سفرنامه مترویی

اگر تو تهران زندگی کنی میتونی این چیزی رو که می خوام بنویسم بهتر درکش کنی هرچند که اگر تهرانم نباشی بارها و بارها این چیز رو توی اتوبوس و تاکسی دیدی اما تو مترو یه حال دیگه ای داره.

اگر پستهای قبلیم رو خونده باشی بیش و کم تونستی بفهمی که به خاطر مسیر دانشگاهم مجبورم که از مترو استفاده کنم. اصولا” سعی میکنم که از مترو زیاد استفاده کنم.این ما بین چه چیزهایی که نمیبینم و میبینم ، چه بلاهایی سرم میادش و نمیادش بماند.

 همیشه رفتار مردم برام خیلی جالبه. اکثرا”( منظورم ۹۸٪ مواقعه) یه چیزی برای خوندن دارم که توی مسیر سرگرم بشم و درضمن هم وقتم رو بیخودی رو نگذرونم. اما نمیدونم چرا با اینکه سرم تو کتاب و مجلم هستش اما حواسم هم به آدمهای اطارفم و کاراشونه. انگار که ۱۵۷ تا چشم دارم.گاهی از کارای مردم خندم میگیره و نمیتونم بخندم و گاهی هم تا مرز دیوونگی از کارهای احمقانشون میرم و برمیگردم.کارایی که انجام میدن رو به صورت یه لیست یا احتمالا” طومارمی خوام اینجا بنویسم.

۱- اول که وارد ایستگاه میشی و می خوایی بلیط بخری کلی بیچارگی باید بکشی  تا به خانم یا آقای بلیط فروش بگی که کجا میخوایی بری تا بهت بلیط همون جارو بده. اصولا” برای اینکه کارت زودتر راه بیافته پیشنهاد میکنم که یه بروشور که حاویه مختصری از سفرنامه ات هستش رو به صورت صوتی همراهت داشته باشی . صوتی برای اینکه انرژی بیخودی حروم نکنی برای اینکه هی حرف بزنی .یا اگر دیگه خیلی کارت درست باشه از اون بلیط های اعتباری میخری که راحت تر هستش و نیاز به فایل صوتی هم نداری.(تبلیغ روحال کردی؟)

۲- بعدش میرسی به اینکه باید از پله برقی ها بری پایین. البته پله برقی که چه عرض کنم ، میدون دو ومیدانیه برقیه. پشت سری هات تا میشنون که قطار داره میادش – حالا اکثرا” هم نمیدونن که قطار همین خط هستش یا خط روبرویی ها- شروع میکنن به گورپ گورپ گورپ دویدن روی پله ها.آخ که چقدر ضایع میشن وقتی با اون حرارت دویدن و رسیدن پایین و دیدن که قطار مال این خط نیستش.. اگرم که مثل من بدجنس باشی وایمیسی وسط راهشون که نتونن بدوند.

۳-اولین چیزی که میزنه تو چشم آدم وقتی رسیدی پایین  اینه که وقتی روی سکو ایستادی یا نشستی و منتظر قطاری تا بیادش ، هنوز قطار توی تونل هستش و به ایستگاه نرسیده که مسافرها وارد یه ماراتن عجیبی میشن. این همه از بلندگوها اعلام میکنن که تورو خدا جون مادراتون تا قطار ایسته نکرده، نرین روی خط قرمز اما نمیدونم چرا صدای آقای  بلندگورو که داره بلندگو رو  میکنه تو حلقش ، فقط چند نفر میشنوند و بس. بارها شده که آقای بلند گو ، – با اینکه نمیدونم از کجا – صداکرده که آقایی که لباس قرمز تنته نرو رو ی خط قرمز! اما بازم اون آقا لباس قرمزه میره. بیچاره پول نداره که سمعک بخرن.

۴- بعد از همه اینا میرسیم به اینکه چطوری سوار بشیم. همیشه آقای بلندگو بعد از اینکه میگه نرین لب خط قرمز و کسی این حرفش رو به دکمه پیرهنش هم حساب نمیکنه و اکثرا” خودشم بیخیال میشه ، میگه که بذارین اونایی که داخل هستن خارج بشن و بعد شماهایی که خارج هستین برین داخل.( فهمیدی چی شدش بالاخره؟) اما بازم که انگار کسی نمیشنوه. جالب اینجاست که بخاطر همین کر بودن عده ای باعث شدن که پای من بیچاره اون بلا سرش بیادش.( اگر کنجکاویت گل کرده یه سر بزن به آرشیو اسفند ۸۵). تصور کن که حالا در باز شده و  این بیرونی ها( که احتمالا” از فامیل های ابوریحان هستن)می خوان سوار شن اونایی هم که داخل قطارن می خوان پیاده بشن و هر آن ممکنه که در بسته بشه. اینطوری بگم که همه رو سر هم هستن و اگر تو واگن خانمها باشی اوضاع بدترم میشه. گواینکه من خودم هم تو واگن خانمها اون بلا سرم اومدش.

