در راه صعود تا گواهینامه! (۲)

دیروز دنده ۲ رو یاد گرفتیم. خیلی خوب بودم. چون از خیلی وقت پیش گوشم رو بصدای دور موتور آشنا کرده بودم، صدای موتور رو میشناختم و هر زمانی که نیاز بود برم ۲، میرفتم. فقط یه جا رو مونده بودم. از سمیه می خواستم برم تو سپهبد قرنی. با اینکه همه چیز رو رعایت کرده بودم اما این راننده تاکسیا و موتوریای بیشعور بهم راه نمیدادن و هر کدوم که رد میشدن یه متلکی بارم میکردن… “آبجی برو پشت ماشین لباسشویی بشین!… د گاز بده دیگه جوجو!… معلوم راننده نیستیا!…تازه کار!”… یه ذره موندم پشت چراغ. منم که کله خر، اصلا برام مهم نبود چی میگن و بالاخره راه خودمو گرفتم و رفتم…دوستم یه جا که می خواست دور بزنه، زود فرمونش رو صاف کرد و نزدیک بود بندازه تو جوب. مربیمون خیلی عصبانی شد از دستش.

امروز از دم آموزشگاه ماشین رو به من داد. من رو بیشتر جاهای شلوغ پلوغ میبره برای تمرین. یه جورایی حس کردم بیشتر از دوستم رو من حساب میکنه. امروز اول سمت بهارستان رفتیم. اما نمیدونم چرا من لعنتی هل کردم؟! چنتا موتور پیچیدن جلوم و یه اتوبوسیه هم اذیتم کرد و راهمو بست. دندم رو عوض میکردم اما پام رو از کلاژ بر نمیداشتم و همینطور بیخودی شروع میکردم به گاز دادن. انگار بار اولم بود پام رو پدال میرفت. هر کاری که باید میکردم رو مربیم بهم میگفت و یه جاهایی هم خودش کلاژ رو میگرفت. هم هل کرده بودم، هم از دست خودم خیلی اعصابم خورد شده بود. 

برگشت گفت “تو که دیروز این همه خوب میرفتی و اصلا نیازی به حرفای من نداشتی، چرا امروز اینطوری میکنی؟ مگه بار اولته نشستی پشت فرمون؟…اصلا از تو انتظار این کارارو ندارم!”

از ظهر که اومدم خونه خیلی حالم گرفتس. ناهارمم درست نخوردم و یه راست خوابیدم تا ۵ و ۶. عروس تعریفی شدم انگار! جدا که آدم خیلی عوضی هستم من که با چهارتا موتور و یه اتوبوس که بهم راه نمیدن و میپیچن جلوم هل میکنم. اگه از الان بخوام اینطوری هل کنم، پس فردا که خودم تو ماشین باشم و هیچ مربی ی هم بقلم نباشه، می خوام چه غلطی بکنم؟ لابد میزنم بقل و بیخیال میشم کلا!…با کمک خدا جونم از فردا باید عالی باشم!

+ نوشته شده در ;سه شنبه بیستم مرداد 1388ساعت;7:27 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در سه‌شنبه, 11 آگوست 2009 ساعت 7:27 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

5 پاسخ به “در راه صعود تا گواهینامه! (۲)”

  1. پرهام گفته :

    سه شنبه 20 مرداد1388 ساعت: 20:22

    اِ. دنده دو هم یاد گرفتید به سلامتی. کفش … می خواین براتون بخریم؟
    اَه. انقدر بدم میاد از این راننده های بی شعور که اینطوری متلک می اندازن! آخه یکی نیست بهشون بگه ماشین لباسشویی که فرمون نداره، شما بشینید پشتش. چرخ خیاطی خوبه! از اون صنعتی هاش! گاز هم داره!
    کم کم عادی میشه. برای همه همینطوره.
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    کفششو دارم. چراغم داره تازه
    برام ماشین میخری عمو؟

  2. مبین.م گفته :

    چهارشنبه 21 مرداد1388 ساعت: 0:1

    ای بابا خواهر جون غصه نداره که.اصولا مربی ها اخلاقشون به سگ گفته زکی.پس هول شدن عادیه.قول بهت میدم خودت که بشینی پشت فرمون ماشین خودت،یک دستی رانندگی کنی.تازه شاید فحشم بدی…عربده هم بکشی.چون از خواص پشت فرمون نشستنه.سعی کن از فحش های ریز استفاده کنی که کاملا برق آسا عمل کنه.مثل عمله…الدنگ…ررررررررر…..و الی ماشاالله
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    مربیمون خیلی خوبه بیچاره. اصلا بی اخلاق نیست. وقتی بقیه متبک میگن بیچاره کلی دلداریم میده. منم که کلهخرم و اهمیت نمیدم. اما از دست خودم ناراحتم.
    یه دستی میگیرم، با کف دست فرمونو میگیرم برای دور زدن. کلی آرتیستم برای خودم. اما تذکر میده بهم که اینطوری نکن که روز امتحان یهو رد نشی.

  3. پرهام گفته :

    چهارشنبه 21 مرداد1388 ساعت: 11:13

    زودی خبریدم ولی چی شد؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    برادر جه عجله ایه؟ بذارکامنتت بیاد بعد

  4. مانليا گفته :

    چهارشنبه 21 مرداد1388 ساعت: 13:2

    ياد اين افتادم.
    اي قشنگ تر از پريا.تنها تو كچه نري…بقيه ي اهنگ خز.
    تند برو!حالشو ببر.بزن تو دهن مربيتون
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    یه ذره همچین بدآموزی ندارین شما؟

  5. Meci گفته :

    پنجشنبه 22 مرداد1388 ساعت: 0:40

    در راستای پست پایین همین جا نظر میدم حال ندارم برم پایین
    سر منم خیلی اومده! حالا که من تکی میشینم آرامش بیشتری دارم اونموقع همه اش هول میکردم یا خاموش میکردم یا بی کلاچ دنده عوض میکردم
    منتظریم بری دنده سه!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    نه بابا من دیگه اینطوری نیستم خداروشکر
    منم که اهمیت نمیدم هرچی بوق بزنن