استاد حله ه ه ه ه…
سومین کلاسمون کلاس کلیات حقوق بودش. جلسه اولی بودش که این کلاس تشکیل میشدش. من به خاطر شرایطی که دارم الان و مجبورم که پام رو روی یه صندلیه دیگه دراز کنم جلو میشینم و این جلو هم دقیقا” چسبیده به میز استاد هستش.از وقتی استاد اومدش سر کلاس و مشغول به حرف زدنهای اول کلاس شدش ، دست چش رو زده بود زیر چونش و ایستاده بودش. یه حلقه زرد رنگ ( خیلی زرد رنگ ) که به نویی میزدش یه جورایی ، توی دستش بودش و خواه ناخواه نظر همگی رو به خودش جلب میکردش و نور که می افتاد توش چشم رو میزدش.
استاد بعد از اینکه به اصطلاح سنگهاش رو با ما واکندش شروع کردش به معرفیه خودش….من ا- ر ، ۲۷ سالمه ، دانشجوی ترم اول کارشناسی ارشد حقوق هستم و در ضمن متاهل هم هستم( این جمله آخری رو که میگفتش دستش رو بالا آوردش). منم یهو تو همین میون بلند گفتم: استاد حله ه ه …و کلاس یهو منفجر شدش از خنده.
خودم هم نمیدونم چرا اصلا” نمیشه آدم وقتی شت میز و نیمکت میشینه خودش رو کنترل کنه.