پریا زر زروو
۲-یه چیزی امروز خیلی بهم زور اومد. یکی از بچه ها که منو پنج شنبه ندیده بود و مثلا” جون خودش می خواست منو دلداری بده یا شایدم احوالپرسیمو بکنه مثلا” ، اومد پیشم و گفت :ای بابا! باز که تو پات تو گچه…میدونی چیه ؟! اصلا” این پا رو بکن و بندازش دور و به جاش یه پای مصنوعی بگیر….آخه این حرفه که به من میزنه؟ نه تورو خدا تو بگو! خیلی بهم زور اومد. منم از رو لجم گفتم : این حرف خوبی نیست که به یکی که این شرایط رو داره میزنی. با پررویی به من میگه : مگه چی گفتم من؟ از روی لجم بیشتر گفتم : اگر بنظرت حرفت حرف بدی نیست ، منم امیدوارم که ایشالا پات بشکنه و بره تو گچ و یکی بیاد این حرف رو بهت بزنه تا بفهمی چه مزه ای داره….میدونم حرف بدی زدم اما خیلی لجم گرفت و خیلی تر ناراحتم کرد. به ظاهر میخندم اما تو دلم کلی ناراحتم به خاطر پام. یه جورایی خودم نزده میرقصم حالا حساب کن یکی هم بیاد و مثلا” بابا کرم بزنه.
۳- از یه هفته پیش در طی روز ممکنه نیم ساعت غصه بخورم اما تا میاد فیل م بره هندوستون یا شایدم مالزی و اونطرفا برش میگردونم اینوری.دارم به خودم یاد میدم که بیخیال باشم اما میدونم که یه ذره زمان نیاز داره.
۴- الانم که دارم اینو مینویسم نمیدونم چرا تو چشمام اشک جمع شده. فکر کنم بازم پریا زر زرو اومده.کاش تنها بودم و میتونستم راحت گریه کنم. نمیدونم …شایدم خوبه که تنها نیستم.