یکی از همین شبای عذاداری تو تابستون بود که دسته ی هیئت رفته بود و برگشته بود.می خواستن جلوی دسته یه ببعی رو بکشن.یهویی ببعیه در رفت و فرار کرد رفت تو چادری که برای زنا زده بودن.چراغ چادر رو هم خاموش کرده بودن که حال و هوای روزه خونی بیشتر بشه.تصور کن نشستی تو تاریکی و داری روزه می خونی و زار زار،های های گریه میکنی که یکی یهو دم گوشت بگه: بع ع ع ع ع ع ع…چه خنده بازاری شده بود.زنا جیغ و ویغشون رفته بود هوا و از رو سر همدیگه فرار میکردن بیرون.دیگه کسی به فکر چادر و روسری و حجابش نبود که.اونجا بود که شاید یه سوراخ موش سانتی ۱۰۰ هزارتومنم بیشتر می ارزید.اما آخرش ببعیه رو گرفتن و پخ پخش کردن.
برای این یکی اصلا” هیچ حرفی ندارم بزنم.خودش کلی گویاست.
تنها غذای نذری که تا نخورم خیالم راحت نمیشه.موقع عادی اگه سالی یه بارم نخوردم خیالی نیستا،اما از نذریش که نمیشه بگذری.