اولین پروژه

الان ساعت ۴ صبح جمعه هست. از عصری ساعت ۵ (همون عصر پنج شنبه منظورمه، تورو خدا گیر ندین!) که اومدم خونه اول یه خواب ۲ ساعته کردم و بعد به زور گرسنگی از خواب بیدار شدم. مامانم خونه نبود. تنها هم که باشم عمرا چیزی بتونم بخورم مگر اینکه دیگه اختیار معدم دست خودم نباشه و نتونم از پسش بر بیام.

تو یخچال رو یه نگاهی کردم و دیدم یه ذره لوبیا پلو داریم که از خوردنش منصرف شدم. شبا شام نمی خورم مگر اینکه یه وضع اضطراری-گرسنگی-در حد مردن (این ۳ تا کلمه رو با هم بخونین) پیش بیاد. اگرم بخورم برنجی اصلا نمی خورم چون باید تا صبح بشینم پشت در توالت. بالاخره یه چیزی درست کردم و خوردم، اما به زور گوجه فرنگی میدادمش بره پایین. گفتم که تنها باشم چیزی نمی تونم بخورم!

بعد اومدم پای کامپیوتر و د یالا! یاهو میل که از دیشب قطع بود کلا. تو این هیری ویری هم باید یه پیام تبریک تولد میفرستادم برای کسی تو فرانسه، همش حرص اینو می خوردم که داره دیر و دیرتر میشه. نوشدارو برای بعد مرگ سهراب که نمی خوام! اما این حرفا برای فاطی -یا همون یاهو میل- تنبان نشد و تا الان که ساعت ۴ صبحه جمعه هست وصل نشده بود.

یه سری به وبلاگ خودم و بروبکس زدم و بعد بفکر پروژه مدیریت مالیم افتادم. اولین پروژه کارشناسیمه. استادمون گیر داده یکی از درسای سال اول رو برداریم خلاصه کنیم براش بیاریم. حالا کتابش چند صفحه است؟! ۷۰۰ صفحه! تا آخر آبانم بیشتر مهلت نداریم… یه هفتس کتابش رو از انباری آوردم گذاشتم رو میزم و هر روز نگاهش میکنم و کلی فغان و ناله و نفرین سر میدم که چطوری من اینو تایپ کنم آخه؟ دستم خیلی تنده اما کو وقتش؟!

یه فکری به ذهنم رسید که بشینم اول تو اینترنت بگردم ببینم میتونم چیزی پیدا کنم که از تایپ کردن خلاص بشم یا نه؟ شروع کردم به گشتن و بعد از حدود ۲ ساعت از این سایت به اون سایت رفتن و از این وبلاگ به اون وبلاگ رفتن، بالاخره اون چیزی رو که می خواستم پیدا کردم و کلی ذوق و حرکات موزون در اقصی نقاط بدنم، علی الخصوص یه جای خیلی استراتژیکم برپا شد. بعد از جشن و پایکوبی و آره و اینا، حالا نوبت این بود که بیارمشون تو M.S Word و درستشون کنم. منم که کلا رو این چیزا خیلی حساسم که همه چی مرتب باشه و عالی.

تا ساعت 3 مشغول اینا بودم و بالاخره تموم شد. هی دست دست کردم که شنبه ببرم سر کوچه پرینتشون کنم، اما مگه طاقت میاوردم! هی حجوم میبردم به سمت پرینترم و به ضرب و زور زیرپایی گرفتن برای خودم، خودمو منصرف میکردم که بچه جون بیرون ببر، بیخودی کارتریجت رو حروم نکن. اما مگه به گوشم میرفت؟ بالاخره دل رو زدم به دریا یا همون کارتریج و همش رو پرینت گرفتم. حالا هم همینطوری مونده رو میزم تا شنبه که ببرم سر کوچه فنر و جلد بهشون بزنم.

اما الان احساس میکنم تمام مهره های گردنم و کمرم عین مسافرایی که از ساعت 5 تا 8 شب تو مترو یا اتوبوس رو سرو کله همدیگه بصورت آویزون سوار میشن، شدن. حالام می خوام برم بخوابم. صبح باید 9 پاشم و عین چی!!! شروع کنم به درس خوندن. کلی عقب موندم، البته منظورم از نظر درسیه نه عقلی!

+ نوشته شده در ;جمعه پانزدهم آبان 1388ساعت;4:19 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 6 نوامبر 2009 ساعت 4:19 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

17 پاسخ به “اولین پروژه”

  1. پرهام گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 7:15

    اوووووووووووووووووووووووووووووووول
    قابل توجه خواهر مسی خ ج
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    خدارو شکر یه بار زود اومدی بالاخره برادر

  2. پرهام گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 7:20

    خدایا شکرت
    روزی امروزمون هم رسید!
    "حجوم"؟!

