وقتی پریا کوچک بود!

این یه بازیه که منشاش از وبلاگ عمو هوشنگ اتفاق افتاده، و  مبین به منم خبر داد و  حالا منم بازی! شماها هم خواستین بیایین بازی، اما قبلش فانون بازی رو از وبلاگ عمو هوشنگ بخونین حتما!

اگر سن دقیقم رو توی همه عکسا میدونم بخاطر اینه که ۱- مامانم پشت همه عکسارو مینوشته و ۲- حافظه خودمه که میدونم. 


    پریا وقتی 33 روزه بود

۱۰ شهریور ۱۳۶۳، ۳۳ روزم بودم. باغ خونه پدربزرگم ایناس…یه ذره ای بگی نگی شبیه پسرا نبودم؟…هنوزم وقتی می خوابم، تانکم از روم بیاد رد بشه حالیم نمیشه. وقتی  می خوابم انگار که مردم!


    پریا وقتی 2 ماهه بود

۳۰ شهریور ۱۳۶۳، وقتی ۲ ماهه بودم. همچینم یه ذره گرد بودما!


     پریا وقتی 3.5 ماهه بود

آبان ۱۳۶۳، وقتی ۳ و نیم ماهه بودم…زیاد معلوم نیست تو این عکس اسکن شده، اما تو عکس واقعی تفهای دور لبم کاملا معلومه …یحتمل تو فکر نقشه کشیدن برای یه خرابکاری بودم!


    پریا وقتی 11 ماهه بود.

تیر ۱۳۶۳، نور، شمال ایران، با پدیده خواهرم…هنوزم که ۳۲ سالشه و خودش تا چند وقت دیگه داره مامان میشه، پنداری کرم داره این لپای منو جا کن کنه. دلیلشم اینه که “آخه خیلی لپای تو (یعنی من) کیف دارن!!!!”…منم همه این تلافیارو سر بچش در میکنم!


     پریا وقتی دقیقا 1 ساله بود.

۸ امرداد ۱۳۶۳، تولد یکسالگیم، خونه تهران نو…هنوزم وقتی تولدمه کلی ذوق مرگم!


    پریا وقتی 2 ساله بود.

نوروز ۱۳۶۵، نور، شمال ایران، وقتی ۲ ساله بودم…مامانم میگه “ماها داشتیم وسایل رو از تو ماشین خالی میکردیم ببریم تو ویلا، یهو دیدیم نه تو هستی نه دبه های آب!”…شیکمم یه نموره عین راننده کامیونا بوده همچینی 


پریا وقتی 3 ساله بود.

تیر ۱۳۶۶، خونه شهرک آپادانا…عین همه دختر بچه های ۳ ساله عشق لباس عروس بودم منم…الان اگه بکشن منو همچین کاری رو عمرا بکنم.


                                   پریا وقتی 5 ساله بود

۱۳۶۸، وقتی ۵ سالم بود. برای پاسپورت رفته بودم عکس بگیرم…یه عکاسی نزدیکای میدون صادقیه. هنوزم هستش.


    پریا وقتی 8 ساله بود

نوروز ۱۳۷۱، مشهد، خونه خالم اینا…اون موقع ها قرار بوده نوه بتهوون بشم اما بعد یهو بتی (همون بتهوون) نامرد زیر قرارش زد و … این لباس رو هنوزم دارم.


    پریا وقتی حدودا 10 ساله بود

تابستون ۱۳۷۳، مشهد، خونه خالم اینا…با سعید آریانژاد و محبوبه رخشانی -دوستایی که اونجا داشتم- از تو یه باغی که واقعا بی صاحاب بود هندونه برداشته بودیم…جیب شلوارمو میبینی چطوریه؟ بقول مامانم “عین گوشای الاغ افتادن بیرون.” هنوز نمیتونستم جلو و عقب شلوارمو تشخیص بدم و برعکس تنم میکردم، اونوقت رفته بودم هندونه دزدی


                                    پریا وقتی 10 ساله بود

۱۰ سالگیم. این عکس رو تو عکاسیه بهار -که هنوزم هستش- تو میدون قدس (تجریش) وقتی می خواستم برم کلاس چهارم انداختم. 


دوشنبه ۸ امرداد ۱۳۶۳ ساعت ۱۰ صبح تو بیمارستان ژاندارمری تهران بدنیا اومدم. بعد از ۸ سال، دومین و آخرین بچه خونوادم.

