خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۲۷)

دیروز ۵ صبح من و مامانم پاشدیم رفتیم دانشگاه. اولم رفتم آموزش و شکایت این خانمه رو کردم که کارمو انجام نمیده و هی به بعد موکول میکنه. پرینت نقص مدارک و مهلت ۲۰ روزه ای رو هم که تهران جنوب بهم داده با خودم برده بودم و نشون دادم. قرار شد پروندم رو بگیرم ببرم آموزش تا خودشون پی گیری کنن. این یعنی یه پارتی کلفت پشت کار آدم هست.

یه ذره منتظر شدیم تا اونم خانمه بیاد. وقتی بهش گفتم پروندم رو باید ببرم آموزش تا خودشون کارو انجام بدن، مژده داد که کارنامم رو امتحانات تایید کرده و گرفته و گذاشته تو گروه و گفت که میتونم برم گروه از همکار دانشجو بخوام که کارامو انجام بده. خودشم که تو باجه برای ثبت نام بود.

خوشحال و شاد و سرمست روانه شدیم بسوی گروه. حالا هر چی میگشتیم نه کارنامه ای پیدا کردیم نه چیزی. قاعدتا باید لای پرونده میبود اما نبود. بالاخره خودش رو کشوندم گروه و بعد از کلی گشتن پیدا کرد. دقیقا لای باقالیا بود بجای پروندم. بعدشم ساعت ۱۰ نشده رفت مدرسه برای دخترش.

با همکار دانشجو راه افتادیم تو کل دانشگاه دنبال امضا جمع کردنا. بیچاره دختره خیلی زحمت کشید برای کارم. حالا دیگه از اذیتا و کلاس گذاشتنا برای یه مهر و امضا و اینکه چقدر خواهش کردم، چیزی نمیگم. اتاقاشونم که یه جا نیست، یکی اشرقه، یکی دیگه مشرق و اون یکی هم لای باقالیا. تازه اگرم تو یه ساختمون باشن یکی زیر زمینه و اون یکی یه طبقه مونده به خدا.

فقط ساختمون فنی و علوم پایه رو ۸ دفعه از طبقه اول به سوم رفتیم. تو طبقه های دیگه هم که همینطوری بالا پایین میرفتیم… ساختمون گروها به ساختمون فنی، بعد حالا برعکس. بعد دوباره فنی، از اونجا به ساختمون اداری طبقه سوم و اول و دوم، بعد علوم پایه از طبقه اول به سوم، به دوم، به سوم و اول و دوباره فنی و همینطور الی ماشالا…

انقدر که پله بالا پایین رفتم از دیروز حسابی پاهام ورم و درد میکنه. مامانم که دوبار بالا پایین اومد خسته شد و نشست تو محوطه. البته حضورش خیلی کمک کرد. خدارو شکر تونستم یه کپی از کارنامه تایید شدم بگیرم که لااقل یه سری از درسایی که تو کاردانی خوندم برام تطبیقی بزنن و دوباره نخونم. این درسا حدودا ۳۰ واحد میشه!

تو مرحله آخر باید یه برگه بنام “چک لیست فارغ التحصیلان” تهیه بشه که بازم یه سری مهر و امضا می خواد و بعد از اینا پرونده میره فارغ التحصیلان که گواهی موقت صادر بشه. این خانمه باید اینو پر میکرد که نبود…شماره همکار دانشجو رو گرفتم که فردا باهاش تماس بگیرم. اگر خانمه انجام نداده بود پاشم برم دانشگاه و خودم یه کاری کنم.

نمیدونم این همه مهر و امضا رو برای چی می خوان؟ مثلا دایره امتحانات چرا باید حدودا ۱۰ تا امضا بزنه در صورتی که همه برگه ها یه کار رو انجام میده؟ یعنی خودشونم به امضاهای خودشون شک دارن؟ هیچ موقع فلسفه این همه امضا و کاغذ بازی رو نمی فهمم!

مدیر گروهمون رو هم دیدم. ترم آخر باهاش کارآموزی داشتم. تا منو دید همچین تحویلم گرفت که خودمم شوکه شده بودم! اول فکر کردم یه نفر دیگه پشت سرم وایساده و داره با اون حرف میزنه، اما بعد دیدم نه بابا با منه. جدا از این آدم همچین تحویل گرفتنی بعید بود.

ناهار خونه خواهرم رفتیم. نه من و نه مامانم هیچکدوم نفهمیدیم کباب دیگیه چه مزه ای میداد. مطمئنم اگر خونه خودمون اومده بودیم عمرا ناهار میخوردیم و یه راست شیرجه میزدیم تو رختخواب. ساعت ۴ خوابیدیم. قرار شد پانیا که شیرش رو بخوره بیاد پیش ما بخوابه… حدود ۷:۳۰ پرهام بیدارمون کرد که پانیا رو بگیریم تا بره پایین تو انباری به خواهرم کمک کنه… به خواهرم گفتم پس چرا پانیا رو نیاوردی وقتی شیرش رو خورد؟ گفت “۳بار تو و مامان صدا کردم که پانیا رو آوردم، اما بیهوش بودین و حتی یه تکونم نخوردین!”…

!…To Be continued

+ نوشته شده در ;جمعه بیست و هفتم شهریور 1388ساعت;4:47 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 18 سپتامبر 2009 ساعت 4:47 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

16 پاسخ به “خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۲۷)”

  1. پرهام گفته :

    یکشنبه 29 شهریور1388 ساعت: 3:31

  2. پرهام گفته :