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اینو از قصد نوشته بودم برای تو برادر

  3. پرهام گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 7:24

    من تنها باشم می تونم غذا بخورم
    نمیگین جوون دانشجو از اینورا رد میشه گرسنه ش میشه یهو؟ لوبیا پلو هنوز هست؟
    وبلاگ من سر می زنید و نظر نمیدید؟ باشه به هم می رسیم
    یعنی چی سرچ کردم. شما و خواهر مسی همه ش دارین از زیر کار در میرین هاااا. به شما هم میگن دانشجو؟
    حالا نمیشه از 12 شروع کنید و به جای 20 بشید 19؟

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    داریم، میتینگ بعدی برات میارم
    نمی تونم صفحه نظرات رو باز کنم
    نچ نچ نچ…من واقعا باید با خواهر مسی صحبت کنم که یعنی چی این کارارو میکنه(آیکون اصلا به روی خودم نمیارم)

  4. نـــگــارینــــا گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 9:12

    یه تک میزدی ، خودم میاومدم با هم غذا میخوردیم :دی
    دانشجو ، میرم لوت میدم که با سرچ پروژه تحویل دادی … کارتریجتکه حروم شد ، دیگه نبر بده سر کوچه فنر و جلد بهش بزنن :دی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    این قسمتش رو اگر میتونستم خودم انجام میدادم حتما. اما هنوز به اون درجه از خودکفایی نرسیدم

  5. احسان عیوضی گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 9:18

    نمونه بارز دانشجو !!!
    تا عمو گوگل هست کی میره کار انجام بده !!!
    البته منکر این موضوع نمیشیم ( موقتا ) که بله چون شما درس رو بلدی و ایضا مشکلی در تفهیمش نداری پس مشکل فقط تایپ بوده که اون هم به شکر خدا و یاری عمو گوگل ختم به خیر شده …
    بعدشم کارتریجت که تموم میشه مگه از پرینت سر کوچه برات گروتر تموم میشه که دلت نمیاد پرینتش کنی ؟؟؟ ( که البته پرینت شده )

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    عمو گوگل یا خاله گوگل؟
    گرونتر نمیشه. اتفاقا ارزونترم میشه اما گاهی که آدم ذوق داشته باشه این چیزا هم پیش میاد دیگه

  6. احسان عیوضی گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 9:18

    در جواب کامنتتون :

    احسان عیوضی مینویسد : ای دان رو نه من تبلیغاتش رو ندیدم …

  7. احسان عیوضی گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 9:19

    در جواب کامنتتون :

    احسان عیوضی مینویسد : این لباس شبتون منو کشته …

  8. Meci گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 9:23

    داش پرهام خ ج شما خواب نداری کله سحر اینجایی؟
    فکر کنم ساعت کوک میکنه اوووول میشه بعد دوباره میره میخوابه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

  9. مرحومه مغفوره گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 13:31

    اما ته تهش یه حس فوق العاده به آدم میده اینجوری کار کردن. درکت میکنم.
    شبائی بوده که سه تا تحویل پروژه داشتیم و یه ماکت سازی با جزئیات!
    یادش بخیر.
    اما پریا واقعا پشتکارت بینظیره…
    ایشالا کی پایان نامه من رو شروع میکنی؟

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ایول! آره…بالاخره یکی پیدا شد که منو درکم کنه…هیشششکی منو درک نمیکنه only you فقط
    بیار رو چشم

  10. مرحومه مغفوره گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 13:32

    پرهام:
    برادر جان وبلاگت میاد بالا اما صفحه نظرات باز نیمشه.
    خوبی تو؟
    کماکان برو غیبت من و آرام رو بکن و عکسا رو نده تا درست بشه بیام یهوئی تسویه حساب کنم!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    منم همین مشکل رو داشتم با صفحه نظراتش

  11. !!! گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 14:33

    خسته نباشيد !!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    درمونده نباشید

  12. الهام - روح پرتابل گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 16:20

    در مورد حساسیت به منظم بودن تحقیقات، پروژه ها و اصولاً کارهایی که با ورد انجام می شه شدیداً هم عقیده ایم. من به "تمیز کار" معروفم!
    ولی در مورد پرینت نه، چون می بینم این همه زحمت می کشم یه کار تمیز از آب در بیارم، حیفه با جوهر افشان پرینت بگیرم که تار بشه (حتی یه کم)! {در ادامه ی همون تمیز کاری}

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    نه بابا، پرینتر من بزنم به تخته خوب کار میکنه و راضیم ازش
    اما این وسط مسئله ذوق در میون بود

  13. Meci گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 16:24

    قبول نیست حجومو من پیدا کردم پرهام قبل من گفت
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    دعوا نکنین…یه بار دیگه م برای تو میذارم تو یه پست دیگم

  14. Meci گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 16:26

    نچ نچ نچ رفتی از اینترنت کف رفتی؟زشته خواهر من قباحت داره شما دیگه چرا؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    قراره منو برادر پرهام با شما یه مذاکره ای داشته باشیم که میرین انقلاب تحقیق میخرین ها

  15. Meci گفته :

    جمعه 15 آبان1388 ساعت: 20:29

    آبجی یه کار خیر بکن من الان یادم افتاد باید درباره دغدغه های جوانان یه مطلب بنویسم جون مادرت بیا بگوو دغدغه ات تو زندگیت چیه؟هر کی دیگه ام دید میتونه بگه ممنون میشم کمک پلیز
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

  16. پرهام گفته :

    شنبه 16 آبان1388 ساعت: 12:25

    خواهر مسی خ ج… من ساعت کوک می کنم؟ من که همیشه اولم
    مرحومه مغفوره خدا بیامرز…. من؟ غیبت؟ نــــــــــــه. گفتم ذکر خیر بود

  17. پرهام گفته :

    شنبه 16 آبان1388 ساعت: 12:26

    بزرگترین دغدغه ی این جوان ایرانی……….
    گشنمـــــــــــــــــــــه