خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۱۸)

امتحانایی که سه شنبه داشتم رو ، یکیش رو خوب دادم و یکیش رو……صنعتی ۲ رو که تخصصی بود و حذفی نمره کامل رو میگیرم بس که خونده بودم و بلد بودم. دیگه کم مونده بود فرمولهاش از چشام بزنه بیرون.

اما پایان ترم تربیت بدنی رو گند زدم حسابی. خیلی خونده بودم اما چون چیزی نبود که تا حالا داشته باشیم، یا کلاسی براش نداشتیم حسابی گند زدم. قبلا یه ذره ذکر خیر کتابرو گفتم. دستگاه قلب و گردش خون، دستگاه تنفسی، انواع عضلات و ماهیچه ها در بدن، مواد غذایی و کارایی هر کردوم از این عضلات و یه سری چرت و پرتای دیگه رو باید می خوندیم برای امتحان. خدا رحم کرد تربیت بدنی بود نه آزمون ورودی شهید بهشتی.

به استاده میگم اگر میشه یه راهنمایی کوچیک بکنین لااقل نمرمون بد نشه! با یه حالت بدی میگه “اینا که دیگه خیلی پیش پا افتادن. آسونتریناشو انتخاب کردیم براتون” در جوابش فقط لبخند زدم اما تو دلم، در گوش خودم گفتم همه معلم ورزشها همیشه عقده ای بودن و هستن چون کسی درسشون رو به دکمه پیرهنشم حساب نمیکنه. حالا که منم معاف شدم دیگه بدتر.

به قول مژده(دوستمه) میگه “پریا فک کن همه نمره هات ۱۹ و ۲۰، اما تو کارنامت یهو یه دونه ۱۲ بیاد. اونم مال چه درسی! به هر کی بگی کلی بهت میخنده”…خب بیچاره راست میگه دیگه. حالا باید صبر کنم تا نمرمو اعلام کنن.


امروز انقزه حرص خوردم و عصبانی شدم قلبم کلی درد گرفت. تازگی یه ذره که عصبانی (یا به قول خودم اسبی) میشم قلبم یهو تیر میکشه و درد میگیره. به قول برادر مبین. م “اینطوری ادامه بدم به ۳۰ نمیرسم.”

رو برد گروهمون زده بود کسایی که ترم آخرشونه برن گروه. رفتم ببینم ماجرا چیه و چی می خوان؟ میبینم خانمه میگه “مدارک فارغ التحصیلیتون (یه پوشه قرمز، عکس، کپی شناسنامه و یه فیش) رو بیارین تحویل بدین (در صورتی که من بهمن ماه بردم تحویل دادم). تاییدیه تحصیلی هم ندارین. برین از بایگانی سوال کنین چرا؟”

بعد از کلی نشونی دادن من، تو کشوش رو دیده که مدارکم هست. تازه به منم اعتراض میکنه چرا تو این کشو هست؟ حالا انگار که من مسئول گروهم.

بایگانی هم که قربونش برم. اول که به دکمه پیرهنشونم منو حساب نکردن و برای اینکه لز سرشون وا کنن منو گفتن برو ۲ هفته دیگه بیا. منم سمج وایسادم. یه جعبه آورده که کلی تاییدیه تحصیلی توش بود. میگه “اگه اسمت تو این نبود وایسا تا دو سه ماه دیگه” میگم یه ماه پیش من از خانم خلج سوال کردم گفتن پروندم ناقصی نداره. چون من بعد از امتحانا یه ماه فرصت دارم که با این دانشگاه تسویه کنم و برای ثبت نام تهران جنوب برم. حالا چرا الان میگین ناقصی داره پروندم؟ یه ماهه ناقص شد؟

اولش آروم بودم اما وقتی دیدم اونا خیلی خونسرد هستن و اصلا براشون مهم نیست که چی دارم میگم، کم کم جوش آوردم. یکی از خانومایی که اونجا بود یهو به من گفت “آب می خوری برات بیارم؟ می خوایی از این پرتقال من بخوری؟” منم مونده بودم چرا اینا یهو انقزه با من صمیمی و مهربون شدن؟

