یکمله

امتحان: امتحان امروز رو نمیگم که عالی دادم، اما خوب دادم. قبول میشم اما نه با ۲۰، با ۱۸…سوال اول که ۵/۴ نمره ای بود رو زمان کم آوردم و نصفه نوشتم حدودا. البته بیشتر از نصفه…باید منتظر بشم تا جوابش بیاد.

آدامس خرسی: پریشب مامانم یه آدامس خرسی که بجای بقیه پولش گرفته بود بهم داد…همیشه از آدامس خرسی خوشم میاد. اولش که تازه رفته تو دهن و هنوز شل و وله، یه شیرینیه خوبی داره. یه جورایی همیشه منو یاد بچگیام میندازه. همیشه آدامس خرسی و بیسکوییت مادر -که دیگه چند سالی میشه ندیدم و نخوردم- یادآور بچگیامه.

هر وقت استرس میگیرم نمیدونم چرا معدم جا باز میکنه و فقط دلم می خواد یه بجوام. تازگیا یاد گرفتم آدامس بخورم. امروزم بعد از اینکه صبحانم رو خوردم آدامس خرسیه رو نصفیش رو خوردم. نصف دیگش رو گرفته بودم جلو صورتم و تو رودر وایسی بودم که بخورم یا نه؟!… بالاخره تصمیم گرفتم که نخورم و بذارم بمونه تا برای بعد از امتحان که میام خونه. به اصطلاح سر خودم رو گول مالیدم…الان که اومدم بخورم، میبینم جا تره و بچه نیست! خواهرمم عاشق آدامس خرسیه. دیوونه نصفه دهنیه منو خورده…حالا نمیدونم خودش هوس کرده بوده یا نی نی کوچولوش؟

ویار: این روزا خواهرم بدجوری کم غذا شده… تنها چیزایی که دوست داره و ویار میکنه یهو همبرگره  و شیر موز…امروز به یکی از دوستام همینا رو داشتم تعریف میکردم، گفت مامانش وقتی خواهرش رو باردار بوده هوس نون خشک میکرده. نون تازه رو میذاشته جلو پنکه تا خشک بشه بعد می خورده. وقتیم که خواهر دوستم بدنیا میاد میرفته زیر تخت و دزدکی نون خشک میخورده…خواهر زاده من چی می خواد بخوره، خدا عالمه!

فارق التحصیل: امروز یه سری از دوستام امتحان آخرشون رو دادن و از دوره کاردانی فارق التحصیل شدن…خیلی خوشحال بودن…بعد از امتحان ۳ ساعت موندیم تو دانشگاه و بر وزن شام آخر، عکس آخر گرفتیم…تو مترو که می اومدم همش به این فکر میکردم که ترم دیگه که منم ترم آخرم، چه حسی دارم؟ اکثر دوستامم ترم دیگه نیستن و یه جورایی تنهام…همیشه از اینکه چیزی رو که واقعا دوست دارم تموم بشه، یا کسی رو که دوستش دارم بخواد بره، بدم میاد…شایدم اینم از نشانه های عدت کردنه. شاید باید ترکش کنم، شایدم نباید!

مترو: از زمانی که میرم دانشگاه و تو این مسیر تو مترو تنها هستم، وقتای خوبی دارم تا به مسائل مختلف فکر کنم و افکارم رو آنالیز کنم، یا کتاب بخونم یا حتی برم تو بحر مردم و به رفتاراشون دقت کنم و گاهیم ازشون یاد بگیرم. اما این وسط خیلی اتفاق می افته که دلم می خواد میشد لپ تاپم باهام بود و میتونستم یه چیزی برای وبلاگم بنویسم. اون زمانا دقیقا مود خوبی برای نوشتن دارم، اما حیف که…

یکمله: از اونجایی که تکمله نویسی دوست گرام، جناب آقای برادر اورمزد در ما تاثیری بس ژرف (چه حرفای قلمبه سلمبه ای یاد گرفتم!) گذاردیده، ما هم سبک جدید رو در نوشتار ایجاد کردیم بنام “یکمله” نویسی…یکمله یه چیز تو مایه های همون تکمله هست، با این تفاوت که اینجا یک کلمه رو بعنوان نشونه قرار میدیم و دیالا میریم جلو.

حرف: می خوام حرف بزنم، اما … اما نمیدونم چه بازخوردی در پیش داره…نمیدونم بگم یا نگم؟!

بنیامین: اگر همه این یکمله هایی رو که نوشتم بذاریم بقل همدیگه میشن مثه اون شعره که بنیامین خونده. آینه گلدن شونه خونه نمیاد نمیاد نمیاد.

اوباما: امشب یا بعبارتی امروز رسما اوباما شد رئیس جمهور آمریکا…خدا کنه این یکی لااقل صلح رو بیاره برای مردمش و همه مردم دنیا.

