پریا زر زروو

۱- امروز کلی تو مترو ایسته کردم. پام خیلی درد گرفت.تا امام خمینی جا نبود بشینم.صادقیه هم که می خواستم برم سمت وردآورد جلوی در جا نبود بشینم. من نمیدونم چرا این مردمی که سالم هستن یه ذره به خودشون فشار نمیارن که از پله ها برن بالا و میشینن جایی که مخصوص سالمندانه یا کسانی که مشکل دارن، اونوقت من باید برم بالا و پایین….الانم پام کلی ورم کرده و نمیتونم درست و حسابی راه برم. خسته شدم از این شرایط دیگه.

۲-یه چیزی امروز خیلی بهم زور اومد. یکی از بچه ها که منو پنج شنبه ندیده بود و مثلا” جون خودش می خواست  منو دلداری بده یا شایدم احوالپرسیمو بکنه مثلا” ، اومد پیشم و گفت :ای بابا! باز که تو پات تو گچه…میدونی چیه ؟! اصلا” این پا رو بکن و بندازش دور و به جاش یه پای مصنوعی بگیر….آخه این حرفه که به من میزنه؟ نه تورو خدا تو بگو! خیلی بهم زور اومد. منم از رو لجم گفتم : این حرف خوبی نیست که به یکی که این شرایط رو داره میزنی. با پررویی به من میگه : مگه چی گفتم من؟ از روی لجم بیشتر گفتم : اگر بنظرت حرفت حرف بدی نیست ، منم امیدوارم که ایشالا پات بشکنه و بره تو گچ و یکی بیاد این حرف رو بهت بزنه تا بفهمی چه مزه ای داره….میدونم حرف بدی زدم اما خیلی لجم گرفت و خیلی تر ناراحتم کرد. به ظاهر میخندم اما تو دلم کلی ناراحتم به خاطر پام. یه جورایی خودم نزده میرقصم حالا حساب کن یکی هم بیاد و مثلا” بابا کرم بزنه.

۳- از یه هفته پیش در طی روز ممکنه نیم ساعت غصه بخورم اما تا میاد فیل م بره هندوستون یا شایدم مالزی و اونطرفا برش میگردونم اینوری.دارم به خودم یاد میدم که بیخیال باشم اما میدونم که یه ذره زمان نیاز داره.

۴- الانم که دارم اینو مینویسم نمیدونم چرا تو چشمام اشک جمع شده. فکر کنم بازم پریا زر زرو اومده.کاش تنها بودم و میتونستم راحت گریه کنم. نمیدونم …شایدم خوبه که تنها نیستم.

+ نوشته شده در ;یکشنبه بیست و هفتم آبان 1386ساعت;10:56 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در یکشنبه, 18 نوامبر 2007 ساعت 10:56 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.