بارون بازی

خدا بگم چی کار کنه اون آدمایی رو که تو خیابون سیگار میکشن و راه میرن. دودش رو که میدن بیرون همش میره تو صورت نفر پشتی -که اتفاقا همیشه هم من هستم- و خفش میکنه.


هم آسمون و هم خدا جفتیشون سر شوخی رو با من باز کردن. از در که میام برم بیرون یا انقدر بارون -و گاهی هم برف- میاد که مجبورم چترمو ببرم. به وردآورد نرسیده همچین آفتابی میشه که کور میشم. یا اولش همچین آفتابی هست که یکی ندونه خیال میکنه ۱۵ امرداد ماه، بعشدم همچین بارونی میاد که انگار خود دوش حموم عمومیه. البته منم شخصا شدیدا از این بارون بازی بیشتر خوشم میاد!


با امروز دقیقا ۲ هفتس که بی خوابی کامل دارم و در مرز غش کردنم.اگر شب تا صبح رو کامل ۸ ساعت نخوابم تو روزش خیلی اذیت میشم و یه جورایی سگ میشم. حالا ببین ۲ هفته که بی خوابی داشته باشم چی میشه.


ساسی مانکن و علیشمس تو دانشگاه ما در رشته عمران حضور دارن!!! ۲تا پسره هستن که اصلا خود این دوتان. موهاشون، هیکلشون، قیافشون، حرف زدنشون، لبسا پوشیدنشون اصلا خود این ۲تاس. دخترا رو هم که بیا و ببین. آمار ورود دخترا به دانشکده فنی بیشتر از ورود به هر کدوم از دانشکده های دیگه دانشگاهمون هست.


نمیدونم چرا از میون هر ۱۰ تا آهنگی که انتخاب میکنم گوش کنم حتما حتما این آهنگ نیناش ناش ساسی مانکن هم هست. فک کن دارم باچلی گوش میکنم، بعد یهو وسطش ساسی مانکن میگه “بیا پیش ما بیشین….”. خدا آخر عاقبتم رو بخیر کنه + نوشته شده در ;پنجشنبه بیست و هفتم فروردین 1388ساعت;9:10 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در پنج‌شنبه, 16 آوریل 2009 ساعت 9:10 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

12 پاسخ به “بارون بازی”

  1. مبین.م گفته :

    پنجشنبه 27 فروردین1388 ساعت: 21:21

    آخ خواب گفتی و کردی کبابم!…..من هم دارم از بی خوابی میپوکم!…..اتفاقا تو دانشکده ما هم پشت در کلاس های ما دخترا قطار میشن(نمی دونم چه مرگشونه!)…….خوب میشی خواهر!

  2. شهروز گفته :

    پنجشنبه 27 فروردین1388 ساعت: 21:22

    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق دیوانه که بودم
    در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
    باغ صد خاطره خندید
    عطر صد خاطره پیچید
    موفق باشید

  3. مبین.م گفته :

    پنجشنبه 27 فروردین1388 ساعت: 21:25

    به به….به به!…..
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    چی چی به به …به به؟

  4. پرهام گفته :

    پنجشنبه 27 فروردین1388 ساعت: 21:28

    سلام
    خدا به داد مادرتون برسه با این بی خوابی شما!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام برادر پرهام!
    چه مسرورمان گشتاندین که آمدین به وطن

  5. مبین.م گفته :

    پنجشنبه 27 فروردین1388 ساعت: 21:45

    شعر!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    امروز چرا قسطی تایپ میکنی؟
    منظورت ساسی جونه؟

  6. پرهام گفته :

    پنجشنبه 27 فروردین1388 ساعت: 21:48

    زیادی مسرور نگردین که همه چی بستگی به یه مزاحم خصوصی داره!
    بیاد برای همیشه میرم!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    بی خیال…محلش نذار. هممون کماکان از این مزاحما داریم.
    برادر بدخواه مد خواه داری آلبوم بده قبرستون تحویل بگیر

  7. مبین.م گفته :

    پنجشنبه 27 فروردین1388 ساعت: 23:9

    منظورم شعری است که رفیقمون از مشیری نوشته!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    آهاااااا!
    حالا فهمیدم. اگر منظورت ساسی جون بود واقعا نظرم نسبت بهت یه تغییراتی میکرد

  8. مبین.م گفته :

    پنجشنبه 27 فروردین1388 ساعت: 23:50

    دمت گرم دیگه!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

  9. Meci گفته :

    جمعه 28 فروردین1388 ساعت: 11:23

    دیروز یه دوستی میگفت تموم پسرای دانشکدشون به جز دو تا سیگار میکش
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    جدی میگی؟ خوشبحال اون دانشگاه

  10. مرتضی گفته :

    جمعه 28 فروردین1388 ساعت: 14:35

    آخه ساسی خیلی با تو هپیه
    ای مه من ای بت چین ای صنم
    محلم نمیذاره به بقیه
    قاطی کردیم رفت
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خدایا همه رو شفا بده از جمله این برادر موری مارو

  11. مبین.م گفته :

    جمعه 28 فروردین1388 ساعت: 22:57

    برادر موری ما عاشق شده جون شما!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خب اگر شده چرا نمیگه تا آستین حلقه ای بپوشیم؟

  12. Meci گفته :

    شنبه 29 فروردین1388 ساعت: 0:1

    برادر موری جدیده؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اول اسمش اورمزد بود. بعد شد اوری. بعد شد مرتضی. حالا هم شده موری…فک کنم دفعه بعد بشه قوری

    به جان خودم بیاد اینو بخونه از وسط به طرفین 4 نیمه میشم