وعده وعید

قبل از امتحانا هی به خودم وعده وعید میدادم که امتحانا تموم شد همون روز یه راست میرم چشمه و کلی کتاب می خرم، از فرداش حتما به ناخنهام میرسم و دوباره لاک میزنم (آخه تو امتحانا اصلا لاک نمیزنم که هر دو روز یه بار مجبور نشم کلی به لاکام و ناخنام برسم و وقتم رو تلف کنم)، با اینکه نزدیک عید میشه اما بیحیال حتما میرم آرایشگاه و ابروهام رو از این حالت زار و نزار در میارم و دیگه بهشون دست نمیزنم تا برای عید برم، حتما حتما برای خرید میرم تا به شب عید نخورم و مجبور نشم برم تو این اتاق پروهایی که بوی تن ۱۰۰۰ نفر توشه و همونجا خفه شم و بعدشم این مغازه دارا جنسای صد سال مونده تو انبارشونو به قیمت نفت خام دریای شمال بهم نندازن، حتما با دوستام قرار میذارم و میریم بیرون، چنتا دکتری که باید خیلی وقت پیش میرفتم و چون درس داشتم و نمیشد حتما میرم، هر روز پانیا رو میبینم و کلی بازی میکنیم باهمدیگه و هزارتا قول دیگه.

حالا کدوماشو عملی کردم؟!

کتابارو که همون روز خریدم و اینجا هم نوشتم.

به ناخنهامم رسیدم اما به علت فراخ بودن یک نقطه استراتژیک! آنچنان حوصله لاک زدن نداشتم.

همچنان آرایشگاه نرفتم و ابروهام رو از این حالت شوهر مرده ها در نیاوردم. شاید هفته دیگه برم و یه حالی بهشون بدم، شایدم بذارم همون عید. 

خریدهام رو یه سری انجام دادم. تا حالا یه کیف گوچی، یه جفت چکمه ی خیلی خوشگل تا زیر زانو، کادوهای عید پانیا و مامانم، و یه سری لباس برای خودم خریدم. اصولا برای خرید کردن از این دخترایی نیستم که کلی روز فقط window shopping کنم و کلی روز بعدشم هزار تا مرکز خرید و مغازه و خیابونو برم ببینم و آخرشم هیچی نخرم. وقتی میگم بریم فلان جا حتما از همونجا چیزی رو که می خوام میخرم. معمولا هم اولین چیزی که چشمم رو گرفت میخرم و خلاص. اما هنوز دنبال جین و کت و کفش برای دانشگاه  و کیف و کفش ست برای مهمونی نرفتم. جینام رو همیشه از پاساژ رضا میخرم. یه چند سالیه با یه مغازه ای آشنا شدیم و از همون خرید میکنیم دیگه. در ضمن یه خیاط خوبم کنار پاساژ هست که خیلی تمیز پایین شلوار رو کوتاه میکنه و دیگه مجبور نیستم شلوار به دست کل تهران رو دنبال یه خیاط خوب بگردم. اما راستش اصلا نمیدونم چرا وقتی فکر پاساژ رضا و اتاق پروهای فسقلیش رو میکنم کلا بیخیال جین میشم. هنوز کادوهای عید خواهرم و شوهرش رو نخریدم. اصلا شاید بهشون پول دادم و خودمو خلاص کردم. از وقتی پام شکست کفش خریدن منم برای خودش یه داستانی شده کلا. حتما باید کف کفش فلان جور باشه و زیرش اینطوری باشه و پاشنه کفش فلان قد باشه تا پام با زمین زیاد تماس نداشته باشه و ساقش زیاد کوتاه نباشه و نیافته رو قوزکم تا دوباره صدمه نخورم و حتما هم کفی طبی توش جا بشه. اکثرا برای دانشگاه از خیر کفش راحت میگذرم و یه اسپرت میخرم و خلاص. اما برای مهمونی حتما باید یه کفش، در ضمن اینکه همه این موارد رو داشته باشه بخرم و اینکه اسپرت هم نباشه. فک کن با دامن تو مهمونی کتونی بپوشم!!!

هنوز با هیچکدوم از دوستام قرار نداشتیم و هر روز با هم حرف میزنیم و کلی دری وری بهم میگیم و بعدش میگیم حتما این هفته میریم بیرون که هنوز “این هفته” شنبش نیومده! فقط اونروز که مامانم شعله زرد میپخت دوستم رو دیدیم و بهم قول دادیم این هفته حتما میریم.

پیش هیچ کدوم از دکترهامم نرفتم و فقط به زور مامانم هفته پیش رفتیم کلینیک برای سفارش دادن کفی مخصوص تو کفشم که خیلی وقت بود خراب شده بود. قرار بود چهارشنبه پیش برم بگیرم که ….

 اما هر روز پانیا رو دیدم و کلی بازی کردیم. هر چی رو انجام ندم این یکی رو حتما باید انجام بدم.

نمیدونم چرا اینطور تنبل شدم! انگار وقتی دانشگاه میرم و سرم شلوغتره خیلی بهتر به برنامه هایی که دارم میرسم. حالا فردا صبح -بقول مامانم به امید خدا- قراره بریم برای چنتا از خریدا. تا ببینم چی گیرم میاد و آیا خلاص میشم یا نه؟

+ نوشته شده در ;پنجشنبه بیست و نهم بهمن 1388ساعت;2:21 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در پنج‌شنبه, 18 فوریه 2010 ساعت 2:21 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

6 پاسخ به “وعده وعید”

  1. Meci گفته :

    پنجشنبه 29 بهمن1388 ساعت: 11:1


    خدا صبرت بده خواهر برای خرید
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    ممنون خواهر جان

  2. مرحومه مغفوره گفته :

    پنجشنبه 29 بهمن1388 ساعت: 14:23

    ایشالا به زودی کالیبر کاهش یابد و ابروها سروسامانی یابند
    خوبی مای fan؟
    هنوز دارم از کار اون روز میخندم!

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    کالیبر دیگر چیست خواهر؟

  3. مرحومه مغفوره گفته :

    جمعه 30 بهمن1388 ساعت: 17:21

    یادم بنداز یه بار کالیبرمو نشونت بدم حسابی بخندی!!!!!
    همین الانم که دارم این کامنت رو منویسم بازم خندم گرفته از اون روز.
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهرم منتظر محصولات بعدی ما باش

  4. پرهام گفته :

    جمعه 30 بهمن1388 ساعت: 19:41

    هه هه
    سلام علکم
    سلام علکم
    فقط اومدم بگم ظاهراً من هنوز زنده م
    خودافز
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    شما سایتون خیلی سنگین شده برادر پرهام خان جان

  5. پرهام گفته :

    جمعه 30 بهمن1388 ساعت: 19:44

    جاااااااااااااااااااااااان؟
    شمام تاییدی شدی؟ چی شده؟

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    بخاطر یه مشت آدم … مجبور شدم. خودمم دوست ندارم اینطوری باشه اما چه کنم

  6. پرهام گفته :

    شنبه 1 اسفند1388 ساعت: 9:21

    من یکی که از ازل بی سایه بودم
    آخجون آدم بی جنبه… پس مثل من زیاد وجود داره
    در ضمن خواهر مسی اون بالا بالاها یادش رفت بگه…. من بگم؟ بگم؟ نـــــــه! بگم؟
    اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اختیار دارین برادر! شما سایتون انفدر گستره هست که خودتون فکر میکنین سایه ای ندارین.
    کاش همه مثه تو بودن اما نیستن دیگه.