بالاخره بعد از ۴۵ دقیقه (به جون خودم دقیقا همین مدت بود که تو بایگانی بودم و عصبانی شده بودم) که اونجا وایسادمو عصبانی شدم، خانمه گفت “بذار اصلا پروندت رو بیارم ببینم چه خبره؟” رفته آورده میبینه تاییدیه کوفتیه من اسفند ۸۵ اومده و پروندم کامله…جدا می خواستم گل و گیس خودمو بکنم بس که عصبانیم کرده بودن اینا از این بازی که با من کردن. بعدشم بدهکار شدم بهشون که چرا اومدم دنبال چیزی که کامله و وقتشون رو گرفتم. فک کن!

همون خانمه که با من صمیمی شده بود گفت “اونموقع که بهت گفتم آب می خوری یهو دیدم از شدت عصبانیت قیافت شده عین آلبالو قرمز و همینطوری داری عرق میریزی. ترسیدم الان اینجا بیافتی و یه طوریت بشه”..از ظهر تا حالا قلبم خیلی درد گرفته، اما خداروشکر مدارکم کامله.


هفته پیش که استاد اندیشمون نیومد و امتحان نگرفت و یه جورایی جلوی دوربین مخفی بودیم، امروز اومد و امتحان گرفت…هفته پیش چنتا سوالی رو که فکر میکردم شاید بیاد نوشتم رو صندلیم. استادمون هم که نیومد خیلی دلم سوخت برای زحمتی که کشیده بودم. امروز قبل از اینکه استاد بیاد، تو کلاس خودمون و کلاس بقلی (چون معمولا میان از کلاس ما صندلی میبرن) رو گشتم تا شاید صندلی جونم رو پیدا کنم، و پیدا هم کردم. واقعا به این میگن شانس.

استاد اومد و امتحان گرفت و دقیقا همون دو تا سوال هم تو سوالای من بود (گروه بندی کرده بود سوالارو). اما بقیه رو بلد بودم و همه رو نوشتم. فک میکنین نتیجه چی شد؟ خدا قبول کنه، ایشالا نصیب شما هم بشه و همه با هم بریم زیارت، ۱۰ از ۱۰.


امروز شنیدم خط مترو تجریش چند روزه چنتا از ایستگاهاش راه افتاده. اگه اینطور باشه ترم دیگه برای رفتن به دانشگاه از در خونمون که سوار بشم صاف جلوی در دانشگاه پیاده میشم. اینطوری هم رفت و آمدم راحته و کم هزینه تر، هم اینکه بازم میتونم تو مترو کتاب بخونم.

البته اگرم سراسری قبول بشم بازم با مترو میتونم برم بیام، اما جاش خیلی خفنه. خانی آباده New (نو) هست. یه جایی بدتر از همین حسن قلعه ای که الان میرم.


نمیدونم چرا این استادا آخر ترم که میشه همشون با هم پروژه و تحقیق خونشون میافته پایین؟ اصلا اگه از همون اول ترم نگن چه پروژه ای با چه موضوعی می خوان قرآن خدا از آخر به اول میشه! دیروز کلی تو اینترنت رو گشتم یه تحقیق توپ پیدا کنم برای اندیشه.(!!!)

این ترم که خوب بود و کار زیادی نداشتم، ترمای پیش که واقعا دنبال یه تعمیرگاه میگشتم برای دهنم! مخصوصا ترم پیش که پروژه هم داشتم، باید چنتا تحقیق هم تحویل میدادم.


دانشگاه ۷۸ هزار تومان بابت همون 20% تخفیف به حسابم واریز کرده. دیگه لازم نیست با مامور برم…خب با این ۷۸ تومن چی کار میتونم بکنم؟؟؟ + نوشته شده در ;پنجشنبه سی و یکم اردیبهشت 1388ساعت;11:48 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در پنج‌شنبه, 21 می 2009 ساعت 11:48 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.