خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۲)

دیروز صبح که رفتم دانشگاه میبینم استاد صنعتی لطف کردن و نیومدن. بروبکس هم در نقش کمد دیواری لم دادن تو کلاس و هرهر کرکر راه انداختن. اولش می خواستم از خیر اینکه تا ۱ و نیم (!!!) تو دانشگاه علاف باشم و بشینم منتظر پزشک محترم، بگذرم و برگردم بیام تهران. اما بعدش فکر کردم حیفه حالا امروز که بیکارم به کارای اداری که تو دانشگاه دارم نرسم.

اول رفتم دنبال معرفی نامه کارآموزی که در اندازه و ابعاد خودش کار طاقت فرساییه. (به جون خودم راست میگم) چون همش باید از سر دانشگاه بری ته دانشگاه، این ساختمون طبقه ۴، اون ساختمون طبقه ۳ دنبال چنتا امضا بیخود. نمیدونم امضا بایگانی دانشگاه چه ربطی داره به کارآموزی؟!! جالب تر اینه که هیچکدوم از این واحدایی که باید امضاشون رو جمع کنی، نیگاه نکرده پای برگرتو امضا میکنن. (کاش مینوشتم که دانشگاه به من ۱۰ ملیون بدهکاره و اینا امضاش میکردن)

البته این نامه کارآموزی رو باید بعد از عید که جلسه توجیحی برگزار میشد میگرفتم. اما چون دوست ندارم که کاری رو حل حلی و دقیقه نود انجام بدم، زودتر رفتم دنبالش. به خیال خودم تیز بازی درآوردم.

بعد رفتم تو یه کلاس خالی و نشستم به کتاب خوندن. کتاب “شما که غریبه نیستید” نوشته “هوشنگ مرادی کرمانی”…از همین تریبون پیشنهاد میکنم که این کتاب رو بخونین و لذتش رو ببرین… حالا ساعت شده ۱ و ربع. یه یک ربعیم پشت در اتاق پزشک علاف شدم تا بیاد و این برگه معافی منو امضا کنه..۲ هفته پیش اون برگه ای رو که دکترم نوشته بردم پیشش گفت هر چی مدرک پزشکی داری بردار بیار چون اینطوری با یه برگه از طرف دکترت کمیسیون پزشکی دانشگاه معافیتت رو تایید نمیکنه.

منم حالا فکر میکردم این همه عکس و سی تی اسکن و  ام.آر.آی که با خودم بردم رو الان ازم میگیره و میگه برو چند روز دیگه بیا تا کمیسیون پزشکی بررسی کنه…دکتره که اومد اصلا یادش نبود من برای چی رفتم. برگشته میگه شما کمرتون مشکل داشت یا کلیه تون؟…بالاخره عکسا رو به حالت دیده و ندیده، پایین برگم رو یه چیزی به خط خرچنگ قورباغه (یا غورباقه، چون دیکتش رو بلد نیستم) نوشت و اومدم…بهش میگم شما که اینا رو نمی خواستین نگاه کنین چرا گفتین که این همه من با خودم بیارم؟ میگه “می خواستم محکت بزنم ببینم راست میگی یا دروغ!”…

حالا باید بیام خارج از دانشگاه سر شهر قدس که برم ورزشگاه پیش استادمون تا ببینم باید تحقیق ببرم یا امتحان کتبی بدم! کلی گشتم تا اونجارو پیدا کردم، استاده میگه “برو هفته دیگه بیا تا بهت بگم چی کار کنی!”… فک کن اون لحظه می خواستم استاده رو یه فس بگیرم همچین بزنم که ۱۶ دور، دور ورزشگاه رو سینه خیز بره. هفته دیگه دوباره باید اون همه راه رو برم.

خونه که رسیدم حدودای ۶ بود. از خستگی غش کردم خوابیدم تا ۹. واقعا حال پام بد شده بود. 


از امور دانشجویی رفتم سوال کنم ببینم این ترم که معدلم ۱۹ و خورده ای شده بازم بهم تخفیف ممتازی میدن یا نه؟ (چون ترم اولم شاگرد ممتاز شده بودم شک داشتم که این ترمم تخفیف بهم تعلق میگیره یا نه). خانمه بعد از اینکه چشاش گرد شد (به خدا جدی میگم. تا معدلمو شنید چشاش گرد شد) با اون صدای تو دماغیش میگه “شما چون درس حذفی داشتین تخفیف بهتون تعلق نمیگیره”…همچین پوزم زده شد که نگو

+ نوشته شده در ;پنجشنبه پانزدهم اسفند 1387ساعت;1:5 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در پنج‌شنبه, 5 مارس 2009 ساعت 1:05 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

4 پاسخ به “خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۲)”

  1. مبین.م گفته :

    پنجشنبه 15 اسفند1387 ساعت: 10:36

    خداوکیلی من کشته مرده ی این امضا بازی دانشگاه آزادم…..شما که غریبه نیستید لامصب 1ماهه دارم می خونم ولی اصلا جذبم نمی کند که هر روز بشینم بخونم.4روز در میون روزی 5-6 صفحه بیشتر نمی تونم بخونم!!……راستی برای این پستت باید یه لاک غلط گیر را کامل مصرف کنید.گفتم اوری سر راه که داره میاد بخره بیاره!

  2. پرهام گفته :

    پنجشنبه 15 اسفند1387 ساعت: 20:16

    1- خیلی غصه خوردید کلاستون تعطیل شد، نه؟
    2- حالا چرا 10 میلیون فقط؟
    3- وقت اضافه هم زوده برای این کارا!
    4- کتاب های مرادی کرمانی خوبه. به درد من هم می خوره!
    5- دکتر هم دکترهای جدید!
    6- خشونتید ها!
    7- از خستگی غش کردید، فقط سه ساعت خوابیدید؟
    8-
    پس فقط نمره های شما تو دانشگاهتون اینجوریه…

  3. Meci گفته :

    جمعه 16 اسفند1387 ساعت: 8:9

    این کتاب خوندن برادر مبین کشته منو

  4. Meci گفته :

    جمعه 16 اسفند1387 ساعت: 8:10

    کتاب های مرادی کرمانی حرف نداره عالیه این کتابشو خیلی خوب تموم میکنه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مبین شنفتی؟؟؟؟