+ نوشته شده در ;سه شنبه یکم بهمن 1387ساعت;11:32 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در سه‌شنبه, 20 ژانویه 2009 ساعت 11:32 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

8 پاسخ به “یکمله”

  1. مبین.م گفته :

    سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 23:47

    بابا امتحان.بابا صلح جو.بابا اینکاره…

  2. آرام گفته :

    سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 23:52

    آخی نازی پس بزودی خاله میشی
    بسلامتی
    مبارک باشد

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    آره…تو پستهای 2 ماه گذشته بیش و کم در موردش نوشتم.

  3. آرام گفته :

    سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 23:54

    میبینم که شما هم روی یکلمه نویسی
    لابد ما هم باید دکلمه بنویسیم
    از این آهنگ بنیامین خوشم نمیاد
    ولی از یکلمه های شما خوشم میاد

  4. آرام گفته :

    سه شنبه 1 بهمن1387 ساعت: 23:55

    اون مورد هم که صحبتش بود نه هیچ جوری امکانش نیست . نمی دونم شاید یو درست میگی . شاید مسئله شانس نیست .
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اگر فقط مشکل همون معده باشه، میشه درست بشه. البته اگر خودتون هم بخوایین و باورش داشته باشین

  5. اوری گفته :

    چهارشنبه 2 بهمن1387 ساعت: 0:14

    امتحان: ای بابا. مشکلی نیست. فکر میکنم داری نصیحت قبلی من رو بابت نشون دادن حرفه ای بودن دانشگاتون عملی میکنی..
    آدامس خرسی: من یه بار سر آدامس خروس کتک خوردم.آه… ببخشید واسه شما خرسی بود. البته زیاد فرقی نمیکنه.
    ویار: ببین من یه اخلاقی دارم که همیشه به خودم شک میکنم. همیشه باید لواشک یا آلبالو بغل دستم باشه. باورت میشه تو دانشگاه هر روز باید بخورم؟ نکنه منم ویار دارم؟
    فارغ التحصیل: هنوز بعد از چند سال از فارغ التحصیلی لیسانس بهترین خاطراتم واسه همون موقع با بچه های همونجاست.
    مترو: چی بگم والله. مثلا فرض کن یه دستت به میله اس. لپ تاپ رو هم از گردنت آویزون کردی. بعد با یه دست دیگه ات داری در مورد قیافه بغلیت مینویسی. بعضی موقع ها عجب آرزوهایی داری.
    تکمله: خدا وکیلی خجالت نمیکشی. درسته که ما به آحاد ملت تعلق داریم ولی قانون کپی رایت اینجا میگه که باید یک میلیون دلار به ما بدی.
    حرف: شکسپیر در یکی از آخرین روزهای ریاست جمهوری بوش خطاب به بریتنی اسپیرز که معشوقه اش بود گفت: میخوام حرف بزنم چه حرفی دوست داری ؟ کروات بزنم؟ چه رنگی دوست داری؟
    بنیامین: بنده در مورد این خواننده معلوم الحال چیزی نمیگم.
    اوباما: این حرفارو ولش. خودت چطوری؟
    تکمله اورمزدی: خدا وکیلی خودش یه پست شد.
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    آدامس: آدامس خروسم زمان من بود اما مثه خرسی دوستش نداشتم.
    ویار: قطعا شک بکن به خودت
    مترو: البته بر همگان واضح و مبرهن است که من همیشه قطارهایی رو سوار میشم که بتونم بشینم.
    یکمله: اگر از تکمله هات استفاده میکردم میشد شکایت کنی. اما این سبک خودمه و صرفا از تو اقتباس گرفتم.
    حرف: اتفاقا وقتی مینوشتمش یاد همون آهنگ بودم کاملا…ذهنمو خوندیااااا

  6. اوری گفته :

    چهارشنبه 2 بهمن1387 ساعت: 0:26

    حالا اگه انقدر زودم جواب نمیدادی مشکلی پیش نمیومدااا.
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    آخه دوست ندارم جوابی رو به تعویق بندازم. چون ممکنه یهو بحث عوض بشه و مطلب از دستمون در بره

  7. Meci گفته :

    چهارشنبه 2 بهمن1387 ساعت: 14:18

    از حق نمیشه گذشت این برادر اورمرزد خیلی کامنت های باحالی میذاره

  8. Meci گفته :

    چهارشنبه 2 بهمن1387 ساعت: 14:32

    من از ادامس خرسی خیلی خوشم میاد دیدی چه قدر میشه بادشون کرد؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    همین چند وقت پیشا بود که به سرم زد یه دونش رو کامل بندازم تو دهنم و بادش کنم…تنها هم بودم تو خوه. مامانم که باشه یه چیزی بهم میگه وقتی این کارو کنم…چشمت روز بد نبینه، تا جایی که نفس داشتم باد کردمش، یهو ترکید و همش چسبید به مژه هام…نمیتونستم درست ببینم خودم رو تو آینه