یک تصمیم پریایی

حدس میزدم امروز یه روز پر خبر و ماجرایی باشه.

اولش همه چیز به خوبی پیش رفت و کلی آسمون آبی! و آره و اینا بود. اما بعد یهو طوفانی شد و گند زد به همه چیز. همونطور که به خودم قول داده بودم، تودار بودم و در حقیقت به یه جایی! اوضاع رو حساب میکردم. اما بعدش که دیگه حسابی عصبانی شده بودم (میگم عصبانی، یعنی عصبانی شده بودما!) تصمیم گرفتم یه ذره دست از تودار بودنم بردارم و یه حرکتی بکنم.

این شد که یه نیمچه غرشی کردم تا طرف حالیش بشه این همه مدت خر نبودم، فقط مراعاتش رو میکردم و چیزی به روش نمیاوردم. اون روی دیگه منم تا حدی دید.

تصمیم قاطعم رو امشب ۱۰۰٪ گرفتم. اصلا فایده نداره این همه اعصاب خودمو بریزم به هم و بخوام هی هیچی نگم. اعصاب خودم و روحیه خودم بیشتر از هر چیزی تو دنیا برام مهمه و ارزشمند. پس نباید خرابش کنم و هی بخوام روش خرت خرت ناخن بکشم.

طی یکی دو روز آینده با چیزی که تو فکرم دارم، کار رو یه سره میکنم. البته به کمک های همیشگی خدا هم نیازمندم. شنیدی خدا جون؟!


امروز ظهر تو اتوبوس که بودم یه شماره ای که تو گوشیم سیو نداشتم زنگ زد بهم. معمولا به شماره هایی که نمیشناسم جواب نمیدم اما گاهی هم استثنا قائل میشم… از دانشگاه شهریار بود. چهارشنبه هفته دیگه جشن فارغ التحصیلی گرفتن و زنگ زده بودن که بیا کارت ورود به جشن رو بگیر.

با اینکه باید قید درسای چهارشنبه رو بزنم و اصلا دانشگاه نرم، اما کلی ذوقمندم که می خوام برم. بیشتر از این خوشحالم که میتونم مامانم رو خوشحال کنم و یه ذره از زحمتایی که برام کشیده رو جبران کنم. اما هنوز تا اون هدفی که در سر دارم کلی مونده که با کمک خدا حتما بهشون میرسم.

+ نوشته شده در ;سه شنبه دهم آذر 1388ساعت;0:58 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در سه‌شنبه, 1 دسامبر 2009 ساعت 12:58 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

9 پاسخ به “یک تصمیم پریایی”

  1. Geladiator گفته :

    سه شنبه 10 آذر1388 ساعت: 2:46

    خوب کاری میکنی ,هیچ وقت نذار چیزی تو دلت بمونه
    همه چیز ُ بریز بیرون تا بعدا" مدیون ٍ خودت نشی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    پس چی! اصلا عادت ندارم بذارم چیزی بمونه تو دلم

  2. Joker گفته :

    سه شنبه 10 آذر1388 ساعت: 9:1

    من قیافه عصبانی آدم‌ها را خیلی دوست دارم و آدم‌های عصبانی برای من بیشتر جالب هستند…

    امیدوارم مراسم خوش بگذره… یاد قدیما بخیر…

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    منکه وحشتناک میشم اگر تا اون حد اعلا عصبانی بشم.
    ممنون
    هفته دیگشت. حتما گزارشش رو مینویسم

  3. نـــگــارینــــا گفته :

    سه شنبه 10 آذر1388 ساعت: 9:2

    خوبه که تصمیمتو گرفتی و به اسم خودت ثبتش کردی 🙂

    این جشنه چیزیم میدن من بیام 🙂

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    فقط به شاگرد ممتازها.

  4. مرحومه مغفوره گفته :

    سه شنبه 10 آذر1388 ساعت: 14:2

    ای جااااااااان
    جشن فارغ التحصیلی!
    آرزوش به دل ما که موند اما پریام بره کلی خوش بگذره بهش و اینا انگاری که ما فارغ شدیم!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    مرررسی عزیزم

  5. مرحومه مغفوره گفته :

    سه شنبه 10 آذر1388 ساعت: 14:4

    اتفاقا گاهی لازمه که یه سره ش کنی
    به نظرم بهتر هم باشه برات
    همون جمله آخر (هر چی خدا بخواد)
    با یه عالمه دعای خوب و انرژی های اوپس واسه پریای مهربونم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

  6. دانشجوی شکلاتی گفته :

    سه شنبه 10 آذر1388 ساعت: 15:55

    ننوشتی که چی شده ولی تا حدودی میشه حدس زد!آدم خودش کارو یکسره بکنه خیلی بهتر از اینه که بقیه کارو یکسره بکنن!دمت گرم خوشم میاد از ادمایی که به خودشون متکی هستن و اراده دارن!!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    (آیکون فردین و ملک مطیعی و این حرفا)

  7. پرهام گفته :

    سه شنبه 10 آذر1388 ساعت: 22:6

    نیمچه ی اول ترسناک شدید
    ولی نیمچه ی دوم…
    شما به همه ی زنگ ها جواب میدی و باز میگید نشناسم جواب نمیدم!
    دفعه ی قبلی هم همینو نوشته بودید
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    کی به همه زنگا جواب میدم؟ روزی 100 تا شماره می افته. حالا سالی یه بار جوابم میدم شاید

  8. امیر ارام گفته :

    چهارشنبه 11 آذر1388 ساعت: 9:31

    یعنی اگه ما بهت زنگ بزنیم جوابمونو نمیدید ای داد ای هوار ای خدا
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مگه شمارمو دارین شما؟(آیکون پریا فوضول شده)

  9. امیر و مریم گفته :

    چهارشنبه 11 آذر1388 ساعت: 19:25

    سلام.وبلاگ قشنگی دارید .

    باد می وزد …
    میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
    تصمیم با تو است

    من و امیر شدیدا دلداده و عاشق هم هستیم ، اما نه عشق بدون عقل و منطق . اما به خاطر بازی های روزگار هر کدوم تو شهر خودمونیم و کم همو می تونیم ببینیم . برامون دعا کنید .

    موفق و پیروز باشید .
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    دها میکنم هر چی خیر و صلاحتون هست پیش بیاد