تو خونه خودمون هر آتیشی میسوزون
دم (کماکان مثه الان) اما خونه دیگران که میرفتم بچه فوق العاده خوبی بودم (اینطور که همه میگن). همیشه همه جا جام بوده. خدارو شکر نه بچه پررو بودم، نه از این بچه هایی که دائم نق میزنن گریه میکنن و مخ همه رو میجون…تا قبل از اینکه من بدنیا بیام خونمون کاغذ دیواری داشت. بعدش که من بدنیا اومدم همه کاغذ دیواریا رو با یه ترفندی که خودم اختراع کرده بودم کندم. یعنی جا کن میکردم!

اینطور که همه میگن بچه دانایی هم بودم و همیشه بیشتر از سنم حالیم میشده.

جمعه ها ظهر برای ناهار خونه دایی پدرم جمع میشدیم همیشه. جای منم زیر میز ناهار خوری بود. هم کرم میریختم به پاهای دیگران، هم غذا می خوردم اگه میشد.

اکثر همبازیامم پسرا بودن. با دخترا زیاد حال نمیکردم چون تا یه چیزی میشد زرتی میزدن زیر گریه و لوس بازی از خودشون در میاوردن.

تا دبیرستان که بیاییم مامانم موهای ماهارو کوتاه پسرونه نگه میداشت. میگفت  “چون خودت نمیتونی الان خوب نگه داری کنی از موهات”. منم که سو استفاده چی! همیشه تیپ پسرونه میزدم میرفتم بیرون که روسری و مانتو تنم نکنم. گاهی هم اسمم میشد امیر خان! اما اولای دبیرستان بودم که دیگه مجبور شدم مانتو اینا بپوشم.

شاید ضرب المثل درستی نباشه که می خوام بگم، اما “تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب شود!” برای من چه زود گذشت همه اون روزا، اما به مامانم چیا که نگذشته تا به اینجا رسونده منو!

 

+ نوشته شده در ;جمعه بیست و پنجم بهمن 1387ساعت;9:33 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 13 فوریه 2009 ساعت 9:33 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

19 پاسخ به “وقتی پریا کوچک بود!”

  1. پرهام گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 22:36

    سلام
    اومدم نظر پرانی
    با همه ی زیر نویس ها موافقم
    عکس دومی قشنگ بود
    عکس پاسپورت از همه قشنگتر بود
    صادقیه
    با رضازاده نسبتی ندارید شما؟ اگه باز هم بود از این دبه ها زحمتش رو می کشیدید نه؟
    یاد فیلم «ویولن زن روی بام» افتادم، آخــــــی ویولن
    لطافت از این روحیه تون می باریده ها
    (اینطور که همه میگن)

  2. پرهام گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 22:39

    قصدم از گذاشتن این نظر اینه که کاره آقای…(؟سابقا ًاوری-مرتضی؟) رو راحت تر کنم
    تلافی این مدت که بهشون سر نزدم
    باشد که اینجا هم 50 تایی شوند!

  3. پرهام گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 22:44

    یک قدم دیگه
    راستی
    شما که طرفدار تیم ملی ایتالیایید
    میشه بگید این عکس شبیه بوفون هست یا نه؟
    (گیر دادم اساسی)
    http://rotor.blogfa.com/post-32.aspx
    اگه بگید نه
    میگم من یوونتوسی ام بهتر می دونم که هست
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    جدی میگین اینو؟؟؟
    واقعا متاسفم

  4. پرهام گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 23:13

    مرسی برای تبریک
    کم کم خودم هم نمی فهمم!

  5. پرهام گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 23:14

    برای نظر سوم
    هست!
    10 تا عکس عین همین از بوفون دارم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    تا جایی که به ما گفته این عکس خودشه

  6. مبین.م گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 23:17

    سلام.ببین پریا چه ناز بودی بچگیات!….آدم دلش میخواد بچلونتت!…..البته الآن بزرگ شدی دیگه فایده نداره کارت!…..بچه بودی خوشگل تر بودی!!!….
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهر که برام لپ نذاشته بود والا. بقیه هم تو رو در وایسی کم نمیذاشتن البته!
    از حسودیته که میگی بچه بودم خوشگلتر بودم
    lبه عمو هوشنگ ایمیل زدم و گفتم این پست رو گذاشتم. تو خبر دادی بهش؟

  7. مبین.م گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 23:24

    آره…..ببین براش کامنت بذار….بترکه چشم حسود!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    نظر دونیش رو پیدا نکردم تو وبلاگش تو همین پست بازی.
    ناچارا ایمیل زدم
    نظر دونیش کجاس؟!
    نگی خنگما!
    نمیتونی بهتر از خودت ببینی!!!

