خود شیفته دم ترشیدن!

یه چیز بگم نگین این دختره عجب دل به نشاطیه یا دچار خودشیفتگیه حاد منجر به مرگ شده ها!

تو پنجره FireFox، فید چنتا وبلاگی که بیشتر سر میزنم بهشون رو گذاشتم که هر موقع خواستم در کمتر از سیم ثانیه (اینم یه واحد اندازه گیریه مثه “یه چسه” اما در واحد زمان) باز بشن… (قسمت از خود شیفتگیش از الان شروع میشه!) فید وبلاگ خودم رو هم گذاشتم و هر موقع احتمالا باز میکنمش با دقت تموم میشینم وبلاگ خودم رو می خونم.

حتی یه چند باری کار به جایی رسید که می خواستم خودم برای خودم کامنت بذارم و بنویسم “سلام…وبلاگ جالبي داري…مطالبتم خيلي جالبه…اگه موافق باشي ميتونيم تبادل لينک کنيم…لينکت رو خيلي راحت در آدرس زير ثبت کن” 

اما بعدش که فهمیدم وقتی بخوام نظر بذارم باید اسمم رو بنویسم، و بعد که اسمم رو هم نوشتم بقیه میان میبینن و قضیه لو میره و کلی ضایع میشم، از خیرش گذشتم و فقط نوشته های خودم رو هی خوندم و کلی به به چه چه کردم.


امشب خاله نرگس خونمون بود و نشسته بودیم این سریال در چشم باد رونگاه میکردیم. دیگه خیلی بخوام صدا و سیما رو خوشحال کنم و افتخار بدم هفته ای یکساعت (شایدم کمتر) میشینم این سریاله رو میبینم. اونم همش رو ندیدم، فقط این چند قسمت اخیرش رو میبینم که پارسا پیروزفر توش اومده. چون از بازیگرایی هست که همیشه دوستش داشتم و دارم و خواهم داشت و به عشقش وفادارم همیشه. یکی هم محمدرضا فروتن. هر کی به این دوتا چپ نگاه کنه با من طرفه!

زیاد پرت نشم از حرفم!… داشت نشون میداد که اسد برادر بیژن  -پارسا پیروزفر-  عروسیشه و عروس نشسته سر سفره عقد. مادر عروس میره اتاق بقلی و با شوهرش یاد جوونیاشون میکنن و از این میگن که این دختر رو با کلی نذر و نیاز خدا بهشون داده و اینکه تو یه چشم بهم زدن “پدر سوخته” حالا عروس شده…فکر کنم یه ذره دیگه میگذشت یاد یه چیزای دیگه! هم می افتادن، خدا رحم کرد!

همینطور که حاج آقا و حاج خانم داشتن یاد اونموقع ها رو زنده میکردن، من گفتم عین پانیا که خدا با نذر و نیاز بهمون دادش. بخدا یه چشم بهم بزنیم فسقلی بزرگ میشه و عروسیشه. آخی  ی ی، عروسیه پانیا!

یهو خاله گفت “آره ه ه ه عزیزم. اون بزرگ میشه و عروس میشه، اما تو و شهرزاد -دختر خاله نرگسم- همینطوری بی شوهر میمونین و میترشین دیگه!”

من از همینجا از این خاله مهربان که این همه لطف دارن کمال تشکر رو دارم و ممنونم از اینکه اینطور به ما جوانان دم ترشیدن (بجای دم بخت) روحیه میدن… اما در ترشیدن آرامشی هست که در نترشیدن عمرا باشه!


خودم به خودم… فردا میتونم تموم کارای عقب مونده دانشگاهم رو به خوبی انجام بدم و همه رو بخونم و بنویسم!…به قول مامانم “به امید خدا!”

+ نوشته شده در ;شنبه بیست و پنجم مهر 1388ساعت;3:23 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 17 اکتبر 2009 ساعت 3:23 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

7 پاسخ به “خود شیفته دم ترشیدن!”

  1. محسن گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 7:19

    طنز جالبی تو نوشته جریان داشت ..
    بعد یه چیزی ! "خودم به خودم… فردا میتونم تموم کارای عقب …"
    منظور از این فردا همین امروزه دیگه ؟ آخه دوازده شب به بعد می شه فردا (:

    پارت اول نوشته خیلی منو خندوند ! اوج ش این جا بود : "حتی یه چند باری کار به جایی رسید که می خواستم خودم برای خودم کامنت بذارم و بنویسم "سلام…وبلاگ جالبي داري…مطالبتم خيلي جالبه…اگه موافق باشي ميتونيم تبادل لينک کنيم…لينکت رو خيلي راحت در آدرس زير ثبت کن" (:
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مهم نیتمه که منظورش فردا بود[میشخند]

  2. مرحومه مغفوره گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 13:13

    ای جااااااااااااااااانم معلومه که تو اصل کاری بودی و از ندیدنت حسابی دمغ شدم گلم.
    راستی یعنی تو واقعا اگه الان علیرضا رو توی خیابون ببینی نمیشناسی؟ بابا سیبیل به اون تابلوئی. یه علیرضا داره از اینا و یه چنگیز!!!!!!!!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ممنون دوس جون
    اونو که میشناسم چون هوا روشن بود که دیدمش، اما بقیه که تو تاریکی اومدن رو نه. البته بغیر از گوریل و تارزانش

  3. شهلا7 گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 22:29

    سلام..
    اولین باریه که اومدم وبلاگت همه رو نخوندم اما تا جاییکه خوندم از خودمونی نوشتنت
    خوشم اومد..

    بیا پیشم نظرتو در مورد تبادل لینک بگو..

    در امان خدا
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام دوستم
    خوش آمدین…ممنون

  4. مرحومه مغفوره گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 22:34

    اون احساسی که میگی در مورد وبلاگت داری منم دارم اما چون فکر میکردم خیلی ضایعست سعی میکردم به روی خودم نیارم. اما الان که تو گفتی فهمیدم خیلی هم ضایع نیست!!!!!
    ضمنا چنگیز به این ضایعی نیست! موافقم باهات! (علیرضا تو اینجا رو نخونی ها)
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    جدی میگی؟ خدارو شکر که تنها من خود شیفته نیستم
    اما تا حالا که به روی خودت نیاوردی، از این به بعدم نیار. یا منتظر باش ببین با نوشته من چه برخوردی میشه بعد تصمیم بگیر صداشو در بیاری یا نه

    اگر میتونی یه کاری کن دوباره دعوا بشه ها!
    این روزها همه مینوسن که "فلانی اینجا رو نخون" شما چطور؟

  5. شهلا7 گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 22:46

    هستی الان؟؟؟

    احساس میکنم اشنا از اب در بیایم..
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    هستم اینجا
    از چه رو به این دستاورد رسیدی؟

  6. شهلا7 گفته :

    شنبه 25 مهر1388 ساعت: 22:48

    بقیه رو میرم خصوصی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    برات تو وبلاگت خصوصی گذاشتم

  7. احسان عیوضی گفته :

    یکشنبه 26 مهر1388 ساعت: 9:39

    حتی یه چند باری کار به جایی رسید که می خواستم خودم برای خودم کامنت بذارم و بنویسم "سلام…وبلاگ جالبي داري…مطالبتم خيلي جالبه…اگه موافق باشي ميتونيم تبادل لينک کنيم…لينکت رو خيلي راحت در آدرس زير ثبت کن"

    غش کردم !!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :