در راه صعود تا گواهینامه (۱۶)

دیروز صبح با مامانم پاشدیم رفتیم دانشگاه. یکربع به ۸ اونجا بودیم و به خیال خودم فکر میکردم تازه دیرم رفتم. اما بعد کاشف بعمل اومد کهنمیدونم برای چی چی ساعت کاریشون ۹ شده و دیر میان.

مدیر گروه حسابداری که اومد مدارکم رو بهش نشون دادم و توضیح دادم که یه ترم رزرو کردم و الان برای پذیرش اومدم. از این زن شلا که صبح به صبح که می خواد بیاد سر کارش، مقنعش رو از تو پوشک بچش میکشه بیرون و سرش میکنه. در کمال خونسردی جواب داد “خانم! چون شما ناپیوسته هستی الان نمی تونی ثبت نام کنی. برو بهمن بیا!” یه ذره تعجب کردم که چرا بهمن؟ اگه بهمن برم که ثبت نامم میپره و جام میره تو لیست تکمیل ظرفیتیا و دیگه پر میشه! همینو بهش گفتم اما بازم همون جواب اول رو داد. شک کردم که نکنه داره چرت و پرت میگه. صبر کردم تا مدیر آموزش بیاد.

به اون که مدارکم رو نشون دادم گفت “نه، کی میگه بهمن بیا؟ اونموقع بیایی که دیگه نمی تونی ثبت نام کنی. شما باید ۲۴ ام بیایی برای ثبت نامت. الان رکوردای شماها باز نیست. تنها موردی که شاید یه ذره مشکل پیش بیاره براتون اینه که ترم اول هر واحدی که بهتون دادن رو باید بگیرین، دلبخواهی نمی تونین واحد بردارین.” منم از لجم گفتم پس به اون خانم بگین که وقتی چیزی رو نمیدونن راهنمایی اشتباه نکنن. اگه میرفتم بهمن می اومدم کی جوابگوی من بود؟…مدیر آموزش هم کم نذاشت و رفت یه حالی! به خانمه داد.

۲۴ام هم باید امتحان شهرم رو بدم، هم اینکه ثبت نامم رو انجام بدم. احتمالا مامان رو میفرستم دانشگاه تا یه ذره کارامو انجام بده و خودمم بعد از امتحان شهر میرم.


دیروز اون یه جلسه تمرینی که سرهنگ برام نوشته بود رو رفتیم. پارکام همه خوب بود.

تو راه برگشت که می اومدیم، تو خیابون هدایت می خواستم بپیچم تو ولی آباد و بیام سمت آموزشگاه.  تو لاین چپ بودم، راهنمایی چپم رو هم زده بودم و پشتم رو نگاه کردم و نزدیک تقاطع بودم و می خواستم بپیچم. پام رو کلاج بود که دندم رو یک بزنمف یهو دیدم یه صدایی اومد و مربیه ماشین رو نگه داشت و دستشو گذاشت رو بوق و د بوق بزن. یه پیکانیه بیشعور از راست سبقت گرفت که زودتر از من بپیچه و بره، با سپر عقبش زد به سپر جلوی ما.

داشتم سکته میکردم. مشکوک شده بودم که آیا تقصیر منه؟ هر چی حلاجی میکردم میدیدم آخه منکه همه چیو رعایت کردم، تو مسیر خودم بودم، سمت چپمم کسی نبود، راه کسی رو هم نگرفته بودم، پس چی شد؟ خدارو شکر تقصیر من نبود هیچ جوره…بقول مربیه میگفت “انقدر ناشی بود که با سپر عقبش زده، میره سپر جلوش رو نگاه میکنه”


روحیم رو بدست آوردم. هر چی خدا خیر بخواد، همون میشه.

+ نوشته شده در ;پنجشنبه نوزدهم شهریور 1388ساعت;12:19 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در پنج‌شنبه, 10 سپتامبر 2009 ساعت 12:19 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

13 پاسخ به “در راه صعود تا گواهینامه (۱۶)”

  1. Meci گفته :

    پنجشنبه 19 شهریور1388 ساعت: 12:26

    اولللللللللل
    هوا چه خوبه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    دقیقا امروز هوا خیلی خوبه

  2. Meci گفته :

    پنجشنبه 19 شهریور1388 ساعت: 12:32

    زنه تعطیل بوده ها من موندم این ای کیوهارو از کجا گیر میارن بهشون مسئولیت میدن؟؟خوبه نرفتی یه آن فکر کن این همه زحمتت فرت
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    همون دیگه! این زیر خاکیا میشینن پشت این میزا و بیشتر از خدا هم ادعا دارن