    یکشنبه 29 شهریور1388 ساعت: 3:50

    آخی چه خانوم محترمی
    نه ببخشید نامحرمه

    وای این نیمه شعر گفتنتون منو کشته!
    «یکی اشرق بود، یکی مشرق، یکی هم لای باقالی ها.
    یکی هم زیرزمینه و اون یکی یه طبقه مونده به خدا!»
    —-
    Joker جان دوستت دارم هوارتا(هم خود خودتو، هم خود فیلمتو!). دوباره خواهر پریا یادش افتاد از پانیا خ ج هم بنویسه
    برای پانیا
    برای Joker
    —-
    من خسته هم نباشم، بخوابم هیچکسی نمی تونه منو بیدار کنه، بجز بچه های زیر 10 سال که میپرن سروکولت وقتی خوابی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    برادر چند وقته می خوام عکسش رو بذارم اما نمیشه
    این چند روزه هم که همش با سختی میام بلاگفا و میرم

  3. پرهام گفته :

    یکشنبه 29 شهریور1388 ساعت: 3:52

    زیاد شد اومدم پایین!
    30 واحد حذف شده. بقیه ش رو هم که بیست میشید. دیگه چی می خواین؟
    منتظر ادامه ش هستم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    دعا کن برام.
    باید این 2سال رو حسابی بخونم که با راحتی ارشد قبول بشم "به امید و کمک خدا"

  4. Meci گفته :

    یکشنبه 29 شهریور1388 ساعت: 9:41

    این کامنت اول داره منو هیستریک میکنه یکی بیاد کمک!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهر شما جون بخواه

  5. Meci گفته :

    یکشنبه 29 شهریور1388 ساعت: 9:42

    خانوم میشه پارتی تونو به مام قرض بدین؟؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    میتونم برات یه دوره فشرده بذارم

  6. Meci گفته :

    یکشنبه 29 شهریور1388 ساعت: 9:45

    خواهر من جدا این ثبت نام غرور آفرینو به شما تبریک میگم
    دارم فکر میکنم اگه خودم میخواستم این همه امضا بگیرم احتمالا خودکشی میشدم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهر جان این چند روزه بس که حرص خوردم لاغر شدم کلی. البته زیادم بد نبود برام.

  7. پرهام گفته :

    دوشنبه 30 شهریور1388 ساعت: 7:20

    کامنت های اولم رو دوست دارم
    بله. اگر ارشد می خواین باید بیست و پنج بشید!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    25؟ هاهاهاها….این که کاری نداره برای من

  8. Joker گفته :

    دوشنبه 30 شهریور1388 ساعت: 8:28

    قرار نشد تيکه کلام ما را بگيد: To Be continued

    خواهر؛ من منتظر ادامه داستان هستم بعد نظر مي‌فرمايم…

    داش پرهام قربون تو…
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    کجا تیکه کلام شما بود برادر؟
    این روزا کلی اتفاق افتاده اما چون تمرکز درستی ندارم و از طرفیم بلاگفا لطف داره فعلا همه چی قمر در عقربه

  9. Meci گفته :

    دوشنبه 30 شهریور1388 ساعت: 19:45

    ارشد اینقدرام سخت نیست که من قبول میشم

  10. Meci گفته :

    دوشنبه 30 شهریور1388 ساعت: 19:49

    اصلا چه معنی داره که این برادر پرهام خان میفرمایند: "Joker جان دوستت دارم هوارتا"؟؟تازه از میذاره
    به نظر من منع شرعی داره خواهر
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    نچ نچ نچ

  11. Joker گفته :

    سه شنبه 31 شهریور1388 ساعت: 9:2

    سلام خواهر Meci؛

    خوب از اين به بعد براي شما از اين جملات مي‌فرستيم، ناراحت که نمي‌شويد…

  12. پرهام گفته :

    سه شنبه 31 شهریور1388 ساعت: 10:37

    من هم مثل Joker "جان"
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    منم می خوام…منم می خوام…خلا عاطفی گرفتم

  13. پرهام گفته :

    سه شنبه 31 شهریور1388 ساعت: 10:49

    کامنت خصوصی….
    آخه باز یه سری سو استفاده می کنن!!!!!!!!!!!!!! منم اعصاب خراااااب
    نمی دونم. می تونید میل بفرستید؟ یا دوباره خصوصی ها رو فعال کنم؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ایمیل بهتره. میترسم باز وبلاگستان قاطی کنه. ایمیلت رو برام خصوصی بذار

  14. Meci گفته :

    سه شنبه 31 شهریور1388 ساعت: 23:40

    میگم این برادر پرهام اعصابش که خراب میشه موهاش سیخ تر میشه ها
    بی زحمت منم در جریان این خصوصی ها بزارید

  15. Meci گفته :

    سه شنبه 31 شهریور1388 ساعت: 23:59

    سلام از ماست Joker خان

  16. Meci گفته :

    چهارشنبه 1 مهر1388 ساعت: 0:3

    الان شنیدم نیروی انتظامی به تولیدیهای لباس هشدار داده که لباسای عکس دار (به اصطلاح اجق وجق) نباید بزنن
    انگارم گفتن مانکن ها نباید سر داشته باشن
    آلزایمر که نداریم
    میشه اینجا داد زد؟؟؟؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    برادر من متوجه این کامنتت نشدم. البته بیشتر بخاطر اینه که حالم خوب نیست شاید و فکرم اشغال
    اینجا هم میتونی داد بزنی هم میتونی فحش بدی، اما اسم مخاطبت رو نباید ببری یا رمزی بگی