خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۱۹)

اه! همیشه بدم میاد از اینکه وقتی با یکی کار داری بری سروقتش. دقیقا مثه کاری که بروبکس دانشگاه آخرای هر ترم که میشه با من میکنن. آخر هر ترم همه اونایی که تو طول ترم جواب سلامم رو نمیدن، یاد من میکنن و تازه “پریا جون قربونت برم” هاشون شروع میشه برای اینکه جزوه بگیرن. همیشه لجم میگیره از این کار.

شاید خودخواهی باشه، اما این ترم به هیچکس جزوه ندادم. حس میکنم اینطوری ازم سوء استفاده میشه. اصلا به من چه ربطی داره که جور اونارو بکشم؟ سر کلاسا همشون بیرون تو راهرو ها و محوطه ولو هستن و میچرخن و معلوم نیست چه غلطی میکنن.


مدیر گروهمون  -که اتفاقا هم این ترم من باهاش کارآموزی دارم-  یه آدم خیلی ی ی ی خونسرد و ریکلسیه. حالا بماند که یه چند باری اون اولا لج منو ناجور درآورده بودا! هر وقت دیدمش یا تو محوطه بوده یا تو راهروه ساختمون گروها. همیشه هم انقدر تند تند راه میره که آدم بهش نمیرسه. قدشم بلنده و خب طبیعتا قدم هاشم بلند. همیشه که باهاش کار دارم باید در حال راه رفتن اینو ببینم و کارم رو بهش بگم. حالا فک کن یه جوری باید بدویی که ازش عقب نمونی، در همین حالم باید حرفتو بزنی و کارتو راه بندازی. 

هیچ موقع هم نشده بیشتر از ۳تا جمله ۵-۶ حرفی جواب سوالتو بده.


امروز سر کلاس صنعتی ۲ اگر از ترس نمره نبود جدا سرمو میزدم تو دیوار بس که این استادمون لج درآورد. با حضور و غیاب، نمره های امتحان هفته پیشم داشت میگفت. به نمره اون {…} خانم و دوستاش که رسید برگشت گفت “خانم {…} و دوستاشون نمره هاشون از همه بهتر شده و از ۴نمره ۴ گرفتن…یه ذره شماها هم یاد بگیرین و درس بخونین!” بعدشم نمره منو اعلام کرد که اتفاقا منم ۴شده بودم.

انقزه لجم گرفت که برگشتم گفتم استاد خب اونا کارشناسی هستن و ما کاردانی. نباید ماهارو با هم مقایسه کرد… جدی جدی اگه از ترس نمره نبود سرمو میزدم تو دیوار کلاس بس که لجم گرفته بود.


تو دنیا چه آدمایی پیدا میشه! نه به اون شور حسینی اولشون، نه به اون بیقی آخرشون. جل الخالق!


بعدا نوشتم: در ساعت ۲۲:۳۰ خبر دار شدم که فیلتر فیس بوک باز شد…هر کی فیلترشو برداشته اجرش با خود آقا!

+ نوشته شده در ;سه شنبه پنجم خرداد 1388ساعت;7:52 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در سه‌شنبه, 26 می 2009 ساعت 7:52 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

4 پاسخ به “خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۱۹)”

  1. مبین.م گفته :

    سه شنبه 5 خرداد1388 ساعت: 21:55

    1-اوه اوه ما یه دکتر توحیدی داریم که معاون آموزشه…مثل موشک راه میره!
    2-بزن تو سرش!
    3-سرت رو می زدی تو دیوار!
    4-بزن تو سرشون!
    ——————————————————
    اینجوری یه کلمه را خز میکنن میره!!…(کله!)
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    بهش بگو بیاد دانشگاه ما با این مدیر گروهمون یه لیگ بذارن. احتمالا تیم دانشگاه ما برنده لیگ میشه.
    بالاخره نفهمیدم بزنم تو سر کی یا احتمالا کیا؟
    منظورت از خر چیه؟ منکه سوتی ندادم دیگه این بار(دقت کردی دچار توهم سوتی و غلط املایی شدم)
    برادر از شما عاجزانه، عارفانه، دردمندانه و هی چی که پسوند "آنه" داره خواهش میکنم لینکت رو بذار وقتی داری نظرمالیمون میکنی

  2. Joker گفته :

    چهارشنبه 6 خرداد1388 ساعت: 7:53

    سلام؛

    يواش يواش داري ياد مي‌گیری که تو زندگی باید برای خواسته‌هایت بجنگی…

    موفق باشید
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام
    اما من خیلی وقته که این موضوع رو یاد گرفتم

  3. پرهام گفته :

    چهارشنبه 6 خرداد1388 ساعت: 22:28

    سلام
    ولي من يكي جزوه نمي خوام! خوبيد ان شاء الله؟
    اصلاً خوشم نمياد از آدم هايي كه مجبورت مي كنن دنبالشون راه بري!
    سر خودتون رو يا سر استادو؟
    مثلاً؟
    دوباره فيلتر ميشه!
    ——–
    دلم تنگ شده بوووووووود!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام برادر…چه عجب اینطرفا!
    تورو خدا جدی میگین؟
    متوجه نشدم منظورتون کیاس؟
    سر خودمو دیگه! سر استادمو بزنم تو دیوار که کلا باید ترک تحصیل کنم[نگران]
    زبونتون رو گاز بگیرید

  4. Meci گفته :

    پنجشنبه 7 خرداد1388 ساعت: 0:17

    من نمیدونم چرا اواخر ترم به صورت کاملا اتفاقی علاقه ام به یه عده خاص فوران میکنه
    سر خودت حیفه سر خانوم… بکوب تو دیوار
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    روز امتحان این کارو میکنم باهاش. البته بعد از امتحان