۵- حالا رفتی توی قطار . در اینجا ممکنه دو حالت برات پیش بیادش. یکی اینکه ممکنه اونقدر شمسی باشی( خوش شانس منظورمه) که یه جای خالی باشه که بشینی و یا اینکه ممکنه که شمس اله باشی ( بدشانس) و مجبور باشی ایسته کنی.                                                                                                     اگر ایسته کرده باشی که کارت زاره زاره. تصور کن نفر بقلیت قدش از تو بلندباشه و دستش رو روی میله بالای سر تو گرفته باشه که نیافته و تصورتر کن که اون شخص چند روزیه که لوله فاضلاب خونشون گرفته و نمیتونه بره حموم. و حالا تو دقیقا” زیر دست اون شخص ایسته کردی. قیافت رو میتونم تصور کنم. یه حالت دیگه ای که ممکنه برات پیش بیادش در صورتی که ایسته کردی اینه که قطار پره پر باشه به صورتی که وقتی در باز میشه چند نفری بیرون پرتاب میشن. فکر کن که شدی عین ماهی ساردین. شاید تا حالا قوطی ماهی ساردین رو مثل من ندیده باشه( چون ماهی دوست ندارم نه اینکه …)، برای اینکه این موضوع رو بهتر درک کنی
میگم که مدلMP3 ایسته کردین همگی.
حالا بریم سر اینی که اگر نشسته باشی و شمسی باشی. تصور کن، اگه حتی تصور کردنش سخته ه ه ه،جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته….ااا !!!  ببخشید از بحث یه لحظه خارج شدم. آره میگفتم تصور کن که صبحه و تو مترو هستی و دیگه خیلی شمسی شدی. بیچاره نفر بقلیت خیلی خوابش میادش چون دیشب تادیروقت بیدار بوده( به تو چه! مگه فوضولی چرا؟؟؟)و الان که اومده تو مترو خوابش گرفته و از اونجایی که خوب نیستش همیشه هم آدم شمسی باشه و باید یه ذره هم که شده شمس اله باشه ، نفر بقلیت همینطوری که داره چرت میزنه سرش می افته روی شونه های تو. تو هم که از همه جا بیخبر و تو حال خودتی و داری یه کتابی، چیزی میخونی و یا اگر مثل من باشی هم کتابی ، چیزی میخونی و هم موزیک گوش میدی( خیلی باکلاسم! نه؟) به صورت یهویی از حال خودت میایی بیرون. دیگه اینجا نه راه پیش داری و نه راه پس. نه میتونی بیدارش کنی ، چون خیلی خوابه ، و نه میتونی با همین وضع ادامه بدی.تازه برای اینکه گردنش هم درد نگیره هی سرش رو جا میکنه روی شونه های تو. خداییش توی اون لحظه یاد اون شعری که میگه- شعر باید خودش بیاد- : (سرت و بذار رو شونه هام خوابت بگیره) ، نمی افتی ؟تو دلت داری هی میگی : خدایا چی کار کنم؟چی کار نکنم؟ که یهویی اون خانومه که به هر ایستگاه میرسی بهت میگه ، شروع میکنه به حرف زدن و خدارو شکر نفر بقلیتم از خواب بیدار میشه. البته از بس که خوابش میادش اصلا” متوجه نمیشه که سرش رو کجا گذاشته بوده. اگر دیگه خیلی شمس اله باشی و اون ایستگاه پیاده نشه و دوباره خوابش ببره من بهت پیشنهاد میکنم که یا یه دکتر زبان برو برای اینکه زبانت باز بشه یا اینکه برو پیش یه فالگیر بزای اینکه فالت بگیره که چرا اینقدر شمس اله هستی! بذار یه چیز بگم که یه ذره حالت جا بیادش و از جو بیایی بیرون. اگر خیلی شمس اله باش گاهی اوقات یه آدمی می افته کنار دستت یا نزدیکت که سرما خورده و احتمالا” دستمال کاغذی تو جیبش نداره و هی فینش رو میکشه بالا. فکر کنم تا ایستگاه آخر چشماش سبز که هیچی ، هفت رنگ شده                                    

