حس دو گانه

نمیدونم چرا این چند وقته این موضوع انقدر تو ذهنمه و بیشتر افکارم رو به خودش مشغول کرده؟!

از طرفی دوست ندارم الان اتفاق بیافته و فکر میکنم زوده هنوز، لز طرفی هم نگرانم که پس کی می خواد اتفاق بیافته؟ نکنه هی دیر و دیرتر بشه؟!

یه حسی تو پس ذهنم میگه داره هی نزدیک و نزدیکتر میشه بهم و انقدر زمانی نمونده که برسه…نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت یا سیب زمینی!

یه جورایی میترسم از اینی که پیش بیاد، از طرفی هم به خودم هی دلداری میدم که مگه چیز ترس داریه؟ مگه لولو خورخورس که میترسی بخورتت؟

لز طرفی دوست دارم ببینم چطوریه، از طرفی هم فکر میکنم اگر پیش نیاد همیشه یه موضوع جالب میمونه برام!

بقیه رو که میبینم، نمیدونم حس خوشبختیه یا غرور که میاد سراغم و میگه الان من اینطوریم و اونا تو حسرت یه ثانیه مثه من بودن موندن…خنده داره اما گاهی بواسطه همین حس غرور، میشم عین بچه های ۵ ساله و دلم می خواد زبونمو دربیارم و بگم “هه هه! دوست داشتی جای من بودی الان؟”

نمیدونم چرا نسبت به این موضوع اینطور حس دو گانه دارم!

+ نوشته شده در ;جمعه بیستم دی 1387ساعت;1:17 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 9 ژانویه 2009 ساعت 1:17 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

2 پاسخ به “حس دو گانه”

  1. اورمزد گفته :

    جمعه 20 دی1387 ساعت: 11:25

    من میگم این چند وقت زیاد درس خوندی همه چیزو به صورت مسئله طرح میکنیا.
    این حس دوگانه شما مثل اینکه زیادی پیچیده است. چون طرح اون خودش اینقدر پیچیده است چه برسه به خودش. گیج می شویییییییییییم.

  2. مبین.م گفته :

    جمعه 20 دی1387 ساعت: 15:12

    سلاااام.خوبی؟نبودم ببخشید.مسافرت بودم.اینترنت نداشتم.پائین وبلاگم رو نخوندی؟(راجع به اون خصوصیه!).نگران نباش همه چیز حل میشه