امروز ساعت ۵

امروز دوستم رفتش. ساعت ۵ پروازش بودش و رفت . دلم گرفته و ناراحتم . بهش میگفتم که بیشتر بمون میگفتش همینطوریشم هیچی هیچی یه ماه موندم و از کاروزندگیم افتادم.

دیروز که با هم بیرون بودیم بهش گفتم تو که بری من دیگه هرروز صبح به کی زنگ بزنم و کرم بریزم که اونو از خواب بیدارش کنم؟؟( آخه این مدت همش من بهش هرروز زنگ میزدم و بیدارش میکردم از خواب . چون من زودتر بیدار میشدم که درس بخونم)

به مامانم میگم مامان تنها شدم باز دوباره . جواب میده ناراحت نباش و این حرف رو نزن…زودتر از اونی هم که فکرش رو کنی دوباره میبینیش.(امیدوارم همه چیز به خیری پیش بره)

یه چندروزی طول میکشه تا خوب بشم و به شرایط عادت کنم.

+ نوشته شده در ;چهارشنبه ششم تیر 1386ساعت;2:35 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در چهارشنبه, 27 ژوئن 2007 ساعت 2:35 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.