  3. Meci گفته :

    پنجشنبه 19 شهریور1388 ساعت: 12:37

    هه هه چه مامان باحالی داری تو همه جا باهات میاد یاد مامان خودم افتادم
    مامانم تا دم کلاس دانشگاه با من می اومد که تنها نباشم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    نه بابا! مامان من اینطوری نیست که باهام بیاد. نه روز اول مدرسه دنبالم اومد نه هیچ موقع دیگه. همیشه خودم میرم و میام، الته بغیر از بار اولی که پام تو گچ بود بیچاره تا دانشگاه اون همه راه رو می اومد باهام چون میترسیدم از مردم.
    دیروزم اومد چون باید پول میداد و پول تو کارتش بود

  4. Meci گفته :

    پنجشنبه 19 شهریور1388 ساعت: 12:40

    پرهام خان جان سلام
    میرم باز میام
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    پرهام خان جان فعلا نیست. عزیزم هر موقع خواستی برگرد تو

  5. پرهام گفته :

    پنجشنبه 19 شهریور1388 ساعت: 20:1

    به به. خواهر مسی گرام.
    دیدی گذاشتم اول بشی؟ آخه دیدم تو وبلاگ منم خواهر پریا اول شده
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    برادر بیزحمت تنبلیت رو به پای من نذار

  6. پرهام گفته :

    پنجشنبه 19 شهریور1388 ساعت: 20:2

    خواهر جان اسپمر نمی خوای؟
    اون وقت هر روز ملت دعات می کنن هااا
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    چی بود اسپمر حالا؟
    پاکش کردم

  7. پرهام گفته :

    پنجشنبه 19 شهریور1388 ساعت: 20:6

    بله. پوشک های تمیز بچه ش دیگه نه؟

    چه رضایتی(شکلکه) دارین شما از این حالی که به خانومه داده شد
    مرسی مادر خانومی

    با سپر عقب زده به سپر جلو نگاه می کنه؟
    خواهر پریا با روحیه

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    با اون رنگی که مقنعه اون داشت فکر کنم پوشک کثیف باشه
    آره. رفته سپر جلوش رو نگاه میکنه

  8. پرهام گفته :

    پنجشنبه 19 شهریور1388 ساعت: 20:9

    همینه خواهر مسی لوس شده دیگه…
    مادرش تا دم کلاس ها هم..!!!
    منو که از خونه پرت کردن بیرون گفتن برو شهرستان ثبت نامته. تهنای تهنا
    تازه همه جا هم یا من میرم یا بقیه.از بس کند راه میرن این ملت.
    هیچی هم نخوان بخرن شونصتا مغازه رو زیر و رو می کنن تا یه چیزی پیدا بشه!
    58988
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    جدا تهران نیستی الان؟ مگه به دانشگاهتون اینترنت نرسیده هنوز؟
    پس چطوری رشته کامپیوتر دارن؟

  9. پرهام گفته :

    جمعه 20 شهریور1388 ساعت: 0:17

    دانشگاهم؟ نه تهران نیست!
    سال اول رو میگمااا. سال اول که اینترنتی نیست.
    الآن چرا. نتی ثبت می کنم. بعد از دو هفته میرم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    میدونم تهارن نیستی…قبلا فوضولی کرده بودم بهم گ
    فکر کردم الانم که ترم یک نیستی باید پاشی بری اونجا. که خدارو شکر دانشگاهتون میدونه اینترنت و کامپیوتر و تکنولوژی چیه

  10. Meci گفته :

    جمعه 20 شهریور1388 ساعت: 8:56

    آخییی!من فکر میکردم تهران درس میخونی!!خب یه شهر دیگه ام بد نیست تجربه اس دیگه!
    من الان فکر میکنم کاش شهرستان زده بودم زندگی تو یه شهر دیگه ام تجربه کرده بودم
    ولی خب هیجا تهروون نمیشه که

  11. پرهام گفته :

    جمعه 20 شهریور1388 ساعت: 20:21

    اه. زندگی تو شهرستان
    حالا اگه اصفِهون بودم، یه چیزی…
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    برادر میری دانشگاه جای منم بریونی بخور. عاشق بریونیم

  12. Meci گفته :

    جمعه 20 شهریور1388 ساعت: 20:37

    کجایی مگه(یه meci کنجکاو)
    در ضمن دهه هیچم لوس نیستم مامانم میگه جامعه خرابه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    پس بخاطر همین جامعه شناسی میخونی؟

  13. پرهام گفته :

    شنبه 21 شهریور1388 ساعت: 2:2

    بریونی؟
    مگه واسه اصفهان نیست؟
    طرف های ما ندارن هااا
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مگه اصفهان نیستی؟