تولد ۴ سالگی

ظهر۲۳ اسفند ۸۴ در حالی که کاملا بی هدف و دست به زیر چونه، تو اینترنت برای خودم ولگردی از نوع وبی میکردم طی یک تصمیم محیرالعقول و کاملا اتفاقی، اقدام به ایجاد این وبلاگ کردم. در نتیجه تولد ۴ سالگی وبلاگم رو به پیوست مقادیر زیادی دست و سوت و یه سری حرکات موزون! و ناموزون! تبریک میگم و امیدوارم دوتایی به پای هم پیر بشیم و از این حرفا خلاصه. + نوشته شده در ;یکشنبه بیست و سوم اسفند 1388ساعت;0:1 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در یکشنبه, 14 مارس 2010 ساعت 12:01 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

5 پاسخ به “تولد ۴ سالگی”

  1. Meci گفته :

    شنبه 22 اسفند1388 ساعت: 20:47

    الهههههی چهار سال شد؟
    مبارک خوااااااااااااااهر
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    بله خواهر
    ممنون
    ایشالا یه روز برای شما. البته وبلاگتون نه خودتون

  2. !!! گفته :

    یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 0:52

    Congratulations

    از طرف یک دوست بی‌معرفت؟!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ممنون
    کدوم یکیشون؟

  3. علیرضا(مردی از مترو) گفته :

    یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 1:8

    سلام

    مبارکه ایشالا تولد چهل سالگیشون

    البته شما اون موقع هم تو همین سن و سالی ها

    موفق باشی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام
    ممنون
    تا اونموقع احتمالا تولد چند ده سالگیه 20 سالگیم رو جشن میگیرم

  4. مسيحا گفته :

    یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 9:6

    مبارك باشه

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ممنون آقای امردادی

  5. مسيحا گفته :

    یکشنبه 23 اسفند1388 ساعت: 9:7

    بوی عیدی، بوی توپ
    بوی کاغذ رنگی
    بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو
    بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ
    با اینا زمستونو سر می کنم
    با اینا خستگیمو در می کنم

    شادی شکستن قلک پول
    وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد
    بوی اسکناس تا نخرده لای کتاب
    با اینا زمستونو سر می کنم
    با اینا خستگیمو در می کنم

    فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
    شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
    برق کفش جفت شده تو گنجه ها
    با اینا زمستونو سر می کنم
    با اینا خستگیمو در می کنم

    عشق یک ستاره ساختن با دولک
    ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه
    بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
    با اینا زمستونو سر می کنم
    با اینا خستگیمو در می کنم

    بوی باغچه، بوی حوض
    عطر خوب نذری
    شب جمعه، پی فانوس، توی کوچه گم شدن
    توی جوی لاجوردی، هوس یه آب تنی
    با اینا زندگیمو سر می کنم
    با اینا خستگیمو در می کنم
    با اینا زمستونو سر می کنم
    با اینا خستگیمو در می کنم
    با اینا خستگیمو در می کنم
    با اینا خستگیمو در می کنم
    با اینا خستگیمو در می کنم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    دقیقا همین چیزی هست که این روزا تو ذهنم تکرار میشه و زمزمه میکنم با خودم. چند پست پیش هم گذاشته بودمش
    ممنون