  8. مرتضی گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 23:26

    آخیی
    ما که ندیدیم ولی همین که بچه ها دیدین و تایید کردن حتما خوب بودی دیگه.
    آقا من به مبین هم گفتم که چون سرعتمون پایینه نمیتونیم نظر در مورد عکسا بدیم. دیگه واقعا شرمنده
    حالا ایشالله اگه پر سرعتش گیرمون اومد و دیدیم یه نظر هم در مورد عکسات میدیم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    یعنی چی که "بودی دیگه؟" …هنوزم هستم برادر
    مگه چقدر طول میکشه که عکسا باز بشن؟ انقدر سرعتت داغونه ؟؟؟؟

  9. مرتضی گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 23:33

    نه پری جان. منظور من این نبود که الان نیستی
    چون عکسای قدیمی بود منم از افعال ماضی استفاده کردم
    حدودا خیلی طول میکشه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    تورو خدا منوو پری صدا نکن. پریا یا پپری.

  10. مبین.م گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 23:34

    اون پائین مطلبش نوشته Comment 47 اونجا بپران نظرت را!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    پیداش کردم
    منظورت بالای تیتر بود؟
    تو شهرمون ما به اون بالا میگیم

  11. مبین.م گفته :

    جمعه 25 بهمن1387 ساعت: 23:59

    آخیییی.ما میگیم پائین!…..

  12. مرتضی گفته :

    شنبه 26 بهمن1387 ساعت: 0:9

    زری چطوره؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    [آیکون متفکرانه دارم نگات میکنم]

  13. شیوا گفته :

    شنبه 26 بهمن1387 ساعت: 1:27

    خصوصی واست نظر گذاشتم…عکسارو ندیدم…. واسه اینکه اینترنت ما با نفت و بنزین کار میکنه مثه شما نیس که فقط از انرژی اتمی استفاده میکنین…

  14. عمو هوشنگ گفته :

    شنبه 26 بهمن1387 ساعت: 8:45

    یا الله …
    کسی سرش باز نباشه
    اولش خیلی ممنونم که توی بازی ما شرکت کردی، کلی ذوق کردیم آبجی جان
    از مبین.م هم ممنون که شما رو دعوت کرد
    دومش که خیلی ناز بودی، من از اون عکسی که هندونه کش رفته بودین خیلی خوشم اومد، مخصوصا شلوار برعکسش
    عجب آتیشی می سوزوندیا، همیشه خوش باشی
    ایمیل قشنگتون هم دریافت شد، به نی نی های انتهای پست ما اضافه شدی

  15. Meci گفته :

    شنبه 26 بهمن1387 ساعت: 11:34

    آبجی شنات در چه حده؟؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    در حد فاجعه خوبه، چطور مگه؟
    فقط حیف که برای مربی و ناجی نرفتم

  16. Meci گفته :

    شنبه 26 بهمن1387 ساعت: 13:43

    تولد برادر اوری کیه؟میخوام یه خط پرسرعت براش بگیرم

  17. Meci گفته :

    شنبه 26 بهمن1387 ساعت: 13:47

    خواهر اگه عکس الانتو ندیده بودم در دختر بودنت شک میکردم 5تا عکس اول که دقیقا کپ پسرایی

    عکس پریای 2ساله کاملا مورد پسند ما واقع شد
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    نمی خواستم بگم اما مجبورم کردی دهن باز کنم
    تو بیمارستان بعد از اون عکسا عوضم کردن و شدم اینی که الان هستم و دیدی

    پس اگه پسندیدی بریم سر بحث اصلی؟!

  18. مبین.م گفته :

    شنبه 26 بهمن1387 ساعت: 19:45

    راستی پریا عنوان این پست جزو قوانین عمو هوشنگ بود یا خلاقیت خودت؟!….یاد وقتی بابا کوچک بود افتادم!!….یادته؟!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    جزو قوانین بود برادر
    آره منم یاد همون افتاده بودم وقتی تو قانونا خوندم

  19. شیوا گفته :

    یکشنبه 27 بهمن1387 ساعت: 0:47

    اون عکسه که نوشتی دو ماهه بودی خیلی با نمکه…. ادم میخواد درسته قورتت بده…. راستی منم یه دونه ازون بلوز دامنای لی دارم… انگار اون موقع مد بوده… تو اون عکس اولیه رفته بودی گل بچینی….؟ حالا کی اومده خاستگاریت مثلا که سریع میری گل و گلاب بیاری…. باز اگه مثه ما بودی که از همون اول ناف برید پسر خالت بودی باز یه چیزی….. کلا خاستم بگم دلت بسوزه من از همون موقع که دنیا اومدم خاستگار داشتم…..
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    الانم حاضری قورتم بدی؟
    واه ه ه ! چه افاده ها؟! طفلک پسرخالت که گیر تو باید بی افته