۶- تاحالا به مسافرهایی که توی یه واگن با تو هستن دقت کردی؟به جان خودم قسم میخورم که دیدنشون بهترین سرگرمیه . بعضی هاشون تا میان تو، یه گوشی موبایل از جیبشون در میارن و شروع میکنن به اس ام اس زدن یا اینکه شروع میکنن به شماره گرفتن و حرف زدن . مثلا” حرفشون چیه …نه بابا، این حرفاچیه؟….امشب؟دارم با…. ( دوست دخترش یا دوست پسرش) میریم جایی نمیتونم بیام…..میگم که نمیتونم بپیچونم اصلا”….باشه ، خوش بگذره بهتون. این یکی از مهمترین مکالمه هایی هستش که اکثرا” میشنوم البته اگر موزیک تو گوشم نباشه. اگرم که دونفری با هم باشن یا شروع میکنن به Bluetooth بازی یا اینکه اس ام اس هایی که تازه گرفتن رو به هم نشون میدن یا میفرستن. یا اگر دیگه خیلی بیکار باشن HandsFree های گوشیشون رو در میارن و با هم تقسیم میکنن و شروع میکنن به آهنگ گوش دادن. گاهی هم این وسط آدمهای خزوخیل خیرحواهی پیدا میشن که صدای موزیک رو از بلندگوی گوشیشون پخش میکنن که همه مردم بشنون.خروخیل بودنشون که معلومه اما برای این میگم خیرخواه که شادی هاشونو با بقیه تقسیم میکنن.به قیافه بعضی ها هم که نگاه میکنی انگار توی این دنیا نیستن از بس که تو فکرن.بعضی ها هم که وای وای وای اصلا” جرات نمیکنی حتی زیر چشمی نگاهشون کنی بس که بداخلاقن و اگر نگاهشون کنی میزنن توی صورتت. بعضی ها هم که خیلی خوشحالن و خنده تو چهرشونه. اگر هم که مسافر مونثی دم در ایسته کرده باشه همین که در بسته میشه و قطار راه می افته و میره تو تونل ، فورا” یادشون می افته که تو خونشون زیر ابرو برنداشتن، توی شیشه در خودشون رو میبینن. حالا نبین کی ببین.مگه ول میکنن حالا. اول یه دستی میکشن به ابروهاشون که مثلا” صافش کنن. بعد نوبت میرسه به موهاشون که سیخترش کنن.بعد مرسن به روسریهاشون که حالا باید مدلش رو تغییر بدن. چون از خونه تا مترو که اومدن اون مدلی که بوده ، دمده شده و اصلا” دیگه فاز نمیده  نمیده.        یه بار یه چیزی دیدم که یه ذره به خودم شک کردم. به ایستگاه نواب رسیدم که یه دختر محصل سوار شدش که بره خونه. نمیدونم دقیقا” من از مدرسه می اومدم یا اینکه اون. چون چنان آرایشی کرده بودش که من فکر کردم من از مدرسه دارم میام و اون داره میره دانشگاه. چنان به سرعت توی این شیشیه قطار آرایشی کرد که من هیچ وقت نمیتونم توی خونه و جلوی آیینه ای که توی اتاقم هستش هیچ حرکتی هم مثل قطار نیستش ، اینطوری آرایش کنم.اونجا بود که گفتم عجیبا” غریبا به این همه مهارت و استعداد.

۷- رسیدیم به ایستگاه پایانی و باید پیاده بشیم.طبق معمول اون خانومه خیلی محترمانه داره همه رو بیرون میکنه.همیشه دلم می خوادش بدونم اگر پسر بودم اون خانومه چطوری من رو از قطار بیرون میکردش؟؟ تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته که رسیدی به ایستگاه صادقیه( این دفعه رو دست خوردیا) . اگر بخوایی بری قطار کرج رو سوار بشی بازم بیش و کم همون ماجراها رو داری اما اگر بخوایی برای بیرون از ایستگاه اوضاع خیلی فرق میکنه. اول چشمت می افته به یه سری آدمی که نمیدونن الان کجا باید برن و چی کار کنن و اصولا” در فکر این هستن که : من کیم؟اینجا کجاست؟ تو کی هستی؟؟؟برایی اینکه پله برقی رو سوار بشی باید یه ذره تحمل کنی و صبر کنی تا آخرین نفر سوار بشی اگر نه که خودت مسئول جون خودتی..از من گفتن بود. حالا فرض کنیم که صبر کردی و از پله ها هم رفتی پایین و سالم رسیدی توی سالن اصلیه ایستگاه. خداییش ……گیجه میگیری که باید کدوم ور بری. یه توصیه ای که میکنم اینه که هیچ وقت حتی برای فکر کردن یکجا ثابت ایسته نکن. چون آدمهایی که دراطرافت هستن چنان با شتاب میدوند تا برسن به قطار و چنان تنه هایی بهت میزنن که جدبزرگوارت میاد جلوی چشات. یکی ندونه خیال میکنه همین الان پرواز دارن و دارن با تاخیر پرواز میکنن.

خلاصه اینکه اینا همه چیزهایی بودش که توی مترو میبینم. البته بیشتر از این هستش و الان نمیتونم دیگه بنویسم چون هم این پستم یه طومار شده و احتمالا” داری بهم فحش میدی که چرا این همه نوشتم و هم اینکه دیگه دست خودم درد گرفتش. راستی؟ اگر داری به من فحش میدی ، باید بگم که خیلی فوضولی، با اینکه خسته شدی و احتمالا” کلافه تا اینجاش رو ادامه دادی و خوندی!!! با همه حرفهایی که بهم زدی، ممنونم که خوندیش.

+ نوشته شده در ;چهارشنبه هجدهم مهر 1386ساعت;3:32 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در چهارشنبه, 10 اکتبر 2007 ساعت 3:32 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.