در راه صعود تا گواهینامه! (۱)

چه پیشرفتی کردم من در زمینه رانیدن اتول! امروز کل خیابون مفتح و ایرانشهر و سعدی رو مزین کردم در این حد! (حالا حدشو شماها نمیبینین.)

خدارو شکر مربیمون خیلی خوبه و خوب یاد میده. بزنم به چوب که یهو وسط کار عروس تعریفی و گ…! از آب در نیاد! ترس و هل کردن و از این حرفا هم حالیم نمیشه. کله خر تر از این حرفام انگار… دوستم ۸ تا ۱۰ و من ۱۰ تا ۱۲…این دو روز از بس لپم رو از داخل گار گرفتم که نخندم تمام دهنم زخم شده دیگه.

دیروز به دوستم میگه “مهندس جان! می خوایی راه بیافتی تا شتاب نگرفتی کلاژ رو ول نکن. چون یهو خاموش میکنی.” دوستم الکی برگشت گفت “از کجا میدونین من مهندسم؟” جواب داد “آخه اونایی که تنبلن رو بهشون مهندس میگم.”

امروز بالای پارک ایرانشهر بودیم و ساعت دوستم بود. هر یه ساعتی که تمرین میکنیم به اندازه ۱۰ دقیقه استراحت داریم. مربیمون پیاده شده بود و داشت از فلاسکش (یا فلاکس درسته؟) که تو صندوقه آب میخورد. جلوتر از ما هم یکی دیگه از ماشینای آموزشگاه ایستاده بود و از اون اول که رسیدیم و ۱۰۰بار ایرانشهر و طالقانی دور زدیم و برگشتیم، یا کاپوتشو زده بود بالا و کله مربی و هنرجو توش بود، یا مربیه با دستمال شیشه و بدنه ماشین رو تمیز میکرد. نمیدونم چی چیو داشت با هنرجوش تمرین میکرد و یاد میداد؟!

مربیه ما که پیاده شد من و دوستم شروع کردیم به پچ پچ کردن با هم. از بس ساکت میشینیم لالمونی گرفتیم جدا! من برگشتم گفتم اون مربیه چقدر ماشینو میسابه؟ کوچیک شد دیگه! یه دور دیگه بزنیم برگردیم بجای پراید یه رنو با تابلو آموزشگاه میبینیم. از اون اول روشهای تمیز کردن شیشه و بدنه رو داره آموزش میده ها!…

یهو مربیمون از شیشه بقل من سرشو کرد تو ماشین و گفت “چی داری بهش میگی؟” اول خیلی ترسیدیم و هل کردیم، همزمان با هم گفتیم “داره ماشینه رو میگه” و منم گفتم هیچی دارم بهش فرمونو میگم چطوری بگیره.

نوبت منکه شد، باید سر یه تقاطع میپیچیدم. خیلی بد فرمونم رو پیچوندم. یه گوشه نگه داشتم و مربیم با یه حالی که کاملا تابلو بود می خواد ضایعم کنه گفت “تو که دیروز اینارو خوب میرفتیو بلد بودی، چرا الان اینطوری کردی؟ تو که بلدی به دوستت یاد بدی، حالا چرا خودت اینطوری میکنی؟” یهو گفتم من؟ کی؟ کی به این یاد دادم؟… از تو آیینه که نگاه کردم، دوستم ار خنده شده بود رنگ مانتوش، بنفش. تازه اونموقع دوزاریم افتاد که مربیه چیو داره میگه؟

یجای دیگه هم هرچی به دوستم میگفت “فرمونت رو خودت باید کنترل کنی و چپ و راست بیخودی نری” متوجه نمیشد. یهو گفت “دخترای دیگه به سن تو انقدر کند ذهن نیستن که تو هستیا! یاد بگیر دیگه هر چی بهت میگم. وگرنه تا جلسه آخر باید همینا چیزای ایتدایی رو هی بهت بگم!” به منم که برگشت گفت “نیز هوش نیستیا!”

دم آموزشگاه که رسیدیم مسئول خدمات آموزشگاه اومده بود نشسته بود تو کوچه رو پله های جلو ورودی. تا دید مربیه ما داره پیاده میشه، طوری که جلوی ماها آخر تحویل باشه گفت “سلام مهندس. خسته نباشید!” مربیمونم تا اسم مهندس رو شنید یه نگاه سمت ماها کرد و جوابشو نداد و رفت بالا. خندمون گرفته بود اما…

+ نوشته شده در ;یکشنبه هجدهم مرداد 1388ساعت;10:14 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در یکشنبه, 9 آگوست 2009 ساعت 10:14 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

5 پاسخ به “در راه صعود تا گواهینامه! (۱)”

  1. Meci گفته :

    دوشنبه 19 مرداد1388 ساعت: 8:29

    اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول

  2. Meci گفته :

    دوشنبه 19 مرداد1388 ساعت: 8:36

    یکی از اصول آموزش رانندگی بدو بیراه گفتن مربیه
    هنوز یادم نرفته خانومه به من چه ها که نمیگفت من احساس میکردم گاگول ترین آدم روی زمینم
    ایییییییییییییش
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    بخاطر همین از مربی های زن بدم میاد دیگه…نه دل و جرات دارن نه ادب

  3. پرهام گفته :

    دوشنبه 19 مرداد1388 ساعت: 22:10

    خب خوبه یه جا شبیه مهندسا شدم.
    مربی شما هم که مهندسه
    اُهُ! کار شما از فلاسک و فلاکس گذشته! دیگه هر جور بنویسید قبولتون داریم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اشکال نداره حالا هی منو سخره بگیرید…نوبت منم میشه ها

  4. default گفته :

    سه شنبه 20 مرداد1388 ساعت: 6:35

    شما دخترا از جون خیابونا چی می خواین؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    دقیقا همونی که شما پسرا می خوایین. اما یه ذره بیشتر

  5. پرهام گفته :

    سه شنبه 20 مرداد1388 ساعت: 11:33

    مامااااان. منو تهدید کردن
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :